کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

اضطراب منزلت

28 آبان 1397
اضطراب منزلت

اضطراب منزلت ، نام یکی از کتاب‌های آلن دوباتن و مفهومی‌ست که او ساخته و نیز بارها به آن پرداخته است.

این مفهوم به موقعیت‌هایی در زندگی اشاره می‌کند که ما دچار نوعی اضطراب می‌شویم که حاصل موقعیت و حرفه و جایگاهی‌ست که در آن قرار داریم: «منزلت».

مثل وقتی که همکارم ترفیع گرفته و بالاتر از من قرار می‌گیرد. یا وقتی در گروهی دوستی، همه به یک دورهمی دعوت شده‌اند جز من. یا زمانی که دوستم ماشین بهتری می‌خرد.

چندین عامل در ایجاد اضطراب منزلت تأثیرگذارند:

یکی از مهمترین دلایل این نوع اضطراب این است که ما در گذشته از منزلت بالایی برخوردار بودیم.

وقتی بچه بودیم مرکز توجه و حمایت بودیم و حتی اگر بشقاب غذا را جلوی یک جمع وارونه می‌کردیم بزرگترها برایمان غش و ضعف می‌کردند. بدیهی‌ست که هرچه بزرگ‌تر شدیم این امکان را کم کم از دست دادیم.

آنوقت آنچه اهمیت داشت «خود بودن» بود و کسب دستاوردهای جدید. ولی واقعیت این است که برخلاف آنچه می‌گویند پول است که همه چیز را حول خود شکل داده و به تنها انگیزهٔ بشری بدل شده است، درواقع جستجوی ما در کسب و تمنای منزلت است که می‌تواند بسیاری از بایدها و نبایدهای رفتاری ما را توضیح دهد.

ما جذب شغل‌های پردرآمد بخاطر «پول» نمی‌شویم. بلکه دلیل جذابیت این نوع مشاغل برای ما، اعتباری‌ست که کسب می‌کنیم. و به همین ترتیب، شغل‌های کم درآمد را بخاطر فقدان احترام و منزلت در آن‌ها ناخوشایند می‌دانیم.

دلیل دیگر این اضطراب، قرارگرفتن میان آدم‌هایی‌ست که آلن دوباتن، آن‌ها را اِسناب می‌نامد.

اسنابیزم عبارت است از هر روشی برای قضاوت دیگران که مبتنی‌ست بر انتخاب یکی دو خصلت در آن فرد و بعد تعمیم آن‌ها به کل موجودیت فرد و برچسب زدن به شخصیتش.

من با لباسی که می‌پوشم قضاوت می‌شوم( ممکن است خیلی روی من حساب شود و یا بالعکس اصلا جدی گرفته نشوم).

با موسیقی‌ای که گوش می‌دهم-مستقل از پیچیدگی‌هایی که دارم-قضاوت می‌شوم،

با آخرین مدرک تحصیلی‌ام  و مهم‌تر از همه با شغل و حرفه‌ای که دارم قضاوت می‌شوم.

و این اسنابیزم امروز روی شغل ما سایه انداخته.

امروز مهم نیست من چه کسی هستم، آنچه اهمیت دارد این است که چه کاری انجام می‌دهم.و این دلیل پررنگی بر اضطراب‌های ماست.

ما دائما به دنبال کسب نماد هستیم تا اضطراب منزلت خود را تسکین دهیم. این نماد را با «دکتر» و «مهندس»ی که پیش از ناممان به خود می‌چسبانیم کسب می‌کنیم، با ماشین و خانه‌های لوکس نیز.

ما با کسب این نمادها یک پیام اصلی را مخابره می‌کنیم: «من را دوست داشته باش و به من احترام بگذار.»

و با چنین نگرش غالبی در جهان امروز، بدیهی‌ست که حتی دوستان نزدیکمان به آن غریبه‌ای که با ماشین لوکس به مهمانی می‌آید بیشتر از منی احترام بگذارند که با تاکسی به آن مهمانی رفته‌ام!

من فلان ماشین را بخاطر سیستم آخرین مدلش نمی‌خواهم بلکه بخاطر حس اعتباری که به من می‌دهد دوستش دارم.من لباس مارک می‌پوشم تا به خودم حس اطمینان دهم. و این شاید نشانه‌ای از آسیب پذیری احساسی و یا کمبود عزت نفس باشد ولی نباید فراموش کرد که درصد خیلی خیلی پایینی از آدم‌ها وجود دارند که به دنبال کسب اعتبار از طریق مادیات نیستند و این نگاه غالب جامعه است.

اگرچه این شیفتگی برای کسب اعتبار، تنها معطوف به مادی‌گرایی و طمع ثروت، قدرت و یا عزت نفس پایین نمی‌شود.

ما جامعه‌ای هستیم که باور دارد منزلت، خلق شدنی‌ست.

