دن اریلی همراه همکارانش سالها وقت و انرژی خود را صرف آزمایشها و پژوهشهایی کرد تا-به قول خودش- «نیروهای پنهان» شکل دهنده به تصمیمگیریهای انسان را بشناسد.
آنچه که این بار و در کتاب «جنبه مثبت بیمنطق بودن» (The Upside of Irrationality) میخواهد با ما در میان بگذارد، درباره «تعلل و سرپیچی» است. تعللهایی که ما در وظایفمان در محل کار و خانه انجام میدهیم.
دن اریلی مانند همیشه خاطرهای از زندگی شخصیاش و فاجعه سوختگی که برایش پیش آمده بود را تعریف میکند تا نظر ما را به نکته موردنظرش جلب نماید.
زمانی که پزشکان به تازگی تشخیص داده بودند که او به هپاتیت نوع جدید کشف شده در آن زمان، یعنی نوع C، مبتلا شده است، یک مسیر درمانی دشوار برای او و سایر افراد مبتلا به این بیماری در نظر گرفتند.
تزریق هر شب آمپولهایی که عوارضی عمیق و سنگین (حالت تهوع و تب و لرز و …) به همراه داشت. ظاهراً در انتهای این دوره درمانی تنها کسی که موفق میشود این دوره را کامل پشت سر بگذارد و بر بیماری غلبه کند دن اریلی بود.
اما نکتهای که اریلی میخواهد ما به آن توجه کنیم چیست؟
او میگوید بسیاری از ما در شرایطی که میتوانیم اثر مثبت درازمدت برخی سختیها را ببینیم، باز هم حاضر نیستیم به آن تن دهیم و مدام به فکر خوشیهای کوچک و لحظهای هستیم.
کتاب جنبه مثبت بیمنطق بودن شامل دو بخش کلی و یازده فصل است.
بخش نخست این کتاب درباره «شیوههای ناگهانی سرپیچی ما از منطق در محل کار» و بخش دوم درباره «شیوههای سرپیچی از منطق در خانه» است.
باهم بخشهایی از کتاب را مرور میکنیم.
آنچه که اریلی در این فصل میگوید به طور کلی شباهت زیادی با یافتههای دنیل پینک در کتاب «انگیزه» دارد.
اریلی و همکارانش پس از آزمایشهای متعدد به این نتیجه رسیدند که اساساً «پاداش زیاد» نمیتواند چندان بر عملکرد افراد تاثیر مثبت بگذارد. او نشان میدهد که پاداشهای متوسط به مراتب نقش مؤثرتری در بهبود عملکرد افراد دارد. به خصوص برای کارهایی که نیاز به استفاده از «فکر» انسان زیاد باشد. البته برای کارهای خردتر، پاداش زیاد میتواند مؤثر باشد.
خود دن اریلی در ابتدا میگوید تصورش بر این است که هر آنچه که به «خودپنداره» ما مرتبط باشد میتواند به انگیزه ما سوخترسانی کند، و از قضا نتایج پژوهشهای او نیز این نکته را تأیید میکنند.
پیشنهاد دن اریلی به مدیران شرکتها نیز این است که اگر به دنبال افزایش انگیزه کارکنان خود هستند، تلاش کنند به افراد این حس را القا کنند که کارشان مهم است. این «معنا» حتی نیاز نیست آنقدرها بزرگ و عجیب باشد. حتی یک معنای کوچک میتواند انگیزه افراد را در کار کردن تا میزان بالایی افزایش دهد.
حتما فصل پنجم کتاب «نابخردیهای پیشبینی پذیر» با نام «بهای سنگین مالکیت» را به یاد دارید.
محتوای این دو فصل از دو کتاب مجزا، در واقع یکسان است. به طور خلاصه، چهار نتیجهای که دن اریلی پس از آزمایشهای مختلف گرفته اینگونه است:
۱) تلاشی که برای چیزی صرف میکنیم نه تنها «هدف» ما، بلکه خود ما و شیوه ارزیابی ما از آن چیز را تغییر میدهد.
۲) کار بیشتر، به عشق و علاقه بیشتر میانجامد.
۳) ارزشگذاری بیش از اندازه چیزهایی که میسازیم، چنان عمیق است که گمان میکنیم ارزیابی دیگران در مورد آن چیزها نیز مانند ماست.
۴) وقتی نمیتوانیم کاری را که برای آن تلاش زیادی به خرج دادهایم به پایان ببریم، احساس دلبستگی چندانی به آن نمیکنیم.
