کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

قضاوت، نوعی خودافشایی ست.

31 فروردین 1396
قضاوت، نوعی خودافشایی ست.

پیش نوشت:

++ برام سواله که چرا آدما وقتی کسی رو نمیشناسن

میتونن انقدر راحت قضاوتش کنند و با واژه ها، بی رحمانه به روحش تجاوز کنند؟

.
__ آدمایی که قضاوت میشن یعنی به درجه بالایی از بزرگ شدن رسیدن، تا بزرگ نباشی قضاوت نمیشی.

مهم نیست اون قضاوته چیه؛ مثبته یا منفی.

من میخوام بگم تو اگر از قضاوت کسی که با الفاظ غیرمنصفانه ای تو رو خطاب می کنه ناراحت میشی،

به همون اندازه باید از قضاوت کسی که ازت تعریف میکنه هم ناراحت بشی.

چون هردومون میدونیم نه خوبی خوبان اونقدریه که میگن نه بدیِ بدان.

وقتی هیچکدومش واقعیت نداره، هیچکدوم هم ارزش خوشحالی یا ناراحتی نداره.

تنها چیزی که مهمه اینه که تو، توی مسیر بزرگ شدن و یاد گرفتنی. و میخوای آموخته هاتو در این راه با دیگران تقسیم کنی

تا به سهم خودت اوضاع رو از چیزی که هست بهتر کنی. مهم توئی که کار خودتو میکنی و به کاری که میکنی عمیقا اعتقاد داری.

بی هراس از قضاوت های تلخ،

و بی توجه به تعریف ها!

 

متن اصلی:

گاهی اوقات در زندگی تصمیماتی میگیریم که یک عمر با ما می مانند، شاید از نگاه بیرونی ساده به نظر بیاید و عده ای سعی کنند انگشت قضاوت ها و ژست های روشنفکرانه شان را سمت ما بگیرند و ما را متهم به رفتارهایی کنند که اگر خودشان در آن موقعیت قرار میگرفتند چه بسا بهتر عمل نمی کردند.

هر تصمیمی در نهایت با قلب ما گرفته می شود و این یعنی هر انتخابی در دلش احساسی نهفته است که تا ابد با ما می ماند،

حتی اگر موفق بیرون بیاییم ممکن است به قدر لحظه هم احساس آرامش نکنیم.

یا امکان دارد شکست بخوریم ولی تا نفس میکشیم نسبت به خودمان حس خوبی داشته باشیم.

به قول پروفسور زالتمن :

” انسان در تصمیم گیری ها ۹۵درصد  با احساسش تصمیم می گیرد و سپس با آن ۵ درصد منطق باقیمانده، آن ۹۵ درصد را توجیه می کند.”

 

.

از کودکی به ما آموخته اند هرچیزی دو طیف دارد: زشت و زیبا، سفید و سیاه، بد و خوب، شادی و غم، بالا و پایین و …

.
و ما رفته رفته یاد گرفتیم اگر کسی را سفید نمی بینیم، قطعا او را سیاه خطاب کنیم. و اگر چیزی در نظر دیگران زشت است، به زیبا بودنش حتی فکر هم نکنیم.

این نگاه مطلق و صفر و یکی که البته از نظر من مزایایی هم دارد، عمده ترین ضرری که به ما زد این بود که به جای زندگی کردن، از ما قاضیانی بی رحم ساخت که همواره در حال نقد دیگران باشیم و یا بدون محاکمه، آدم ها را اعدام کنیم و همه چیز را فقط با عینک خود ببینیم و آن را درست بدانیم.

اعتماد به نفسی کاذب که به جای آنکه از شیوه ی صحیح “نظر دادن“؛ آن هم جایی که نظرمان را می پرسند استفاده کنیم،

از “نقد کردن” بدون حضور آن آدم بهره بردیم و واژه ها را ابزاری برای عقده گشایی کردیم.

ما نقد میکنیم چون احساسمان روزی،جایی سرکوب شده و دستمان امروز از “عمل کردن” کوتاه است

و زبان، تنها وسیله ی پنهان کردن این بی استعدادی در عمل است.

.

زندگی به من آموخت حتی به چشمانم اعتماد نکنم وقتی اصالت از نگاه ها پنهان می ماند و آنچه با چشم دل دیدنی است از نظرها غایب است.

و ما با قاضی بودن، پرده ای بر نگاه درونمان می کشیم و به ناراضیانی فاقد اندیشه و عمل بدل می شویم.

