کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

مهارت تحمل ابهام

12 فروردین 1399
مهارت تحمل ابهام

پیش‌نوشت: دیشب صحبت رضا غیابی را راجع به مهارت تحمل ابهام گوش می‌دادم.

بسیار نکات ارزشمندی در گفتگوی ایشان با مجید کیانپور وجود داشت که به راستی آموختم.

حیفم آمد در این باره ننویسم و مثل خیلی از دیده‌ها و شنیده‌های دیگر به فراموشی سپرده شود.

خوبی چنین صحبت‌هایی این است که تو را وادار می‌کند عمیق‌تر و ساختارمندتر فکر کنی و موضوع را در ابعاد وسیع‌تری دنبال کنی و راجع به آن بیشتر بدانی و با مثال‌ها و مصداق‌ها، آموخته‌هایت را درونی کنی.


من با تعریف واژه ابهام شروع می‌کنم:

ابهام در لغت‌نامه دهخدا یعنی: پوشیده گذاشتن، مجهول بودن، تاریکی، پیچیدگی

و ویکی پدیا؛ ابهام(Ambiguity) را یک نوع عدم قطعیت، معرفی  می‌کند.

 

آن‌چه من در این سال‌ها از این واژه برایم تداعی شده است، قرار گرفتن در شرایطی مه‌آلود بوده که چیزی به وضوح مشخص نبوده و تو به هیچ شکل، نمی‌توانستی برنامه‌ریزی‌ای مطلق در آن داشته باشی که بدانی به فلان نتیجه و نقطه هدف حتما خواهد رسید.

از طرفی هیچ قطعیتی هم برای بیرون آمدن از آن فضا نیز وجود نداشته و صرفا باید در همان شرایط،  آرام آرام به حرکت خود ادامه می‌دادی. به این امید که شرایط تغییر کند!

 

واقعیش این است که ابهام بخش جدایی‌ناپذیر زندگی ماست. شبیه زمینی که روی آن سعی می‌کنیم بازی کنیم و زندگی کنیم.

تا وقتی روی این زمین قدم برمی‌داریم در ابهام حرکت می‌کنیم. و تا وقتی زنده‌ایم این ابهام هم با ما هم‌مسیر است و زیر پایمان کش می‌آید!

در شرایط ابهام (یعنی در کل زندگی) ما نمی‌توانیم دنبال روش و فرمول قطعی‌ای باشیم. چرا که هیچ قطعیتی در زندگی‌ای که سراسر مه‌آلود است وجود ندارد.

شاید کلیشه‌ای به نظر برسد که هرجا امکان و فرصتی یافتیم این جمله را تکرار کنیم که «هیچ چیزی قطعی نیست».

مسئله این است که بسیاری از ما درک واقع‌بینا‌نه‌ای از این جمله نداریم. جمله‌ای که اساس قانون احتمال است و می‌گوید:

 احتمالِ وقوع هیچ چیزی ۱۰۰ نیست و همچنین احتمال عدم وقوع چیزی صفر نیست.

(هر چیزی ممکن است و هیچ چیزی غیر ممکن نیست.)

خب شاید کمی گیج‌کننده به نظر برسد ولی «ابهام» حتی خیلی پیچیده‌تر از احتمال است.

در احتمال ما با گزینه‌های مشخصی مواجهیم ولی در ابهام هیچ چیزی مشخص نیست.

نه می‌دانیم در چه مسیری قرار گرفته‌ایم نه می‌فهمیم برنده‌ایم یا بازنده و حتی نمی‌دانیم کجای مسیر قرار داریم.

 مینتزبرگ می‌گوید:

 استراتژی در دنیای امروز، درست مانند راه رفتن بر روی برف است.

 ما فقط گام بعدی را می‌بینیم و گام به گام جلو می‌رویم.

 وقتی برمی‌گردیم، رد پای ما باقی مانده

 و دیگران اسم استراتژی را بر روی آن می‌گذارند.

  اما این رد پاها، وجود نداشته

 و حتی خودمان هم نمی‌دانستیم که قرار است چگونه و در چه مسیری شکل بگیرند.

