کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
جهان دیجیتالگفتگوها

شبکه های اجتماعی و فاشیسم مدرن

27 مهر 1398
شبکه های اجتماعی و فاشیسم مدرن

سه ماه پیش بود، ۲۱ تیرماه ۹۸. قرار بود برای چند هزار نفر مخاطب حاضر در سالن و کسانی که به طور زنده رویداد تداکس تهران را دنبال می‌کردند، حرف بزنم. حرف‌هایی که سال‌ها درگیرش بودم و بطور خاص چندین ماه برایش بی‌خوابی کشیدم و بارها تمام کاغذهایم را پاره کردم و در استیصال کامل گوشه‌ای نشستم و ساعت‌ها بعد دوباره از نو شروع کردم.

خیلی وقت‌ها حتی از شدت فشار فکری بالا در خلوت گریه می‌کردم.آنقدر نوشتم و حذف کردم که یک هفته مانده به رویداد، شد آن چه باید می شد! البته بقیه انتظار داشتند تا پای پله‌های برج میلاد، من در حال تحلیل و ادیت باشم.

دو سه روز مانده بود به این‌که به آن متن نهایی برسم، خیلی سرخوشانه از پله‌های خانه پایین می‌آمدم که البته پایین نیامدم و پرواز کردم و مهره‌های گردنم آسیب دید. حالا تصور اینکه با این گردن بسته و پردرد حرف بزنم به نگرانی‌هایم اضافه کرده بود. حتی به قدر میلی‌متری نمی‌توانستم گردنم را به چپ یا راست تکان دهم و چون هنوز کلی کار برای انجام دادن داشتم، هیچ داروی مسکنی تزریق نکردم که هشیار بمانم.

چند روز بعد به تهران رفتم. و حالا سه روز مانده به بیست و یکم تیر و من این سه روز را قصد داشتم روی متن تمرین کنم. سرماخوردم! توی تابستان جوری سرما خوردم که راهی بیمارستان شدم.

سرفه‌هایم قطع نمی‌شد و صدایم مدام داشت بدتر می‌شد. دیگر نه به ترس از جمعیت فکر می‌کردم نه به متنی که حتی یک جمله‌اش را حفظ نبودم و چیزی از زمان بندی‌اش نمی‌دانستم. فقط می‌گفتم آیا صدایم در می‌آید یا نه؟ حتی گردنم را فراموش کرده بودم. آنجا بود که فهمیدم گردن شکسته و هیچ نوع آسیب جسمی و روحی مهم نیست جز صدا!

به دکتر گفتم من پس‌فردا باید سخنرانی کنم چیزی به من بده که صدایم در بیاید. گفت: «حرف نزن- این را تزریق کن و این شربت را هم بخور.» کمی امیدوار شدم. تزریق را انجام دادم و شربت را همان جا توی ماشین از شیشه‌اش سرکشیدم و بله …. آلرژی دادم! همان صدای خفهٔ خروسی هم خاموش شد.

جز یک نفر، که او هم از برگزارکنندگان نبود و اساساً ارتباطی به رویداد نداشت، کسی نمی‌دانست در چه وضعیتی هستم. یک روز مانده بود و من کامل صدایم بسته شده بود. تمام ترفندهای دنیا را زدم و نشد. شش صبح بود و داشتم لباس می‌پوشیدم که حرکت کنم فقط به نرگس که آن لحظات حتی، ایران نبود گفتم که: «ببین ممکن است من نتوانم حرف بزنم. تمام تلاشم را می‌کنم ولی به بچه ها اطلاع بده.»

در مسیر که بودم فقط می‌گفتم تمام این ماه‌ها خودت با این متن سر و کله زده‌ای، پس تسلط داری به آنچه می‌گویی و الزاماً ترتیب جملات مهم نیست.

برگزاری چنین رویدادی که حاصل ماه‌ها برنامه‌ریزی دقیق و تلاش بی‌وقفه یک تیم دلسوز و حرفه‌ای بود و از طرفی تمام مخاطبانی که ارزشمندترین دارایی‌شان (وقت و توجه)شان را به تو هدیه می‌دادند چیزی نبود که به تو امکان دهد تسلیم شوی و یا انصراف دهی.