این فصل به طور کلی به این موضوع میپردازد که آدمها برای راهحلها، افکار و ایدههای خودشان، ارزش بسیار بیشتری نسبت به راهحلها و افکار و ایدههای دیگران قائل هستند.
نکته جالب اینجاست که دن اریلی این نوع سوگیری را صرفا محدود به دنیای افراد معمولی نمیداند. شاید تلخ و عجیب باشد اما اهالی علم و دانشمندان نیز گرفتار این سوگیری هستند.
در عین حال اریلی میگوید جنبه مثبت این سوگیری این است که اگر بتوان دست افراد را برای استفاده از ایدهها و راهحلهای خودشان باز گذاشت، آنها متعهدانهتر و با علاقه بیشتر به آن میپردازند.
نتایج پژوهشها نشان میدهند که انتقامگیری یک ریشه جدی زیستشناختی دارد.
اریلی میگوید حتی در شرایطی که انسانها تصور میکنند قانون نمیتواند به طور کامل عدالت را اجرا کند، خودشان دست به اقدامی میزنند تا حس کنند که عدالت به طور کامل اجرا شده.
این فصل در واقع نخستین فصل از بخش دوم کتاب و درباره سرپیچیهای ما از منطق در محیط خانه است. محتوای فصل نیز درباره مسأله سازگاری انسان با پدیدههای اطرافش است.
دن اریلی میگوید سازگاری انسان با درد و رنجهایی که تجربه میکند، بسیار فراتر از حد تصوراتش است. همان طور که چشمها در نور محیط، خود را با تغییرها سازگار میکند، ما میتوانیم با تغییرات در انتظارات و تجربه سازگار شویم.
چالشهایی که خود دن اریلی بعد از حادثه سوختگی که برایش رخ داد با آن مواجه بوده. او معتقد است که افرادی که بخشی از جذابیت ظاهری خود را به هر دلیلی از دست دادهاند (یا حتی از قبل ظاهر جذابی نداشتهاند) در نهایت ذهن خود را با آن وضعیت سازگار میکنند.
مثلا نگرش خود را درباره ظاهر افراد و معیار برای انتخاب همسر تغییر میدهند. البته این تغییر نگرش پدیدهای است که دن اریلی از آن به عنوان جنبه مثبتی از مکانیزم سازگاری اسم میبرد و حتی آن را نوعی پیروزی قلمداد میکند.
با وجودی که خود او انتظار داشت که با ظهور اینترنت و فضایی که امکان جستجوی همسر را برای افراد مجرد ایجاد کرده، «بازار مجردها» به یک سر و سامان برسد، گویا خود این بازار جدید نیز نیازمند اصلاحاتی اساسی است. چرا که به گفته اریلی این بازار هم هنوز محدودیتهای انسان و تصمیمگیریهایش را به درستی نمیشناسد.
اریلی در این فصل ما را متوجه حقیقتی میکند که آنقدرها شاید شیرین نباشد:
نگاهی به وقایع بزرگ و تلخ تاریخی (مثل حادثه یازده سپتامبر یا طوفان کاترینا یا زلزلههای متعدد) این نکته را تأیید میکنند. اما آیا راه حلی هم برای غلبه بر این حقیقت تلخ وجود دارد؟
پاسخ دن اریلی به این پرسش مثبت است. یکی از توصیههای مهم او این است که در زمان وقوع یک فاجعه (مثل زلزله) بلافاصله تصویرسازی کنیم. مثلا تصویر یک دختربچه کوچک را که زیر آوار مانده.
این کار موجب تحریک احساسات ما شده و ما را به انجام یک کار یا اقدام به کمک ترغیب میکند. همین موضوع جنبه مثبت این بیمنطقی ما درباره همدلی و احساسات هم به شمار میرود. اینکه میتواند باعث شود ما دلسوزتر شویم و به فجایع اطرافمان بیشتر توجه کنیم.
پرسشی که در عنوان این تیتر مطرح شده مهمترین پرسش این فصل است که «چرا نباید بر اساس احساسات منفی عمل کنیم».
اریلی میگوید اگر ما پیرو احساسات و انگیزههای آنی خود باشیم، ممکن است بابت آن رفتار تا مدتها خود را سرزنش کنیم، تأسف بخوریم و با حسرت زندگی کنیم.
در نهایت، دن اریلی در فصل یازدهم، کتاب را با یک جمعبندی کوتاه به پایان میبرد.
هرچند که به قول خود او:
این تازه نخستین گامهای کاوش جنبه غیرمنطقی ماست، و سفری که در پیش رو دارید طولانی و هیجانانگیز است.