هرلحظه گویا جهان، مسیر تازه‌ای جلوی پای ما قرار می‌دهد و ما ناگزیریم که حرکت کنیم.

ما قرار نیست این ابهام را کم کنیم چون امکان‌پذیر نیست؛ شبیه جنگیدن با مه است! بیشتر در آن فرو می‌روی و انرژی‌ات تخلیه می‌شود.

ما می‌خواهیم یاد بگیریم چطور در ابهام زندگی کنیم و آن را تحمل کنیم.

 

داشتن مهارت تحمل ابهام در دنیایی که به ذات خود، دچار پیچیدگی است، می‌تواند دست‌کم تجربه‌ی بهتری از زندگی برای ما رقم بزند.

 

مهارت تحمل ابهام هم شاید تصور شود مثل خیلی از مهارت‌های دیگر، ذاتی است. (در مورد استعداد ذاتی قبلا نوشته‌ام:استعداد ذاتی چقدر مهمه توی رشد ما آدما؟)

ولی مسئله این است که دو سوم استعداد (طبق تحقیقی در دانشگاه سوربن) از انگیزه و تعهد می‌آید و تنها یک سوم آن، متعلق به عوامل فرهنگی و جبر جغرافیایی و … است.

رضا غیابی بر اساس همین دو سوم استعداد، یعنی انگیزه و تعهد، ۵ توصیه برای ما دارد که بتوانیم تحمل ابهام را در خود افزایش دهیم.

(البته رضا بیشتر در بُعد سازمانی و کسب و کار صحبت می‌کند ولی حرف‌هایش را می‌توان در مقیاس فردی هم در نظر گرفت و در زندگی شخصی نیز پیاده کرد. )

 

توصیه اول:

مسیر فکری‌مان را درست کنیم.

دو مکتب فکری در این باره وجود دارد.

یکی می‌گوید: اول هدف‌گذاری کن- بعد منابع را به دست بیاور- و نهایتاً به هدفت برس.

دیگری می‌گوید: اول به منابعت نگاه کن– نسبت به منابعت هدف‌گذاری کن– و سپس آن را به دست بیاور.

این منابع چه چیزهایی هستند؟

یک– سلایق و علایق ما (که جزو صفات پایدار شخصیتی ما هستند و به سختی تغییر می‌کنند)

دو-مهارت و تخصص (می‌توانیم برایش زمان صرف کنیم و آن را کسب کنیم و کسی هم نمی‌تواند آن را از ما بگیرد.)

سه– شبکه‌ی ارتباطی ما (آدم‌های حرفه‌ای که روابط خوبی با آن‌ها داریم.)


توصیه دوم:

از رقبا، رفقا بسازیم

رقیب یعنی کسی که تو با او «مخاطب» مشترک داری.

ما اینجا باید سعی کنیم تمرکز را ببریم روی قسمتی از نیازهای مخاطب، که کم‌ترین اشتراک را با رقیب ما ایجاد می‌کند.

با این رویکرد، رقیب‌ها را می‌توانیم به عنوان رفیق‌ها! جذب کنیم. و نهایتا منافع مشترک باهم ایجاد کنیم.


توصیه سوم:

تکلیف خود را با آینده روشن کنیم

یعنی عواملی که تحت کنترل ما هستند را به خوبی بشناسیم و با آن سعی کنیم برای آینده آماده شویم.

(در واقع تصمیماتی واقع‌گرایانه بگیریم و نه آرمان‌گرایانه)

هرکدام از ما «در بهترین حالت» خلبان یک هواپیماییم.

کاری که خلبان می‌کند پیش‌بینی وضع هواست.

و این را به خوبی می‌داند که امکان دارد تمام پیش‌بینی‌هایش غلط از آب در بیاید.

ولی یادگرفته که با عوامل و امکان‌هایی که در اختیار و تحت کنترلش است، بهترین واکنش را نسبت به اتفاقات پیش‌بینی نشده انجام دهد.