خلاصه رسیدم و رفتم برای آماده شدن، چون وقت چندانی نبود و من دومین سخنران بودم. در این میان، مسیج دو نفر به من قوت قلب داد، یکی عکسش را برایم در راه رسیدن به برج میلاد فرستاد و دیگری که دوسال بود دلتنگ دیدارش بودم گفت آنجاست و برایم آرزوی موفقیت کرد.دیدم اشتباه نمی کردم که تا اینجا با این وضعیت آمدم. اولین باری بود که جلوی این جمعیت قرار می‌گرفتم و به تنها چیزی که نمی توانستم فکر کنم جمعیت بود!

میکروفن را وصل کردم و به من گفتند نگران صدایم نباشم و آن ها صدای مرا بالا می‌برند. فقط شک داشتم تکنولوژی آنقدر پیشرفت کرده باشد که بتواند برای صدایی در حد پانتومیم هم کاری بکند.

به من اشاره کردند که روی صحنه بروم. چند قدمی فاصله داشتم تا به دایره قرمزی که باید رویش می‌ایستادم و اولین بار بود می‌دیدمش برسم. در همین چند ثانیه تا رسیدن به آن، با خودم فکر کردم بهتر است صادقانه بگویم مشکل چیست..

صدای تشویق ها خاموش شد و همه آماده بودند تا ببینند قرار است از فاشیسم مدرن چه چیزی برایشان بگویم.

گفتم: «معمولا سال‌ها می گذره تا من یکبار سرما بخورم، که ایندفعه مصادف شد با امروز… بابت گرفتگی صدام عذرخواهی می کنم».

در کمال ناباوری، صدای تشویق جمعیت مجدد به گوشم رسید. گویا، صداقت، کار خودش را کرده بود و فشاری که در آن لحظه روی من بود را همه درک کرده بودند.

احساس کردم هزاران نفر همدل دارم که دیگر مقابل من به من چشم ندوختند بلکه کنارم منتظرند چشم اندازی را که می خواهم، برایشان به تصویر بکشم. دیگر نگران صدایم نبودم؛ معجزه‌ای که می‌خواستم اتفاق افتاده بود و حالا تمام هجده دقیقه‌ام را بدون نگرانی صحبت کردم.

اینجا به یادگار ثبتش می‌کنم برای خودم، دوستانم و تمام کسانی که از این پس، چنین دغدغه‌ای خواهند داشت.

 

چگونه توسط شبکه‌های اجتماعی، به قدرتمند شدن فاشیسم مدرن کمک می‌کنیم؟

 

 

۳۶ نظر
30
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
چه زمانی گرفتار دام های تفکر و تفسیرهای ذهنی می شویم؟
نوشته بعدی
مفهوم و ابزارهای تفکر نقادانه – ریچارد پل و لیندا الدر

۳۶ نظر

صادق ۲۷ مهر ۱۳۹۸ - ۷:۵۶ ب٫ظ

اتفاقا این که صدات گرفته بود باعث شد توی ذهن مخاطب هایی که اونجا بودن موندگار بشی من بعد از سخنرانی ها یک نظر سنجی سریع کردم خیلی تاثیر جالبی داشت و مثبت بود تاثیر سرما خوردگیت. خلاصه هنوز هم استرس میگیرم به اون جمعیت فکر میکنم

پاسخ
شهلا صفائی ۲۸ مهر ۱۳۹۸ - ۱۱:۳۴ ق٫ظ

من هنوز هم در شگفتم که پسرک خجالتی و کم‌حرف، بین جمعیت، نظر سنجی کرده بود!
البته امیدوارم فقط صدای گرفته من یادشون نمونده باشه :))

پاسخ
زهرا ۲۷ مهر ۱۳۹۸ - ۸:۳۲ ب٫ظ

مطمئنم اون تکنولوژی نبوده که تونسته برای صدای تو کاری بکنه …این اراده و عزم تو برای ایستادن روی اون دایره قرمز بوده که تونست صدات را به بهترین نحو ممکن به گوش جمعیت برسونه ….!
دقیق، عالی و زیبا …مثل همیشه ….آفرین!

