«شیرجه در خوشبختی» اگرچه در نگاه اول ممکن است کتابی با محتوایی نه چندان آکادمیک و علمی را تداعی کند، واقعیت این است که چنین نیست.
در پشت جلد کتاب آمده است:
تمام بحث گیلبرت در این کتاب نیز همین است. اینکه ذهن انسان در ساختن تصور از آینده، دچار طیفی از خطاهای شناختی میشود.
قبلا نوشتم:
خطای شناختی چیست و چگونه عمل میکند؟
از منظر علم و دانش خوشبختی، هدف گیلبرت آن است که به ما راهکاری را بیاموزد تا بتوانیم با حداقل ساختن آثار این خطاها، به خوشبختی واقعی دست پیدا کنیم.
کتاب شیرجه در خوشبختی از شش بخش جداگانه تشکیل شده است.
او معتقد است که دو دلیل مهم برای این مسأله وجود دارد:
-
پیشبینی کردن آینده از قدرت تأثیر آن میکاهد و ما میتوانیم بر وقایع کنترل داشته باشیم.
-
پیشبینیها نوعی «ارزیاب ترس» هستند.
(مثلاً تصور کردن نیروی زیاد آفتاب ما را تحریک میکند تا از کرم ضد آفتاب استفاده کنیم.)
او توضیح میدهد که با وجود آنکه همه مردم معتقدند به دنبال خوشبختی هستند و دانشمندان و فیلسوفهای زیادی هم درباره آن بحث کردهاند، اجماع دقیقی بر سر تعریف خوشبختی وجود ندارد.
به طور خلاصه گیلبرت توضیح میدهد که خوشبختی عموماً برای اشاره به سه چیز به کار میرود:
-
احساس شادمانی داشتن
-
شادمانی معنوی
-
شادمانی از روی داوری
یکی از نکات جالبی که گیلبرت در این بخش بر روی آن تأکید میکند این است که «همه افراد بدون استثنا به دنبال خوشبختی هستند» حتی، به عنوان مثال، شخصی که تنهایی را انتخاب میکند. در واقع برتر دانستن تنهایی به بودن در جمع برایش لذتبخشتر بوده است.
به عبارت دیگر،
این سه کمبود که هر یک موضوع بخشهای سوم تا پنجم را تشکیل میدهد عبارتند از :
۱) واقعگرایی
تصور کنید یک فرد بیگناه در لحظه مرگ بگوید: «این شادترین لحظه زندگی من است». در عین حال، فردی را درنظر بگیرید که از بیرون بسیار موفق به نظر میرسد اما روزی میرسد که به طور ناگهانی خودکشی میکند.
آنچه که گیلبرت به ما نشان میدهد، در واقع دشواری قضاوت در مورد «واقعیت» است.
در ادامه او توضیح میدهد که بهترین راه درک کردن این کمبود، در وهله اول، درک کمبودهای حافظه (تودهی ذهنی که اجازه دیدن گذشته را به ما میدهد) و دوم، ادراک (توده ذهنی که اجازه دیدن حال را به ما میدهد) است.
۲) تجسمسازی
تعبیر زیبای او در این مورد قابل توجه است آنجا که میگوید:
«اگر گذشته دیواری با چند حفره است، آینده حفرهای بدون دیوار است»
۳) دلیلتراشی
مواجهه انسان در طول زندگیاش با غم و اندوه و فقدان، مسألهای اجتنابپذیر است. در عین حال، گیلبرت معتقد است که قدرت انسان برای فائق آمدن بر آنها فراتر از تصوراتش است. شاید یکی از عبارات کتاب که منظور گیلبرت را از این اصطلاح مشخص میکند، «ساختن حقیقت» است.
یکی از مثالهای کتاب در این مورد، ورزشکاری است که باختش را به گردن داور میاندازد.
نکتهای که گیلبرت روی آن تأکید میکند این است که «تجربههای پیشین» لزوماً داور مناسبی برای برآورد و ارزیابی میزان شادی و خوشبختی در ما نیست.
به عبارت دیگر، توانایی ما در برآورد کردن احساسات واقعی، یکی از دلایل مهمی است که تجربیات باارزش را با پیشبینی کردنهای اشتباه کمرنگ میکند.
گیلبرت بر این باور است که همه ما دوست داریم خود را افرادی ویژه بدانیم. یکی از راههایی که در کتاب برای تصور آیندهای مطلوب پیشنهاد میشود این است که این فرد ویژه را در ارتباط دائم با دیگران قرار دهیم و تلاش کنیم باورهای درست را در ذهن این فرد ویژه قرار دهیم.
هرچند که گیلبرت در اثر ارزشمند خود تلاش میکند تا سویههای متفاوتی از خوشبختی و خطاهای شناختی ما در تصور آن را نشان دهد، خود او در انتهای کتاب این واقعیت را بیان میکند که خوشبختی فرمول سادهای ندارد و به قول خود او، این «مغزهای بزرگان» هستند که موجب میشوند تا رویدادهایی را که به آنها برخورد میکنیم، بهتر بفهمیم.