کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

پایان سفرهای سرگردانی

16 اسفند 1396
پایان سفرهای سرگردانی

این‌روزها بیش از هرچیز دلم رهایی می‌خواهد
آسوده و سبکبال روی دستان باد..
آنقدر سبک که هیچ‌کس حضورم را نفهمد!

فارغ و قهقهه زنان میان وسوسهٔ تن عریان شاخسارِ بی‌تاب که وعدهٔ بهار را از شلوغی گنجشکان پرشور فهمیده‌اند.
گویی از اول هم وجود نداشته‌ام!

هوهو کنان پرواز کنم و جز پرندگان تنهای باغ،
از هیچ اندیشه‌ای، گذر نکنم.

رُستن دوبارهٔ امید را از دل سنگینی سرما به تماشا بنشینم و غرورِ شادمانم را بر این فتح موهوم جشن بگیرم، آنقدر بی‌رنگ که امکانِ بودنم در هیچ رویایی نگنجد!

پرواز کنم تا ناکجا.. و از تمام جاده‌های گریزان و‌ زمزمه‌های دردناک ماندن‌های بیهوده رها شوم.
آنقدر میان مه فرو روم که
هیچ نگاهی ردپای خسته‌ام را تشخیص ندهد!

بوسهٔ سرد خود را بر تمام قصه‌های دور و رویاهای دیر بزنم و در استغراق شبانه‌های سرگردانی،
بر بال نسیمی رها کنم
تا تمام این لحظه‌ها میان خوابگردی‌های عابران تنها، وصل تمام هذیان‌های جنون و تنهایی شوند و تپش هیچ قلبی، آنرا بازنگرداند..

بروم به قصد گم‌شدن..
تا خود، حادثه‌ای شوم در حصار تمام ناپیدا.

شاید روزی
جایی
دیگر به هیچ نیندیشم
آنجا که پایان تمام سفرهای سرگردانی‌ست…

۲ نظر
3
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
و‌من آن روز را انتظار می‌کشم…
نوشته بعدی
به بهانهٔ ۸مارس_روز جهانی زن

۲ نظر

ali shorabi ۱۹ اسفند ۱۳۹۶ - ۳:۵۴ ق٫ظ

بعضی وقتها به این فکر میکنی که کاش هیچ وقت چشمت به اینور نمی افتاد
به خودت میگی کاش هیچ وقت به این فکر نمیکردی که اگه از اینوری بری چی میشه ؟
بعضی وقتها حرف های احمقانه و سطحی ادمها برات معنا پیدا میکنه ی لحظه شک میکنی به همه دونسته هات و چیزهایی که برای به دست اوردنشون تنهایی ها و بی خوابی ها کشیدی
بعضی وقتها دیگه تحمل حقیقت های زندگی را نداری با خودت میگی کاش هیچ وقت نمیدونستم هیچ حقیقتی وجود نداره!
بعضی وقتها از خودت و همه رویاهات ناامید میشی
بعضی وقتها از ادما خسته میشی میری سراغ تنهایی از تنهایی خسته میشی میری سراغ سیگار از سیگار خسته میشی میری سراغ کتاب از کتاب خسته میشی میری سراغ فیلم از فیلم خسته میشی میری سراغ موزیک بعضی وقتها همه تلاشتا میکنی که از زندگی خسته نشی
بعضی وقتها دلت میخواد به جای شوپن بشینی اندی گوش کنی و به این فکر کنی شاید زندگی واقعا همین بوده و همه چیز ساخته شده تا خوشگلا برقصن!
بعضی وقتها دلت میخواد یکی کنارت باشه و بعد از خودت ممنون میشی که اول جمله بعضی وقت ها را نوشتی
بعضی وقتها چقدر غمگین میشی از لحظاتی که همیشگی نیستند و خیلی وقتها خوشحالتر میشیم از اینکه کلمه همیشه چقدر بی معناست
بعضی وقتها فکر میکنی خیلی ایده های خفنی داری ی سرچ میکنی دوباره میشینی سر نون ماستت
بعضی وقتها فکر میکنی دنیا داره رو سرت خراب میشه -هیچ کس تو را نمیفهمه همه قضاوتت میکنن بعضی وقتها خوبه ادمها را به چشم گوسفند ببینی
بعضی وقتها فکر میکنی چقدر ادم مهمی هستی با چقدر میدونی بعد عکس زمین میزاری کنار ۱۲ تریلیون کهکشان دیگ و خفه میشی
بعضی وقتها پشیمون میشی از اینکه چشمتا باز کزدی و لبتا جدا کردی و حالا باید عکسشا تماشا کنی
بعضی وفتهاحسرت میخوری بابت تمام کارای نکردت دوست های نداشتت کتاب های نخوندت موزیکای نشنیدت فیلم های ندیدت بعضی وقتها با خودت میگی تا الان داشتم چی کار می کردم؟
بعضی وقتها میترسی و هیچ کار نمیکنی بعد نق میزنی به خودت که چقدر بی عرضه ای
بعضی وقتها خودت خودتم نمیشناسی اونوقت میشه همه درس های روانشناسی و خودشناسیت میگیری میخوابی
پایان سفر سرگردانی پایان این بعضی وقتهاست برات ارزو نمیکنم…
البته بعضی وقتها:)

پاسخ
شهلا صفائی ۲۰ اسفند ۱۳۹۶ - ۸:۰۳ ب٫ظ

پایان سفرهای سرگردانی اره فکر می کنم پایان اینها باشه ولی اینکه حداقل برای بعضی وقتها برام آرزوش کردی ممنونم:)
همیشه گفتم هرکسی داستانی داره، ولی گاهی فکر می کنم داستان همه ی آدم ها با همه ی تفاوت هاش، خیلی بهم شبیهه.
شاید نوع بیانش فرق کنه.

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

دوستی من و براونی

30 خرداد 1398

در بابِ اهمیت آموزش (٢)

6 تیر 1396

می‌دوم و می‌نویسم!

11 فروردین 1399

Sunk Cost

17 بهمن 1395

یه گوسفند متمدّن !

18 دی 1395

ببخش که ما انقدر زیادی بدیم…

7 بهمن 1395

ما لیاقتِ رنج هایمان را داریم؟

4 فروردین 1396

دوستی با آدم های بزرگ، بزرگت میکند.

11 شهریور 1396

کوچ تو،اوج ریاضتم بود…

5 بهمن 1395

کم‌ترین تحریری از یک آرزو این است…

26 مرداد 1399

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.