توصیه چهارم:

بحران و شرایط ناشناخته را به شرایط آمادگی تبدیل کنیم

این مهارتی‌ست که کارشناسان و عوامل تیم اورژانس، به خوبی به آن مسلط‌اند.

می‌توانند اولویت‌ها را تشخیص دهند و بر همان اساس، رفتار کنند.

(ما باید بتوانیم در شرایط بحرانی، حداقل ۷۰% از توان و انرژی‌مان را صرف مسائل «مهم و فوری» کنیم و ۳۰% را نیز صرف مسائل «مهم و غیرفوری». «غیرفوری و غیرمهم» و «غیرمهم و فوری» اینجا حذف می‌شوند.)

ماتریس آیزنهاور و تحمل ابهام

منبع تصویر:(+)

 

بحران‌ها معمولا به صورت چند موج به سمت ما می‌آیند و باید بتوانیم برای همه موج‌ها آماده باشیم.

و نه صرفاً اولین موج بحران.


توصیه پنجم و آخر:

روحیه شناخت فرصت‌ها را در خود ایجاد کنیم

رضا به قانونی به اسم بقای فرصت‌ها (که نام ساختگی خودش است) باور دارد با این مضمون که:

هیچ فرصتی نمی‌سوزد و از دست نمی‌رود فقط از فرد/افرادی به افراد دیگر منتقل می‌شود.

و توصیه‌اش این است که ما باید بتوانیم خیلی سریع فرصت‌ها را ببینیم، بشناسیم و موضع خود را تغییر دهیم.

و دائما از خود بپرسیم: فرصت، کجای این معادله قرار دارد؟


 

توصیه‌های بالا برای مایی که در ذات مبهم همیشگی این زندگی، دچار بحران هم شده‌ایم خیلی می‌تواند راه‌گشا باشد.

درواقع آماده بودن برای یک اتفاق‌، باعث می‌شود هزینه کم‌تری متحمل شویم

و این آماده بودن لزوما به معنای تسلط بر محیط نیست.

(چون نه می‌توانیم کاملاً به محیط مسلط شویم و نه برنامه دقیق و قطعی‌ای برای آن داشته باشیم. فقط می‌توانیم از عوامل تحت کنترلمان،‌ نهایت استفاده را ببریم.)

این نکته را همیشه در اوج شاید کلافگی با خودم تکرار می‌کنم:

ندانستن، خود، موهبتی است و کسانی که به دنبال یادگیری و آگاهی و دانستن می‌روند هربار انبوهی از پرسش‌ها و ندانستن‌ها را به جان می‌خرند و فضای ابهام را بر خود وسیع‌تر می‌کنند.

 

به قول امیلی دیکنسن :

آسمان‌ها نمی‌توانند رازشان را نگه دارند

آن‌ها راز را به تپه می‌گویند

و تپه‌ها به باغ‌ها

و باغ‌ها به نرگس‌ها

و آنگاه پرنده‌ای که از آن حوالی گذر می‌کند، همه چیز را آهسته می‌شنود

و من با خود می‌گویم اگر این مرغک را رشوه‌ای بدهم

ای بسا که راز را به من بگوید

اما بهتر است چنین نکنم

ندانستن خوش‌تر است.

اگر تابستان یک اصل مسلم بود

برف و بوران دیگر جذبه و افسونی نداشت

نه ای پدر، رازت را برای خودت نگه دار

که من حتی اگر می‌توانستم، دلم نمی‌خواست بدانم

که یاران این ایوان فیروزه رنگ

در این جهان نوساخته‌ی تو در چه کارند.

پی‌نوشت: نسیم طالب، درباره‌ی پیش‌بینی‌ناپذیری و عدم قطعیت در کتاب قوی سیاه‌اش، حرف‌های ارزشمندی دارد که می‌توانید به تناسب شرایط بحرانی این‌روزها، مروری بر آن داشته باشید.