پاسخ
شهلا صفائی ۲۸ مهر ۱۳۹۸ - ۱۱:۳۷ ق٫ظ

واقعیتش چیزی فراتر از خودم با من بود اون لحظات.
ممنونم زهرا 🙂

پاسخ
ملیحه ۲۷ مهر ۱۳۹۸ - ۸:۳۶ ب٫ظ

میدونی چه حسی دارم؟
تصور کن هیچ چیز معلوم نیست و تو بطور عجیبی به توانایی های شخصی ایمان داشته باشی و بعد از سالها او را در حال شکوفا شدن و به بار نشستن ایمانت ببینی.
صحنه تد شهلا صفایی و شنیدن جملات عمیق و کاربردی و با استوار او حتی با صدای گرفته برای من یک افتخار بود.
همیشه موفق باشی عزیزم

پاسخ
شهلا صفائی ۲۸ مهر ۱۳۹۸ - ۱۱:۳۹ ق٫ظ

از اینکه دوستانی چون تو، اینجوری به من باور دارید، هم دلگرمم می‌کنه هم نگران. نگران از این بابت که روزی مأیوستون نکنم.
ممنونم از لطفت ملیحه 🙂

پاسخ
اعظم ۲۷ مهر ۱۳۹۸ - ۹:۴۴ ب٫ظ

وقتی به خودت و کاری که میخوای انجام بدی ایمان داری ، همه چیز به درسترین شکل ممکن پیش میره دوست عزیز.
امیدوارم همیشه موفق باشی😊

پاسخ
شهلا صفائی ۲۸ مهر ۱۳۹۸ - ۱۱:۴۷ ق٫ظ

اعظم جان، ممنونم از همراهی ارزشمند و دلگرم‌کننده‌ت 🙏:)

پاسخ
الهه ۲۷ مهر ۱۳۹۸ - ۹:۵۱ ب٫ظ

جا نزدن بخاطر اتفاقاتی که دست خودمون نیست+ صداقت+ اراده=افتخار آفرینی👏

پاسخ
شهلا صفائی ۲۸ مهر ۱۳۹۸ - ۱۱:۴۸ ق٫ظ

اره من خیلی موجود کله شقی‌ام به راحتی جا نمی‌زنم
ولی اون کلمه آخر رو لایقش نیستم.

مرسی الهه، دلم برات تنگ شده
پاشو بیا همو ببینیم :))

پاسخ
فرانک ۲۷ مهر ۱۳۹۸ - ۱۱:۲۸ ب٫ظ

من واقعا لذت بردم، اینقدر تسلط در انتقال دادن مفهوم حرفهاتون داشتید که حتی گردن اسیب دیده و صدای گرفته از جذابیت سخنرانتیون کم نکرد.

پاسخ
شهلا صفائی ۲۸ مهر ۱۳۹۸ - ۳:۱۸ ب٫ظ

فرانک جان، خیلی خوشحالم که مورد توجهتون قرار گرفت. ممنونم که وقت گذاشتید و این‌چنین پرمهر، به من بازخورد می‌دید😊

پاسخ
ابی ۲۷ مهر ۱۳۹۸ - ۱۱:۴۸ ب٫ظ

آخرین نکته ای که توجه رو جلب میکرد صدای گرفته تو بود شایدم هم اصلا متوجه اش نمیشدیم.
چون این تسلط و تبحر تو روی متن و موضوع بود که به چشم و دل بیننده نشست و مغز از کار انداخت که دنبال مسائل حاشیه ای نره.
بهت تبریک میگم چون وارد مسیر اصلی زندگیت شدی، چیزی که براش به دنیا اومدی و باید میراثی از خودت به جا بزاری. یک روزی میاد که به ۲۱ تیر ۹۸ و مشکلات این روزت فقط نیش خند میزنی و رد میشی.

پاسخ
شهلا صفائی ۲۸ مهر ۱۳۹۸ - ۳:۲۲ ب٫ظ

تو همیشه به من ایمان داشتی، و هیچوقت هم نفهمیدم چرا ؛))
از این‌همه مهر و توجهت ممنونم و امیدوارم هرجا هستی همچنان بدرخشی دوست پرتلاش من 🙂