کتابفروشی‌هایمان پر شده از قفسه‌های کتاب‌های انگیزشی که مضمون تمام آنها یک جمله است «تو می‌توانی آن چیزی بشوی که می‌خواهی». روایتی آشنا که سال‌هاست در گوشمان زمزمه می‌کند با اراده می‌توان به همه چیز رسید.

از طرف دیگر، کتاب‌های بی‌شماری داریم که به ما می‌آموزد چطور بر اعتماد بنفس پایین غلبه کنیم. حتماً متوجه ارتباط بین این دو ژانر شدید. اگر فردا شد و به آن چیزی که می‌خواستی نرسیدی، باید کتابی باشد که به تو کمک کند حس بهتری به خودت پیدا کنی!

بین انتظاراتی که سیستم در آدم‌ها ایجاد می‌کند (همه می‌توانند ثروتمند شوند) و سطح پایین اعتمادبه‌نفس آنها ، رابطهٔ مستقیمی وجود دارد.

نکته‌ای که در این کتاب‌ها گفته نمی‌شود این است که رابطه واقعی بین سطح انتظارات و سطح کفایت یا بی‌کفایتی وجود دارد.

دلیل دیگر برای اضطراب منزلت، حسادت است.

هرچیزی که امکان مقایسه ما با دیگری را با خود داشته باشد باعث برانگیختن حس حسادت می‌شود و اضطراب منزلت را ایجاد می‌کند. مثلا بعید است من به بیل گیتس حسادت کنم ولی به احتمال قوی به همکلاسی قدیمی‌ام که امروز خانه‌ای بزرگ خریده حسادت می‌کنم.

ما امروزه بخاطر وجود رسانه‌ها از جزییات زندگی خیلی از افرادی با خبر شدیم که در گذشته بر ما پوشیده بود و تصویر موفقیت و خوشبختی این افراد (اگرچه با واقعیت فاصله داشته باشد) دلیلی برای اضطراب منزلت ما شده است.

یک دلیل دیگر برای این اضطراب این است که امروزه ما باور داریم هر کسی مسئول اتفاقاتی‌ست که برایش رخ می دهد.

این باور جمعی، نیمهٔ تاریکی هم دارد و آن زمانی‌ست که کسی درگیر فقر است یا شغلش را به هر دلیلی از دست داده است. چنین افرادی احساس شرمساری می‌کنند ولی بازهم بی پولی، دلیل این خجالت‌زدگی‌شان نیست بلکه فقدان منزلت و مسئول دانسته شدن بابت آنچه برایشان رخ داده را دلیل شرمساری و سرافکندگی‌شان می‌دانند.

تا اینجا دلایلی مطرح شد که اضطراب منزلت را در ما ایجاد می‌کنند. ولی چه راهکارهایی برای فائق آمدن بر این حس اضطراب وجود دارد؟

با چند پرسش آغاز می کنم:

تا چه حد باید به حرف مردم بها داد؟

تا کجا باید نگران باشیم که دیگران درباره‌مان چه فکری می‌کنند؟

تا کجا باید به منزلتی که مردم برای ما قائل‌اند اهمیت دهیم؟

 از قدیم‌الایام همواره افرادی وجود داشته‌اند که عمیقا نگران حرف و عقیدهٔ دیگران راجع به خود بودند تا جایی که اگر کسی به منزلتشان توهین می‌کرد او را وادار به دوئل می‌کردند.

از طرف دیگر نگاهی وجود داشت که این باور را ایجاد می‌کرد که آنچه اهمیت دارد این نیست که مردم در این لحظه چه فکری می‌کنند بلکه تمایز بین حقیقت و باور است. ( بین آنچه حقیقت ماجراست و آنچه مردم درباره آن می‌اندیشند.) و افراد را تشویق می‌کرد که نگران حقیقت باشند نه نگاه عامه.

این دو سنت، روی نحوهٔ باور ما از خودمان تأثیرات عمیق و انکارنشدنی‌ای گذاشتند.

همهٔ ما در زندگی، زمان‌هایی را تجربه کرده‌ایم که دوست نداشتیم به حرف دیگران گوش دهیم. این راهکاری‌ست که فلاسفه، بسیار به ما می‌آموزند. نوعی مردم‌گریزی هوشمندانه برای ایجاد فرصت‌هایی که خود را از فشار دیگران رها کنیم. ولی برخی از آن‌ها همچون شوپنهاور (که بسیار دوستش دارم) نماد حقیقی مردم‌گریزی و بیزاری از مردم‌اند. البته برای ما که اغلب دوست داریم ستایش و توجه دیگران را داشته باشیم پیروی از مکتب کسی که آدم‌ها را سطحی، پوچ و چرند می‌دانست، چالش ایجاد می کند.