شما برای پذیرش و تحمل ابهام چه راهکاری دارید؟

۱۹ نظر
18
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
می‌دوم و می‌نویسم!
نوشته بعدی
تفکر نقادانه و خلاقانه

۱۹ نظر

علی یکانی ۱۲ فروردین ۱۳۹۹ - ۸:۴۶ ب٫ظ

مقاله‌ی بسیار ارزشمندی بود، از رضا و از شما ممنونم.

در ادامه دوست دارم اضافه کنم که با توجه به اینکه با توجه به شرایط فعلیمون و در همه‌ی این سال‌ها ابهام و عدم قطعیت جزئی از وجود ما شده، یکی از کارهایی که به نظرم باید انجام بدیم اینه که از توهم قابل کنترل بودن و کنترل کردن آینده دست برداریم، آینده به هیچ وجه قابل پیش‌بینی نیست و بهترین تخمین‌ها صرفاً شاید ۳۰ ۴۰٪ نزدیک به چیزی باشن که ممکنه اتفاق بیوفته، تازه اون هم تخمین متخصصان امر نه افراد معمولی که شاید دانش و تخصصی در موضوع ندارن، توانایی دست برداشت از توهم کنترل آینده و مدیریت لحظه‌حال میتونه به قول نسیم طالب ساختار مقاومی برای ما بسازه که بتونیم در طوفان‌های زندگی دوام بیاریم و قوام کسب کنیم

پاسخ
شهلا صفائی ۱۴ فروردین ۱۳۹۹ - ۹:۳۵ ب٫ظ

من از تو ممنونم که وقت می‌ذاری برای نوشته‌ها و افکارم 🙂

 علی جان به نکته خیلی خوبی اشاره کردی. بهتره از تمایل کنترل آینده و تسلط کامل به محیط دست بکشیم و ابهام رو بپذیریم و به آغوش بکشیم. هرچند توصیه‌ت برای در لحظه بودن، خیلی توصیه خوب و قشنگیه ولی من خودم کامل نمی‌تونم بهش عمل کنم.

ولی حداقل دنبال قطعیت و پیش‌بینی هم نیستم و صرفا کارهایی رو می‌کنم که توی مسیر زندگی برام لذت و معنا داشته باشه و در خوش‌بینانه‌ترین حالت، به دستاوردهای خوبی ختم بشه.

ویک جورهایی یاد می‌گیرم به قول نسیم طالب Antifragile (مقاوم) باشم

پاسخ
صادق ۱۲ فروردین ۱۳۹۹ - ۹:۳۰ ب٫ظ

حقیقتش اینه که من عاشق ابهامم ابهام. یعنی شرایط  ناشناخته که نیاز به تصمیم گیری‌های فوری و شجاعانه داره.
چند سال پیش وقتی با صمیمی ترین دوستم که فکر نمی‌کردم بدون اون بتونم زندگی کنم دعوای بدی کردم تا چندین ماه بعد حالم بد بود.
روز تولد اون دوستم تصمیم گرفتم بهش تبریک بگم و آشتی کنم.
بعدش تصمیم بهتری گرفتم فتوشاپ رو نصب کردم و شروع کردم به یادگیری.
اتفاقات دیگه‌ای پشتش اومد.
الان هم ابهامات جالبی دارم و دارم سبک سنگین میکنم ببینم چه استراتژی میشه استفاده کرد از این شرایط با دست پر خارج شد می‌دونی مثل بازی میمونه یه اتفاق ناخواسته نظم و ترتیب زندگیت رو بهم میزنه و تو باید خودت رو با شرایط جدید وفق بدی و نظم نوینی برقرار کنی 

پاسخ
شهلا صفائی ۱۴ فروردین ۱۳۹۹ - ۹:۳۹ ب٫ظ

اتفاقا تو از اون دسته آدم‌هایی هستی که مدیریت بحرانت خوبه. شاید در لحظه اول اینجوری به نظر نرسه ولی بلافاصله به خودت میای و استراتژی جدیدی می‌چینی. آره تو عاشق ابهامی! چون عاشق زندگی‌ای 🙂

پاسخ
سمیه ۱۲ فروردین ۱۳۹۹ - ۹:۵۲ ب٫ظ

توصیه دوم برام جالب بود این مورد می‌تونه ما رو از فرصتهای هم افزایی هم برخوردار کنه بشکلی که رقبا نه تنها رفقا باشن بلکه تبدیل به همکارانی مؤثر بشن.

