مدتی ست که وقتی از هجوم افکار رنج میبرم یا در پایین ترین حالت انرژی قرار دارم و به خوبی قادر به تصمیم گیری و انتخاب نیستم و امید از زندگی و لحظاتم رخت می بندد و دور می شود،
با واژه ها بازی می کنم.
دوستی دارم که پیش از آنکه کلامی بگویم، وقتی این حال مرا می بیند می گوید “بازی کنیم؟ “
و «کلمه بازی» که یادگار دوران کودکی خیلی از ما آدم هاست، بستری برای آرامش برایم فراهم میکند.
معمولاً شفاهی بازی میکنیم ولی این بار دوست داشتم بنویسم و حتی توان صحبت کردن نداشتم.
نتیجه این بود که بعد از حدود یک ربع بازی کردن، آرامش از دست رفته ام تا حد زیادی بازگشت.
علاوه بر اینکه بازی با کلمات برای من، راهی برای بازیافتن آرامش در این همزیستی اجبارانه با دنیای مدرن و صنعتی ست، این امکان را برایم ایجاد میکند که به واژه ها بطور دقیق تر فکر کنم. حتی به مترادف ها و ریشه هایشان. و گاه تلاش کنم لغاتی بکار ببرم که مدت هاست در دایره واژگانم منفعل باقی مانده و خاک میخورد.
پیشنهادم این است، هر از گاهی امتحانش کنید و اگر دوست داشتید برایم از تجربه تان بنویسید.
چند تصویر از بازی امروز را اینجا برای خودم نگه می دارم: ( به ترتیب نیست)
[Best_Wordpress_Gallery id=”12″ gal_title=”بازی با کلمات”]