اگر از مردم‌گریزی عامدانهٔ شوپنهاور و بسیاری فلاسفه دیگر عبور کنیم و کمی روی مفهوم «مردم‌گریزی هوشمندانه» متمرکز شویم می‌بینیم آنچه در این مفهوم اهمیت دارد بی‌تفاوتی نسبت به همه آدم‌ها نیست بلکه این است که بدانیم به حرف چه کسانی اهمیت دهیم و چه کسانی را نادیده بگیریم.

یک راه دیگر برای تسکین اضطراب منزلت، اندیشیدن درباره مرگ است. تفکر درباره مرگ باعث می‌شود اولویت‌هایمان را بازنگری کنیم. در این بازنگری، اهمیت مسائل و دغدغه‌ها برایمان روشن می‌شوند و یکی از چیزهایی که اهمیت کمتری پیدا می‌کند، «منزلت» است.اینکه فلانی درباره من چه نظری دارد. و‌ تمرکز، سمت چیزهایی مثل احساسات درونی و اهدافی مستقل از منزلت می‌رود. اندیشیدن درباره مرگ و اینکه این اتفاق برای چه کسانی اهمیت خواهد داشت، همچنین باعث می‌شود یک خانه‌تکانی در روابطمان داشته باشیم.

در جهان مدرن، به علت قرار گرفتن در معرض رسانه‌ها، به نوعی روزمرگی گرفتاریم. هرچیزی که بتواند چشم‌اندازی فراتر از آنچه امروز در آن هستیم به ما بدهد برای رهایی از اضطراب منزلت، راهکاری عالی خواهد بود.

یکی از این راه‌ها، رفتن به دل طبیعت، کوه و جنگل و دریاست. وسعت و کرانهٔ این زیبایی‌ها در کاهش حس اضطراب ما مؤثر خواهند بود چنانچه به ما یادآوری می‌کنند در این بی‌کران، چقدر کوچک و‌ ناچیزیم.

یادمان باشد اگرچه میل به کسب منزلت، امری طبیعی‌ست ولی کورکورانه  و منفعلانه به مفاهیمی از موفقیت و شهرت و ثروت که از دنیای بیرون به ما تحمیل می‌شود نگاه نکنیم. اگر هدف‌هایی که خودمان قلباً باورش داریم را کسب کنیم آنگاه موفقیت، معنای حقیقی خود را به‌دست می‌آورد.

مفهوم ارائه شده از موفقیت و منزلت، از آنچه در واقعیت به آن نیاز داریم بسیار دور است. و بهتر است نگران چیزی باشیم که دست‌کم ارزشش را داشته باشد و برایمان شادی و خوشبختی واقعی به همراه بیاورد.

۳ نظر
12
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
در باب رمانتیسیزم – قسمت دوم
نوشته بعدی
آن چند دقیقه

۳ نظر

شروین صفایی ۲۸ آبان ۱۳۹۷ - ۱۰:۳۸ ب٫ظ

چقد عالی و دقیق

و مهم‌تر، چقدر ملموس و واقعی..

ممنون برای به اشتراک گذاشتن مطالب این کتاب:)

پاسخ
سمیه ۲۸ آبان ۱۳۹۷ - ۱۰:۳۹ ب٫ظ

علاوه بر راهکارهایی که مطرح شد پیشنهاد من برای دورشدن از اضطراب منزلت،خلق منزلتی هست که برای خودمون ارزشمندهست.مثلا اگه من به موسیقی علاقه مندم و نوازندگی برام ارزش محسوب میشه میتونم با بدست آوردن جایگاه مناسب در حوزه موسیقی منزلتی رو خلق کنم که ترفیع مقام همکارم یا ترس از حرف مردم برام مهم نباشه و منزلتم رو در خطر نبینم.

پاسخ
شهلا صفائی ۲۸ آبان ۱۳۹۷ - ۱۰:۵۷ ب٫ظ

باز میفتیم توی یه دور باطل که.

اگر منزلت درونی خلق کنیم (چیزی که برای شخص من ارزش محسوب می‌شه و بهش باور دارم و بالاتر بودن از فلانی برای جبران پایین‌تر نیفتادن در زمینه‌های دیگه مهم نباشه و حتی هدف هم نباشه) می‌تونه جواب خوبی باشه.
یعنی چیزی که خلق می‌کنی تحت‌تأثیر مفهومی از بیرون نباشه.

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

آرام بگیر امشب ، ما هردو پُر از...

22 اسفند 1396

باید هرشب، روی رازی پرده بندازم که نیست.

24 تیر 1396

معجزه یا امید؟

9 فروردین 1396

ارغوان – هوشنگ ابتهاج

15 فروردین 1399

توهمِ آگاهی

18 شهریور 1396

سفرها قابله‌ی افکارند…

22 دی 1401

بگذار برخیزد مردمِ بی‌لبخند

30 دی 1401

فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی

21 فروردین 1402

در بابِ اهمیت آموزش (٢)

6 تیر 1396

Lost Cubert

9 بهمن 1395

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.