پاسخ
شهلا صفائی ۱۴ فروردین ۱۳۹۹ - ۹:۴۱ ب٫ظ

دقیقا همین‌طوه.

اگرچه در عمل خیلی چالش برانگیزه و واقعا باید نگاه سیستمی و کمی هم سخاوت داشته باشی که بتونی چنین رویکردی داشته باشی وگرنه مدام در موضع جنگ و رقابت باقی می‌مونی. 

پاسخ
ملیحه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹ - ۲:۳۴ ق٫ظ

من در چنین شرایطی قرار گرفتم که برام ابهام وجود داشته ولی شخصیتم جوری بوده که به هیچ وجه نتونستم کنار بایستم و فقط نگاه کنم. یجورایی دست و پا میزدم که تغییرش بدم و اوضاع رو درست کنم و اینده رو اون جوری که میخوام تغییر بدم. 

میدونی چیه؟ 

من تجربه های زیادی بدست اوردم تو این شرایط.یکیش این بود که باید صبور باشم. و اون شرایط عجیب رو خیلی عجیب نبینم و شرایط معمولی یا خوب رو به همون سادگی نبینم. هر دوش میتونه به طرز معجزه آسایی تغییر بکنه. 

پس من باید وقتی توی اون شرایط قرار میگیرم خیلی آروم کار خودم رو بدون عجله برای بدست اوردن نتیجه و بدون فشار اوردن  به خودم ذهنم زندگی دیگران و حتی زمان ، انجام بدم. و سعی کنم بیشتر در لحظه باشم و تصمیمات درست و کارهای درستی در اون مقطع انجام بدم 

پاسخ
شهلا صفائی ۱۴ فروردین ۱۳۹۹ - ۱۰:۰۳ ب٫ظ

نتیجه دست و پا زدن توی ابهام چی بوده جز فرو رفتن بیشتر در مه و خستگی و از پا افتادن؟

خوشحالم بالاخره کمی حتی ادای صبوری رو در میاری :))

خیلی خیلی با جملات آخرت آخرت موافقم.(خیلی آروم کار خودم رو بدون عجله برای بدست اوردن نتیجه و ….)

heart درود بر تو

پاسخ
Muhammad ۱۳ فروردین ۱۳۹۹ - ۵:۵۸ ق٫ظ

ابهام زیبایی شک بر انگیز

ابهام همیشه هست تنها کاری که باید بکنیم اینه که مسیری فکر میکنیم درسته رو بریم

فکر کردن زیادی بهش باعث از بین رفتنش نمیشه

همونطور که هر چقدر توی مه به نقطه ای دقت کنیم

باعث کم شدن مه نمیشه

به قول یه بنده خدایی 🙂

یا باید زیست یا به زیستن فکر کرد

حالا یا باید به این که مسیر مبهمه فکر کنیم و دنبال بر طرف کردن اون باشیم

یا مسیرمون رو بریم و اماده رو به رو شدن با هر چیزی باشیم

پاسخ
شهلا صفائی ۱۴ فروردین ۱۳۹۹ - ۱۰:۰۵ ب٫ظ

خیلی هوشمندانه بود نقل قولتون از اون بنده خدا. کلی خندیدم :))

تلنگر خیلی خوبی بود حرف منو به خودم برگردوندن. فکر می‌کنم الان بهش نیاز داشتم خیلی. 

ممنونم محمد عزیز smiley

پاسخ
احسان ۱۳ فروردین ۱۳۹۹ - ۹:۴۳ ب٫ظ

فوق‌العاده بود.😊🌷🌷🌷

یه راهکاری که میتونی اضافه کنی به مسیر فکریمان را درست کنیم :

یه پیشنهادی که خودم ازش استفاده می‌کنم همیشه و راه‌کاریه که با چاره اندیشی حاصل شده برای حل مشکلی که برام پیش اومده بود.

