پیشنوشت: این نوشته برگرفته از کتاب «میان گذشته و آینده» از هانا آرنت است. قبل از خواندنش، بد نیست اگر مروری بر پست قبلی داشته باشید؛
«آزاد بودن، همان کنشگر بودن است»
یک ـ
زبان یونانی و لاتین دو فعل دارند که بر آنچه «کنش» میخوانیم دلالت میکنند. واژه یونانی archein، به معنای آغاز کردن، هدایت و فرمانروایی کردن، و واژهی prattein به معنای تحقق بخشیدن یا با موفقیت به پایان رساندن کاری.
معادل آنها در لاتین عبارتند از agere، به معنای چیزی را به جنبش واداشتن؛ و gerere، که ترجمه آن دشوار است ولی به طور کلی بر حمایت از تداوم آن کنشهای گذشته دلالت دارد که منجر به res gestae میشود؛ یعنی رخدادها و کنشهایی که آن را «تاریخی» مینامیم.
دو ـ
با وجود اینکه زندگی سیاسی ما قلمرو کنش است، باز هم در میان روندهایی رخ میدهد که آنها را روندهای تاریخی میخوانیم، و این روندها گرایش به این دارند که به اندازهی روندهای طبیعی، به روندهایی خودکار بدل شوند، هرچند بوسیله انسانها شروع شده باشند.
حقیقت این است که خودکار بودن در همه روندها، مستقل از اینکه چه چیزی آغازش کرده باشد، امری ذاتی است. به همین دلیل، هیچ کنش و هیچ رخداد واحدی هرگز نمیتواند یک بار برای همیشه، فردی، ملتی یا کل بشریت را نجات دهد و رستگار کند.
و روندهای خودکاری که انسان تابع آنهاست به طورکلی چنانند که فقط میتوانند به نابودی زندگی آدمی بینجامند اما انسان درون و علیه این روندها میتواند بوسیله کنش از خود دفاع کند.
سه ـ
علوم تاریخی، تمدنهایی را که متحجر میشوند و ناامیدانه رو به زوال میروند به خوبی میشناسد.تمدنهایی که به نظر میرسد زوالشان، مانند ضرورتی زیستشناختی، از پیش مقرر شده است.
از آنجا که این روندهای تاریخی فروماندگی میتوانند قرنها ادامه یابند و حرکتی خزنده داشته باشند، بیشترین بخش تاریخ ثبتشده را نیز به خود اختصاص میدهند. دورههای آزادی در تاریخ بشر، همواره کمابیش کوتاه بودهاند.
آنچه بیشتر اوقات در این دورههای تحجر و زوال قطعی، دستنخورده باقی میماند توانایی آزادی است، توانمندی محض آغاز کردن که به همهی فعالیتهای انسان روح میبخشد و الهام میدهد و آغازگاه ناپیدای پیدایش همهی چیزهای بزرگ و زیباست.
اما تا زمانیکه این آغازگاه پنهان است، آزادی واقعیتی ملموس و دنیوی نیست، یعنی واقعیتی سیاسی نیست.
آزادی هنگامی که کنش، فضای دنیوی خود را پدید آورده است یعنی جایی که از مخفیگاه بیرون میآید و پدیدار میشود میتواند بهطور تام و تمام تکامل یابد.
چهار ـ
هر کنش یک «معجزه» است، یعنی چیزی است که انسان نمیتوانسته آن را انتظار داشته باشد، اگر به آن نه از چشمانداز انسان کنشگر، بلکه از دیدگاه روندی نگریست که در چهارچوبش این کنش رخ میدهد و روند خودکارش با این کنش دچار گسست میشود.
اگر حقیقت دارد که آغازگری و کنش در اساس یکیاند، آنگاه باید نتیجه گرفت که توانمندی انجام معجزه باید به همان شکل در محدودهی تواناییهای بشری باشد.
این سخن عجیب بهنظر میرسد اما درواقع چندان عجیب نیست. این در ماهیت هر آغاز نویی است که در جهان به منزله «امری بینهایت نامحتمل» پدیدار میشود و در عین حال درست همین نامحتمل بودن نامتناهی است که در واقع خود بافت هرچه را که ما آن را «واقعیت» میخوانیم تشکیل میدهد.
به هرتقدیر، کل هستی ما به تعبیری، بر زنجیرهای از معجزهها استوار شده است. و به دلیل حضور دائمی این عنصر «معجزهآسا» در کلِ واقعیتی که رخ میدهد است که رویدادها پس از آنکه رخ دادند ما را شگفتزده میکنند، صرفنظر از اینکه با هراس یا امید، وقوع آنها را تا چه حد درست پیشبینی کرده باشیم.