پاسخ
سمیه ۲۸ مهر ۱۳۹۸ - ۱:۰۲ ق٫ظ

از شما چه پنهون،توی صف کلی پُز دادم که یکی از سخنرانها دوستمه😅خوشحال از اینکه جای خوبی پیدا کرده بودم نشستم رو صندلی و کل سالن رو برانداز کردم.بعد از سازنوازی فوق العاده ی بهرنگ معتمدی منتظر اومدنت بودم که آقای دکتر ….!😉
من واقعا خیالم راحت بود.هیجان داشتم کنار هزاران نفر دیگه نمایش نتیجه ی اونهمه تلاش رو تماشا کنم.از صحبتهای مجری در مورد شبکه های اجتماعی فهمیدم اینبار تویی که روی صحنه میای.اومدی و همه چیز عالی بود.تقریبا از جمله سوم چهارم دیگه صدای گرفته ت عادی شده بود .من همراه بقیه غرق شنیدن بودم.هر لحظه می‌گذشت مطمئنتر میشدم که قطعا یکی از بهترین‌های تدکس۹۸ میشی.مطالبی که شهلا صفایی، متین و باوقار،مسلط و آرام بیان میکرد جمعیت رو به تشویقی طولانی وادار کرد.افتخار آفریدی،خاطره ساز شدی و تمام.

پاسخ
شهلا صفائی ۲۸ مهر ۱۳۹۸ - ۳:۲۹ ب٫ظ

به داشتن دوستی چون تو افتخار می‌کنم. خیلی خوشحالم کردی با اومدنت و اینکه اولین نفری بودی که صبح دیدم. سمیه جان، شما بهرنگم سخنران حساب کرده بودی؟ :)) آخه میدونستی دومین سخنرانم😂

راستش بابت اینکه جای ثابتی نداشتی و حتی یکی از سخنرانی‌ها رو ایستاده دنبال کردی قلبا ازت عذر می‌خوام.
اون جملات آخر رو هم قطعا لایقش نیستم. شما و دوستان به من زیادی محبت داشتید با همراهی و تشویقتون 💙

پاسخ
سمیه ۲۸ مهر ۱۳۹۸ - ۳:۵۸ ب٫ظ

فقط میدونستم صبح سخنرانی داری،ترتیبشو نمیدونستیم😊روز بی نظیری بود.منتظر اجراهای بعدی هستم😍

پاسخ
مهدی هستم؟! ۲۸ مهر ۱۳۹۸ - ۱۲:۴۰ ب٫ظ

داستان اینه که اعتماد به نفس برای انجام کاری، مهم‌تر از تسلط کامل بر اون کاره. اعتماد به نفس هم رابطه مستقیمی با میزان تلاش داره. من شاید بیشتر از همه درجریان تلاش تو برای آماده کردن این ارائه بودم؛ واقعا از کاری دریغ نکردی. ماه‌ها روش زمان گذاشتی، پس شد آنچه که باید میشد.
بارها سخنرانیتو دیدم و فقط میتونم بگم چقدر فوق‌العاده بود همه چی. حتی گرفتگی صدا ( مثل وقتی فیبی سرما خورده بود و آهنگاش جذاب‌تر شده بودن :))‌ ).
امیدوارم خیلی زود اینبار روی استیج TED ببینمت 🙂

پاسخ
شهلا صفائی ۲۸ مهر ۱۳۹۸ - ۳:۳۴ ب٫ظ

لعنتی :)))
ممنونم مهدی از تمام همراهی‌ها، دلگرمی‌ها، توصیه‌ها و فرندزهایی که باهات میدیدم که الان بدونم فیبی چه شاهکاری داشت با صدای گرفته‌ش و بقیه وقتا چی بود:))

آرزوی آخرت همیشه یادم می‌مونه 😊🦉

پاسخ
لیلا ۲۹ مهر ۱۳۹۸ - ۱۰:۰۶ ق٫ظ

اون کسی که اعتقاد داشت تو تا روی پله ها هم در حال تغییر و ادیت هستی ، من بودم . حتی شاید بشه گفت این گرفتگی صدا موهبت شد تا دیگه دست به تغییر نزنی .
نبودم اما هر لحظه پیگیر بودم ببینم چی میشه ، به محض تموم شدن سخنرانیت، اکثر استوری های اینستاگرام برام شده بود عکس تو روی صحنه. این که عکست را توی پیج دوستانی میدیدم که فقط از طریق اینستاگرام میشناختمشون دو برابر بهم هیجان میداد ، و وجود من تمام شده بود لذت.
برات بهترین ها را آرزو میکنم چون بهترینی و لایق بهترین ها و برای هر کسی بهترین چیزی، متفاوت با دیگری

