کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
کافه کتاب

مهره حیاتی – ست گودین

16 آبان 1398
مهره حیاتی – ست گودین

Linchpin (مهره حیاتی)، از نظر لغوی به معنی اشپیل یا پین تثبیت است که قطعه کوچکی برای نگه‌داشتن چرخ است و با این‌که نسبت به بقیه اجزاء ماشین، به چشم نمی‌آید، ولی وجودش برای سیستم، بسیار تعیین کننده است.( در مکانیکی به آن، سگ‌دست گفته می‌شود.)


پیام اصلی کتاب این است:

«کاری انجام بده که غیرقابل جایگزینی (Indispensable) باشی».

یعنی اگر از کار بیرون آمدی، پیدا کردن شخصی چون تو، دشوار باشد. در غیر این صورت، نشان می‌دهد که آن‌جا صرفاً مشغول بودی ولی کار نمی‌کردی.

به عقیده ست گودین، مهم ترین آدم قرن بیستم، هنری فورد بوده (مخترع خط تولید)؛

کسی که به ما نشان داد برای این که چیز پیچیده‌ای تولید کنی، لازم نیست نیروی کار ماهر و خیلی گران داشته باشی.

هر محصول پیچیده‌ای را می‌شود به قطعات ساده‌تر خرد کرد که هر فردی با پایین‌ترین سطح مهارت هم بتواند آن قطعه را بسازد.

چیزی که قابل یاددادن به آدم‌ها باشد. این‌جوری در هفته می‌شود ۱۰۰ اتومبیل ساخت.

درواقع به جای تعداد زیادی استادکار و متخصص که هفته‌ها روی یک اتومبیل کار کنند، می‌توان ۱۰۰ کارگر داشت که هرکدام هم به راحتی قابل جایگزین باشند و در یک هفته تولید بسیار بیشتری انجام شود.

این همان تفکری‌ست که سرمایه‌داری از آن سود می‌برد. نیروی کار ارزان و تولید بیشتر.

بنابراین سرمایه‌داری به نیروی کار فرمان‌بَر نیاز داشت و در همین راستا، سیستم آموزش همگانی (مدرسه) را ایجاد کرد.

مدرسه، آدم‌های مطیع، فرمان‌بر و انطباق‌پذیر می‌سازد و از طرفی افراد را به مصرف بیشتر و خرید بیشتر ترغیب می‌کند.

این ویژگی‌ها به جای این که آدم‌ها را در آینده به نیروی غیرقابل جایگزین، تبدیل کند، برعکس به نیروی ارزانِ قابل جایگزین شدن، تبدیل می‌کند.

در حالی‌که چیزی که باید در مدرسه آموخت؛ توانایی حل مسائل چالشی و رهبری‌ست.

ست گودین، این‌جا تعریف جدیدی از نیروی کار انجام می دهد.
می گوید ما می‌توانیم نیروی کار هنرمند باشیم.
هنرمند کسی است که کارهایش غیرقابل پیش‌بینی‌ست، اثرگذاری دارد،
فعالیت‌های انسانی انجام می‌دهد و کاری می‌کند که به آدم‌های دیگر وصل شود.

کسی که در کارش هنرمند است(فرقی ندارد منشی باشد، باریستا یا رادیولوژیست)، مهره حیاتی و غیرقابل جایگزینی است.

مهره حیاتی به خوبی می‌داند که شرایط امروز عوض شده و با اینترنت می‌تواند به مشتری‌های سراسر جهان وصل شود.

می‌داند که بی‌شمار منبع، برای یادگیری، تمرین و ارائه دادن دارد که می‌تواند بعداً با آن کار کند.

و می‌داند معمولی بودن، امروز دیگر جواب نمی‌دهد.

و ارزش هر فرد زمانی مشخص می‌شود که شاخص شود.

برای Linchpin (مهره حیاتی) شدن، باید عالی و بی‌نقص بودن را کنار گذاشت.

مهره حیاتی، هنرمند است و هنر، بی‌نقص نیست.

به اندازه کافی باید کار بکنی تا یک کار خوب از دل آن بیرون بیاید.

اگر می‌خواهی نویسنده شوی، باید کلی نوشته بد بنویسی تا بتوانی یک چیز خوب بنویسی.

اگر می‌خواهی نقاش شوی، باید کلی طرح بد بکشی تا بتوانی یک طرح خوب بکشی.

ویژگی دیگر یک هنرمند یا مهره حیاتی، هدیه دادن و بخشیدن است.

مثل پست خوبی که به رایگان در یک بلاگ می‌خوانی

یا وقتی به جای ۲۰۰، به قدر ۳۰۰ تحویل می‌دهی (Over Deliver می‌کنی)؛

تو با این هدیه، روی مخاطب تاثیر می‌گذاری و باعث می‌شوی او در مورد تو فکر کند و حرف بزند.

و سودی ارزشمندتر و بیشتر از حالت عادی به دست می‌آوری: اثرگذاری را.

ویژگی دیگر مهره حیاتی و هنرمند این است که مخاطبش را به خوبی می‌شناسد

و می‌داند قرار است روی چه افرادی تأثیر بگذارد.

در واقع می‌داند باید نسبت به چه کسانی بی‌اعتنا باشد.