پنج ـ
اثرهای یک رویداد هرگز به طور کامل توضیحپذیر نیست؛ واقعیتِ رویداد در اصل از همهی پیشبینیها فراتر میرود. تجربهای که به ما میگوید رخدادها معجزهاند، نه دلخواهانه است نه پیچیده؛ برعکس، به طور کامل طبیعی و در زندگی روزمره کم و بیش عادی است.
درواقع هرآنچه در تجربهی روزمره واقعی میخوانیم اغلب تصادفی پدید میآورد که از تخیل انسان هم عجیبتر است.
شش ـ
امیدبستن به معجزه، به «امر بینهایت نامحتمل» در زمینه روندهای خودکار تاریخی یا سیاسی، خرافهی محض خواهد بود حتی اگر هرگز نتوانیم امکان آن را یکسره رد کنیم.
تاریخ بر خلاف طبیعت، انباشته از رویداد است؛ در تاریخ، تصادفها و امور بینهایت نامحتمل آنقدر بارها رخ میدهد که سخنگفتن از معجزه به طور کلی عجیب بهنظرمیرسد. اما دلیل این تکرار فقط آن است که روندهای تاریخی را ابتکار انسانهای کنشگر پدید میآورند و پیوسته آنها را دچار گسست میکنند. از این رو، در انتظار امور پیشبینیناپذیر و غیرمترقبه بودن و آمادگی داشتن برای معجزات در قلمرو سیاسی به هیچ وجه خرافهپرستی نیست، بلکه بیشتر امری است که انسان به نحوی واقعگرایانه میتواند آن را توصیه کند. و هرچه کفه ترازو به نفع فاجعه سنگینتر شود، کنشی را که برای آزادی انجام میدهند بیشتر به شکل معجزه پدیدار میشود؛ زیرا نه رهایی بلکه فاجعه است که همواره به شکل خودکار رخ میدهد و همواره مقاومت در برابر آن، غیرممکن بهنظر میرسد.
هفت ـ
احتمال اینکه فردا مانند امروز باشد همواره بسیار زیاد خواهد بود، اگر این احتمال را از بیرون و بهطور عینی بسنجیم، یعنی در نظر نگیریم که انسان نوعی آغاز و مسبب است.
این احتمال به یقین، کمابیش برابر است با احتمال اینکه هیچ زمینی در تصادفهای کیهانی پدید نیاید، هیچ زندگیای در فرایندهای زنده تکامل نیابد و هیچ انسانی در تکامل زندگی حیوانی پدیدار نشود.
تفاوت تعیینکننده میان «امر بینهایت نامحتمل»ی که واقعیت زندگی زمینی بر آن استوار شده است و ویژگی معجزهآسای رخدادهایی که واقعیت تاریخی را میسازند در این است که در قلمرو امور بشری، میدانیم که آفرینندهی «معجزه»ها کیست. انسانهایند که این معجزهها را انجام میدهند؛ انسانهایی که به سبب اینکه از موهبت دوگانهی آزادی و کنش برخوردارند، میتوانند واقعیت خود را بیافرینند.
پینوشت: تصویر هیچ ارتباط خاصی به متن ندارد جز آنکه یادآور زمانیست که امید به «معجزه» و «امر بینهایت نامحتمل» در مقیاسی دیگر و به شکلی متفاوت از امروز در من وجود داشت.
۲ نظر
چه تعبیر جالبی از معجزه
این بیان کاملا منطقی و درست به نظر میاد:
اینکه گفته ” در تاریخ امور بی نهایت نامحتمل آنقدر بارها رخ میدهند که سخن گفتن از معجزه عجیب است. ” و در ادامه میگه ” روندهای تاریخی را ابتکار انسانهای کنشگر پدید میآورند و پیوسته آنها را دچار گسست میکنند. ”
واقعا با این روند منتظر اتفاقات غیرمترقبه و پیشبینی ناپذیر بودن اصلا دور از ذهن و عجیب نیست. به همین ترتیب هرچقدر اون اتفاق عجیب تر باشه و به قول نویسنده به فاجعه نزدیک تر باشه، معجزه اتفاق افتاده.
واقعا از این دقیق تر نمیشد گفت.
گزیده نوشته ای که اینجا آوردی خیلی مفید بود.
ممنون از تو شهلا.👏🏻