پاسخ
شهلا صفائی ۲۹ مهر ۱۳۹۸ - ۱:۰۱ ب٫ظ

لیلا همیشه مهربونی و همراهیت شامل حالم بوده و خوشحالم از دوستی با تو.
منم یادم نمی‌ره قبل اینکه حرفی بزنم، کدوم عکسمو هوشمندانه استوری کردی و من نمی‌دونستم هنوز عصبانی باشم یا بخندم :)))
یعنی هیچ کاری بهتر از اون نمی‌تونستی سر بزنگاه انجام بدی.
امیدوارم همیشه خوشحال و شیطون ببینمت 🙂

پاسخ
نرگس ۳۰ مهر ۱۳۹۸ - ۱:۴۱ ب٫ظ

بحرانی که به خوبی مدیریت شد. امیدوارم این خاطره و نتایج بعدش همیشه راهگشا باشه و کامیابی های پیش روی کوچ و نویسنده ش رو جشن بگیریم.
باعث افتخار هستین!
منم با یک گوش عفونت کرده با درد و اشک لحظه شماری کردم…
خوشحالم نظر بقیه هم مثبت بوده تا الان

پاسخ
شهلا صفائی ۳۰ مهر ۱۳۹۸ - ۱:۵۶ ب٫ظ

منم تو رو واسه جشن شادیام می‌خوام. نه الان. همیشه:)
زود برگرد مهاجر، همه دلتنگتیم 💙

پاسخ
فاطمه حرداني پور ۷ آبان ۱۳۹۸ - ۱۰:۳۰ ق٫ظ

شهلا، این رو صادقانه می گم، با وجود همه ی توانایی هایی که ازت سراغ دارم توی تد فراتر از انتظار ظاهر شدی و تسلطت به موضوعی که همه این روزها به نحوی درگیرش هستیم بیش از هرچیزی مخاطبت رو همراه می کرد. این رو به خودت هم گفتم که اگر بخوام مثل یک غریبه هم بهت امتیاز بدم برای من جزو دو سخنرانی برتر تد بودی. خیلی خودخواهانه بنظر میاد ولی من از موفقیت دوستانم همیشه شاد میشم چون خواه ناخواه به پیش رفتن من هم توی مسیرم کمک می کنه. برات یه قلب آرام و قدم های محکم تو مسیر پیش رو می خوام.

پاسخ
شهلا صفائی ۷ آبان ۱۳۹۸ - ۹:۰۸ ب٫ظ

فاطمه ….
چون از صراحت کلامت باخبرم، از خوندن چنین نظری، هم ذوق‌زده شدم و هم خجالت کشیدم.
ممنونم ازت ☺️

راستش منم خودخواهم،
دلیلش هم، داشتن هم‌صحبت خوبی چون توئه که با وجود یکی دوبار دیدار، انگار به قدر سال‌ها می‌شناسمت و استانداردهای فکری منو بالا می‌بری.
حضورت برام دلگرمی بود.

پاسخ
CHARON XV ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۱:۰۱ ب٫ظ

سطحی نگری بخاطر شبکه اجتماعی به پتانسیل خود فرد بستگی داره … خیلی از آدمایی که بخاطر شبکه های اجتماعی شدن در زندگی عادی و در نبود شبکه اجتماعی دیجیتال با قرار گرفتن در شبکه اجتماعی فیزیکی هم سطحی نگر میشدن ( رجوع شود به مکانیسم پخش شایعه در دنیای قبل از شبکه های اجتماعی )
یه نکته دیگه : حجم عظیمی از دیتا توسط شبکه های اجتماعی به مخاطب منتقل میشه که فراتر از قدرت پردازش یه فرد عادیه و فرد بدون تحلیل کافی با اونا مواجه میشه قبول ولی این حجم عظیم فراتر از ظرفیت حافظه فرد هم هست پس ماندگاری چندانی در زندگی فرد نداره

پاسخ
شهلا صفائی ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۹:۱۵ ق٫ظ

سلام دوست عزیز
ممنونم که وقت گذاشتید

به عنوان یک پیشنهاد اگر مایل بودید سری به این دو کتاب بزنید:

کم‌عمق‌ها/ نیکلاس کار
و
Connected / Nicholas christakis

پاسخ
شهلا صفائی ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۹:۱۸ ق٫ظ

البته «کم‌عمق‌ها»، ترجمه‌ی دیگه‌ای هم داره با عنوان: «اینترنت با مغز ما چه می‌کند؟» که در کوچ معرفیش کردم و اینجا روی عنوان لینک دادم به اون نوشته.