استعداد یابی به سبک مبانی عقلانیته درواقع :

میشه استعدادهامون رو دربیاریم و بر اساس تمام استعدادهای درونی ، شغل‌هایی که دوست داریم رو بررسی کنیم و ببینیم که چطور می‌تونیم اون الگوها رو در اون کسب و کارها بکار بگیریم.

من در واقع برای استعدادیابی میام گذشته رو مدنظر می‌گیرم.

به هر دلیلی ، هرکاری انجام دادم رو می‌نویسم. بعدش میام همه‌شون رو ریشه یابی می کنم.

بعدش میام می‌بینم کجا دیگه انتهایی براش تصور نمی‌کنم ، اونها میشه استعدادهای ذاتیِ من. و تموم اون روندی که من طی می‌کردم برای رسیدن به خواسته‌هام ، میشه الگوهای کلی‌ای که ذاتا به اونها مسلطم.

و کلی اطلاعات دیگه که می‌تونم از این کار بدست بیارم.

 

👍

پاسخ
شهلا صفائی ۱۴ فروردین ۱۳۹۹ - ۱۰:۱۷ ب٫ظ

چقدررر کامنتت عالی بود احسان.

خیلی راهکار خوبی بود و ازش یاد گرفتم.

و احتمالا در آینده توی نوشته‌هام به این تجربه شما ارجاع می‌دم. چون خیلی در این باره ازم سوال می‌شه

چندین و چندبار خوندمش.

ولی این‌جا استعدادها رو براساس عملکرد گذشته تا حد زیادی می‌تونیم پیدا کنیم. ولی احتمالا اون مهارت‌هایی که محیط و شرایط تجربه‌ش فراهم نبوده رو ممکنه هیچوقت حتی نشناسیم..

می‌دونی اون‌ها رو چطور می‌شه شناخت؟

پاسخ
ابی ۱۴ فروردین ۱۳۹۹ - ۱۱:۴۳ ب٫ظ

چندسالی میشه راننده زندگی من علم هست و از اونجایی که ابهام مادر علم هست من یک دنبال کننده ابهام نامیده میشم.

به نظرم تا زمانی ما انسانها رشد میکنیم که ابهام و شک تو زندگیمون باشه.

شخصا ابهام دوست دارم چون باعث میشه از تکرار خارج بشم و به دنبال جواب و راه حل با خودم و دنیام کلنجار برم. 

فکر کنم باید توصیه صفرم این باشه که ابتدا خود ابهام رو به خوبی بشناسیم تا راحتتر برای حلش جلو بریم

پاسخ
شهلا صفائی ۱۵ فروردین ۱۳۹۹ - ۰:۲۵ ق٫ظ

مگه ابهام شناختنیه؟

می‌شه اندازه‌ش گرفت؟ لمسش کرد؟

من فکر می کنم ابهام مثل هواییه که تنفس می‌کنیم. تا زنده‌ایم باهامونه. وقتی مردیم احتمالا دیگه چیز مبهمی نداریم!

شناختنش مثل جستجو توی مه می‌مونه. انگار اون مه رو بخوای توی مشتت بگیری. از دستت خارج می‌شه.

فقط باید پذیرفتش.

حل کردنی نیست. 

اون بحرانه که میشه حلش کرد یا براش استراتژی پیاده کرد. 

پاسخ
ابی ۱۵ فروردین ۱۳۹۹ - ۱۱:۱۳ ق٫ظ

بالاخره ابهام تو یه مسئله ای برامون شکل میگیره  مثلا ابهام دینی، ابهام خودشناسی، ابهام سیاسی یا…

منظورم من این بود نوع اون ابهام اول به خوبی بشناسیم

پاسخ
محمد برهانی ۱۷ فروردین ۱۳۹۹ - ۲:۱۴ ب٫ظ

سلام بنظرم ما برای بحران بهتر آفریده شده ایم تا ابهام.

بنظرم انتهای ابهام ترس و نومیدی است در حالیکه برای بحران به راحتی می شود سناریو نوشت و نسخه پیچید.