 

ما با قضاوت کردن، اطلاعات زیادی در مورد خودمان و ارزش هایمان و نگرشمان، در اختیار دیگران قرار می دهیم.

قضاوت کردن که در مواقعی شکل مقایسه نیز به خود می گیرد، نوعی خودافشایی ست نه واقعیت دیگران.

 

برتراند راسل حرف زیبایی می زند:

“معمولاً کسانی که نادان و کم اطلاع هستند،با قطعیت نظر می دهند و قضاوت می کنند

و آنها که هوشمندتر هستند و بیشتر می دانند، تردید را تجربه کرده و جرأت قضاوت پیدا نمی کنند!

و در نهایت، جهان اطراف ما را، قضاوت ها و تصمیم های کسانی که کمتر می دانند و می فهمند، مدیریت می کند!“

.

 

ما آدم ها و تمام موجودات زنده ی دیگر،شبیه تکه هایی از “پازل” هستیم که روزی چه ببینیم چه نه، در کنار هم قرار می گیریم و قفل میشویم تا “تصویری بزرگ” بسازیم.

اینکه فکر کنیم ما نقشی برتر و یا پیچیده تر از دیگر تکه ها داریم،توهمی بیش نیست.

.
یاد بگیریم تماشا کنیم بجای قضاوت کردن.

یاد بگیریم از دستانمان برای گرفتن دست دیگران استفاده کنیم بجای اینکه انگشت سمتشان بگیریم.

.

ولی اینکه بگویم هرگز قضاوت نکنیم شدنی نیست. چون قضاوت جزو مکانیزم های اجتناب ناپذیر انسانی ست؛

و ما روزانه ساعات زیادی در ذهنمان به تجزیه و تحلیل و مقایسه و قضاوت می گذرد.

ولی میتوانیم تمرین کنیم که پیش داوری نکنیم.

.

قضاوت دیگران میتواند به “عزت نفس” ما صدمه بزند.

همانطور که برای خود من هم پیش آمده و ساعاتی مرا عمیقا به فکر فرو برده بود.

دو واکنش میتوانستم نشان دهم: دفاع یا پذیرش.

.
تصمیم گرفتم بپذیرم.

شاید تعجب کنید ولی آموختم زمانی که موضوعی برایم مهم است،بحث نکنم، چون باعث استهلاک من می شود و هزینه ی گزافی برایم به همراه دارد.

هربار که تلاش میکنیم دیگری را قانع کنیم،به روح خود سوهان میکشیم و خود را زخمی و عزت نفسمان را خدشه دار می کنیم.

گاهی وقتی موضوعی برایمان مهم است بهتر است سکوت کنیم. چرا که در غیر اینصورت حرف هایی می زنیم که ممکن است در شأن ما نباشد.

همیشه بهترین راه در برابر انتقاد دیگران دفاع نیست.گاهی پذیرش بهتر میتواند به عزت نفس ما کمک کند.

.
ولی اگر موضوعی برایتان مهم نیست تا می توانید دفاع کنید! هیچ هزینه ای ندارد جز اتلاف وقت!

 

.

 

پی نوشت:

مدتی قبل، خواندن چند خطی نسبت به خودم از طرف کسانی که مرا نمیشناسند و تا به حال دنیا را از نگاه من ندیده اند و به قول همان جمله ی معروف:

” تا کنون با کفش های من راه نرفته اند” ، مرا بر آن داشت که راجع به قضاوت بنویسم. و شاید بهتر است بگویم با دوستان همفکرم درد دل کنم.

 

 

۰ نظر
2
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
جلوگیری از قطع درختان جنگل در کتابفروشی؟!
نوشته بعدی
وانمود کردن را خوب می دانیم یا بد؟

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

در باب رمانتیسیزم – قسمت دوم

16 آبان 1397

کرونا ویروس و زندان استنفورد

2 فروردین 1399

ماجرای سفر من و زوربا

18 تیر 1403

جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ

24 فروردین 1402

آه از آن رفتگان بی‌برگشت

26 فروردین 1399

احساس خشم نسبت به پدر و مادر

21 اسفند 1396

من از نزدیک بودن های دور می ترسم.

26 بهمن 1395

باید هرشب، روی رازی پرده بندازم که نیست.

24 تیر 1396

برای آیندگان

1 اردیبهشت 1399

چگونه می توان تمرکز را کسب و آن...

12 شهریور 1396

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.