پاسخ
CHARON XV ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۲:۰۲ ب٫ظ

مرسی

پاسخ
فومو و اینستاگرام | کوچ - شهلا صفائی ۹ مرداد ۱۳۹۹ - ۹:۱۵ ب٫ظ

[…] مطلب مرتبط: شبکه‌های اجتماعی و فاشیسم مدرن […]

پاسخ
پيام ۲۵ شهریور ۱۳۹۹ - ۶:۱۱ ب٫ظ

سلام
سخنرانیتون رو دیدم و شنیدم و ازش چیز یاد گرفتم
هم موضوع و مطالب
و هم شکل ارائه ى اون جذاب و قابل تحسین بود 🌻
بهتون صمیمانه تبریک مى گم و واستون حسابى خوشحالم

پاسخ
شهلا صفائی ۱۲ مهر ۱۳۹۹ - ۱۰:۵۹ ق٫ظ

درود بر شما

ممنونم از مهرتون.

پاسخ
احسان ۹ آبان ۱۳۹۹ - ۵:۱۹ ب٫ظ

فکر میکنم این سخنرانیت چیزی شبیه همگامی با مردمه انقدر سخت و دشواره ، که فقط از فرد پر تلاشی مثل شما بر میاد ممنونم از جرئتی که به خرج دادی و ارائه ی فوق العادت.

پاسخ
احسان ۱۱ آذر ۱۳۹۹ - ۱۲:۱۴ ب٫ظ

یه شبکه اجتماعی سنتی هم هست که اسمشو گذاشتم شهود و شهودیات. اینطوری کار می‌کنه که توی ذهن ما آدم‌ها دیتاهایی بدون گرفتن دیتایی از حواس پنج‌گانه‌مون اون‌ها رو ذهنمون متوجه می‌شه و جدا از پردازش‌های ذهنی‌مونه که مشخصه و پاسخ به دیتاهای گذشت‌س که از حواس پنج‌گانه‌مون اونها رو متوجه شدیم.
حالا این شبکه اجتماعی خودش مملو از دیتاهایی هست که ما در طول روز اصلا شاید بهشون احتیاجی نداشته باشیم. و عمدتا فایده‌ای در خودش برامون نداره. فقط وقت تلف کنی هستش برای افراد و این خودش میتونه بستری از یک فاشیسم رو فراهم کنه که عده‌ای ناجوان‌مرد بخوان ازش سو‌استفاده کنن.
سخنرانیت عالی بودش. برات آرزوی رسیدن به خواسته‌هایی رو دارم که قطعا اونا رو از ته وجودت دوست‌شون داری.
و بازم منتظر ویدئوهای دیگه‌ات هستم.

پاسخ
شهلا صفائی ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ - ۳:۵۷ ب٫ظ

ممنونم احسان
از بیان نظرت و وقتی که گذاشتی.
با آرزوی قشنگت، بهم شوق رسیدن به خواسته‌هامو یادآوری کردی:)

پاسخ
نخبه به مثابه فیلسوف تناقض‌ها | کوچ - شهلا صفائی ۹ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۰:۱۸ ب٫ظ

[…] که دل‌مشغول مسأله «فاشیسمِ مدرن» بودم، ذهنم به طرزی عمیقاً ناخواسته متوجه پرسشی می‌شد […]

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

شادی در دنیای مدرن

17 آذر 1398

ذهن داستان‌گو و مغز خطاساز ما، واقعیت‌های دنیا...

10 دی 1399

همه دروغ می‌گویند – نوشته ست استیونز دیویدویتس

10 فروردین 1399

آینده هوش مصنوعی – انسان‌ها برنده اند یا...

22 آذر 1398

چیزی به نام «دورکاری» وجود نخواهد داشت.

9 اسفند 1396

گوگل چه چیزهایی از زندگی شما می داند؟

23 آبان 1398

چگونه سوگیری و تبلیغات را در رسانه ها...

14 مرداد 1398

ما کجای عالم رسانه ایم ؟

5 مرداد 1396

فومو و اینستاگرام

9 مرداد 1399

شایعه و شایعه‌پراکنی در شبکه‌های اجتماعی

7 فروردین 1399

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.