بنظرم با همه احترام برای اصل عدم قطعیت اما امید یگانه کلید ابهام هست 

با درود به فکر و مقاله مفیدتان

پاسخ
شهلا صفائی ۱۸ فروردین ۱۳۹۹ - ۸:۴۸ ب٫ظ

درود بر شما

راستش در این‌که عموم آدم‌ها توی بحران، ساخته می‌شن و نهایت عملکرد و خلاقیت خودشون رو خواهند داشت تردیدی ندارم.
همونطور که گفتید برای بحران میشه سناریو داشت و با احتمالات موجود پیش‌بینیش کرد.
ولی فضای ابهام، قابل پیش‌بینی نیست.
اگر ابهام رو سعی نکنیم بفهمیم و فقط بپذیریمش و باهاش زندگی کنیم اون ترس و ناامیدی ازبین می‌ره.
یا حداقل کم‌رنگ می‌شه.
امید، بیشتر در بحران‌ها معنا و مفهوم پیدا می‌کنه وقتی با گزینه‌های مشخصی مواجه هستیم.
امید توی ابهام، گویی عینی نیست و به چیزی نیز بند نیست!

ممنونم که همراهید 🙂

پاسخ
امیر ۲۱ فروردین ۱۳۹۹ - ۶:۴۳ ق٫ظ

سلام،
بابت خلاصه خوبی که همراه با توضیحات بیشتر راجع به “تحمل ابهام” آمده کردید ممنونم ازتون.
راجع به پی نوشت و قوی سیاه، عدم قطعیت و شرایط بحرانی این روزها، اینطور متوجه شدم که شرایط بحرانی کنونی کشورها، میتونه قوی سیاه در نظر گرفته بشه [احتمالا به این دلیل که احتمال وقوع این چنین رخدادی خیلی پایینه و تاثیراتش روی زندگی انسان ها زیاد]. اگر اینطور در نظر گرفته بشه، از نسیم طالب مصاحبه ای دیدم که که میگه بحران الان و کروناویروس، قوی سیاه نیست، بلکه قوی سفیده و شرایط پندمیک شدنش قابل پیش بینی بوده.
اگر صحبت شما رو اشتباه متوجه شدم، لطفا برداشتم رو اصلاح کنید. لینک مصاحبه رو انتهای صحبت هام میذارم.
ممنونم

https://youtu.be/lBjVTm7F1lQ

پاسخ
شهلا صفائی ۲۱ فروردین ۱۳۹۹ - ۹:۳۵ ب٫ظ

سلام امیر
ممنونم که وقت گذاشتید و همراه بودید:)

راستش زمانی که صحبت قوهای سیاه شده بود (صرفا از جهت پیش‌بینی‌ناپذیری)، هنوز نسیم طالب این مصاحبه رو انجام نداده بود.
بعدش البته دیدم و از این جهت که می‌شد جلوی همه‌گیریش رو گرفت و قوی سفید بوده موافق بودم با صحبتش؛
ولی به خاطر نوع اتفاق، (شروع غیرمنتظره‌ش) و پیامد جبران‌ناپذیری که داره حتی در آینده روی وضعیت زندگی و معاش ما، هنوز حس می‌کنم مثل یک قوی سیاه هست که می‌تونه اتفاقات عجیب (و البته خوبی) رو در لایه‌های فردی رقم بزنه.

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

آه از آن رفتگان بی‌برگشت

26 فروردین 1399

می خواهم شمعی روشن کنم…

12 فروردین 1396

جلوگیری از قطع درختان جنگل در کتابفروشی؟!

17 فروردین 1396

به مقصدِ هیچ

11 بهمن 1395

من گم شده بودم …

21 آبان 1395

کوله باری از امّاها و چراها…

28 مرداد 1396

خدایی که تانگو می‌رقصد

18 بهمن 1398

ما خیالِ یارِ خود را پیشِ خود بنشاندیم

10 اسفند 1396

باز هم بهار را به من هدیه دادی

29 اسفند 1395

آن منِ دیگرم …

20 دی 1395

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.