کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست یادداشت‌ها
    • گفتگوها
    • تفکر
    • جهان دیجیتال
    • مغز
    • کارنامه
    • فلسفه‌بافی
    • خودکاوی
    • گاه‌نوشت‌ها
    • نامه به هامون
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم وَ می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست یادداشت‌ها
    • گفتگوها
    • تفکر
    • جهان دیجیتال
    • مغز
    • کارنامه
    • فلسفه‌بافی
    • خودکاوی
    • گاه‌نوشت‌ها
    • نامه به هامون
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

تکرار بی امانِ رفتن و هرگز نرسیدن

۶ اسفند ۱۳۹۵
تکرار بی امانِ رفتن و هرگز نرسیدن

سالها طول کشید تا فهمیدم
“زندگی”، که گمان میکردم یک بازی و
شبیه یک خواب طولانی ست،
بیشتر شبیه قصه است!
و ما راوی دنیایی از ماجراییم که فقط “ترین ها”یش را بخاطر داریم.
تلخ ترین ها،
لذت بخش ترین ها،
و گاهی بجای نوشتنِ آنچه بوقوع پیوسته،
دوست داریم آنچه را که میخواستیم اتفاق افتاده باشد روایت کنیم
غافل از اینکه بدانیم
انکار، بدترین راه فراموشی ست. 
و بدون گذشتن از گذشته،
نمیتوان لحظه را زندگی کرد و به آینده رسید.
“گذشته ، حال و آینده ”
همان قراردادِ لعنتی که زمان را تکه تکه کرد و
ما بدون این تحمیل ها و قرارو مدارهای خودساخته،
گویا چیزی کم داریم
برای بیان آنچه مقصود ماست. .
.
سالها طول کشید تا فهمیدم
از هر نقطه ای که حرکت کنی
تنها به مقصدی خواهی رسید که
قلبت تو را هدایت میکند.
و منطق و عقل و عُرف در آن جایی ندارد.

هر چقدر هم به تعبیر عشق از
زبانِ همرنگ های جماعتِ ترسو
که حالا بیش از پیش شبیه هم اند
مشکوک باشی،
در آنچه دلت گواهی میدهد تردید نخواهی کرد . .

.

فهمیدم
دیر یا زود
عبور خواهی کرد.
مهم این است که برای رسیدن به رویا،
از گذشته و خاطراتت عبور میکنی
یا از خودت و
باقی مانده ی روح و قلبت.
چرا که باور دارم
در هر ورق از این قصه
تکه ای از قلبمان را برای همیشه جا میگذاریم.

.

 

پی نوشت:

تصاویر، هرکدام داستان غریبی دارند. این هم برگی از قصه ی من است؛یکماه پیش ثبت شد. میان انبوه افکار و مکالمات ناتمام درونم که با پیاده روی های بی وقفه، کمی تسکین می یافت.

 

۰ نظر
0
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
درد جاودانگی
نوشته بعدی
هیچ نظر درست و غلطی وجود ندارد.

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

و‌من آن روز را انتظار می‌کشم…

۱۵ اسفند ۱۳۹۶

میوهٔ ممنوعه

۲۹ خرداد ۱۳۹۷

جسارت عاشقی

۲۵ اسفند ۱۳۹۵

باخت و بُرد، یا بازنده بودن و برنده...

۲۲ دی ۱۳۹۵

با این‌همه، چه بلند چه بالا پرواز می‌کنی!

۲۶ دی ۱۴۰۰

برای فاخته های کوچک تازه متولد شده

۴ تیر ۱۳۹۷

باز هم بهار را به من هدیه دادی

۲۹ اسفند ۱۳۹۵

شجاعت زندگی کردن

۸ تیر ۱۳۹۵

در پشتِ این نقاب مدرن، چه می گذرد؟

۱۱ تیر ۱۳۹۶

داستان ها با هویت و معنای زندگی ما...

۱۵ آبان ۱۳۹۸

دسته بندی

  • تفکر (۲۵)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • خودکاوی (۴۵)
  • فلسفه‌بافی (۲۴)
  • کارنامه (۱۳)
  • کافه کتاب (۶۴)
  • گفتگوها (۳)
  • مغز (۵)
  • یادداشت‌ها (۱۵۵)
    • نامه به هامون (۱۳)

آخرین نوشته ها

  • شب‌های روشن – داستایفسکی
  • نخبه به مثابه فیلسوف تناقض‌ها
  • شاید امروز،‌ پایانش باشد…
  • با این‌همه، چه بلند چه بالا پرواز می‌کنی!
  • تو وارث یک تاریخی
  • فاوست – گوته
  • کفر و ایمان چه به هم نزدیک است…
  • درباره فیلم The Father
  • رنج بازگشت
  • واحه‌ای در لحظه – داریوش شایگان

دیدگاه ها

  • شهلا صفائی در شب‌های روشن – داستایفسکی
  • دکتر محمودی فر در شب‌های روشن – داستایفسکی
  • شهلا صفائی در ارزش ها، خط قرمز و احساس گناه
  • شادي در ارزش ها، خط قرمز و احساس گناه
  • امید هیچ معجزی ز مرده نیست.. | کوچ - شهلا صفائی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • شهلا صفائی در رابطه زبان و اندیشه (ما جهان را چگونه می‌بینیم؟)
  • شهلا صفائی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • یلدا در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • محسن در رابطه زبان و اندیشه (ما جهان را چگونه می‌بینیم؟)
  • شهلا صفائی در شب‌های روشن – داستایفسکی

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.