چون هنری که بخواهد همه را راضی کند، هنری شاخص و ماندگار نیست.

مسلما اگر برای کاری که انجام می‌دهی به حرف همه گوش دهی،

دیگر هنرمند(به تعبیر ست گودین) نیستی، کارمندی و کارمند، قابل جایگزین شدن است.

چیزی که ست گودین، خیلی به آن اهمیت می‌دهد، کار عاطفی (Emotional Labor ) است.

کاری که با علاقه شدید برایش عرق بریزی. این کاری‌ست که قدرت تغییر دادن آدم‌ها را دارد.

شاید پیش خودتان بگویید، حرف های این کتاب به در من نمی‌خورد مال کسی است که مهارت خاصی بلد باشد؛

ست گودین می گوید این طور نیست، ربطی به مهارت ندارد.

آن چیزی که جلوی ما را می‌گیرد، مهارت نداشتن نیست بلکه تشویش و اضطراب است.

اضطراب از نشدن، باختن و…

Linchpin (مهره حیاتی) هم خیلی اوقات مضطرب می‌شود ولی می‌داند که طبیعی‌ست و باید کار کرد.

یکی دیگر از مواردی که به ما کمک می‌کند هنرمند باشیم، داشتن چندین کار (پروژه) است،

که وقتی یکی را می‌بازیم، به جای افسوس خوردن، فوراً برای بعدی‌ها آماده شویم. درواقع دیگر فرصت غصه خوردن پیدا نمی‌کنیم!

در دنیای امروز، معمولی بودن و قابل جایگزین بودن، دیگر کار نمی‌کند، باید شاخص شد و هنرمند.

برای هنرمند شدن اول از همه باید، مقاومت خود را بشکنیم و بعد برای کلی کار مزخرف ارائه دادن آماده شویم،

ادامه این مسیر، احتمالا Linchpin و مهره حیاتی سیستم شدن است.

کسی که هنرمندانه کار می کند و صرفاً مشغول نیست.

۵ نظر
11
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
داستان ها با هویت و معنای زندگی ما چه می‌کنند؟
نوشته بعدی
نامه ای به آدم خوبه ماجرا

۵ نظر

زهرا ۱۶ آبان ۱۳۹۸ - ۸:۴۷ ب٫ظ

جالب بود و قابل تامل👌👌👌

پاسخ
ملیحه ۱۷ آبان ۱۳۹۸ - ۲:۰۲ ق٫ظ

کاری انجام بده که غیر قابل جایگزینی باشی…
تلنگر بسیار جالب و خوبی بود ممنون 💕💕

پاسخ
رضا ۱۸ بهمن ۱۳۹۸ - ۱:۱۸ ب٫ظ

سلام.

 این کتاب رو توی لیست خرید داشتم. با پست شما بیشتر از قبل مجاب شدم به خوندن‌اش.

اونجا که به داشتن چند پروژه اشاره کردید، یاد نقل‌قولی از "مسی" بازیکن تیم بارسلونا افتادم. ازش پرسیده بودند بعد از هر شکست چه احساسی دارید(کل تیم)؟ جوابی که داده بود مضمون‌اش این بود:

خیلی ناراحت می‌شیم. اما این ناراحتی فقط تا بازی بعدی طول می‌کشه. و از اونجایی که هر هفته لااقل یک مسابقه .داریم، این ناراحتی‌ها کوتاه هستند

پاسخ
شهلا صفائی ۱۸ بهمن ۱۳۹۸ - ۸:۳۴ ب٫ظ

سلام رضای عزیز

خوشحالم که این نوشته رو دوست داشتی و بیشتر ترغیبت کرد به خوندن کتابش.
انتخاب خیلی خوبیه. نه فقط این که تمام کتاب‌های ست ‌گودین.

ماجرای مسی رو دوست داشتم ممنونم:)

پاسخ
احسان ۵ آذر ۱۳۹۹ - ۱۱:۱۲ ق٫ظ

هنرمندانه فعالیت کردن چیزیه که ست‌گودین منظورشه اینطور که من فهمیدم.
تولید نیروی کار ارزان و توانمند ، اقتصاد اجزای کاری رو در حد رفع‌نیازها نگه میداره.
سوالم اینه که تولید سرمایه‌دار لازمه؟
یا همه رو در یه سطح نگه‌داشتن و دادن مسئولیت‌ها به این‌گونه آدم‌ها میتونه محقق بشه؟

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

پارادوکس زمان – فیلیپ زیمباردو

12 مهر 1399

آزاد بودن، همان کنشگر بودن است

5 دی 1401

من گم شده بودم …

21 آبان 1395

ترانه های پینک فلوید – سیدبارت.راجر واترز

28 شهریور 1397

حافظ و همان سنت همیشگی

30 آذر 1398

پیرمرد و دریا – ارنست همینگوی

17 مرداد 1401

آزادی و خیانت به آزادی – آیزا برلین

12 دی 1401

گزارش به خاک یونان – نیکوس کازانتزاکیس

18 دی 1398

عظمت خوشی های کوچک

15 اسفند 1398

ماجرای عجیب سگی در شب – مارک هادون

12 فروردین 1397

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.