کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست یادداشت‌ها
    • گفتگوها
    • تفکر
    • جهان دیجیتال
    • مغز
    • فلسفه‌بافی
    • خودکاوی
    • گاه‌نوشت‌ها
    • نامه به هامون
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم وَ می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست یادداشت‌ها
    • گفتگوها
    • تفکر
    • جهان دیجیتال
    • مغز
    • فلسفه‌بافی
    • خودکاوی
    • گاه‌نوشت‌ها
    • نامه به هامون
  • کافه کتاب
  • تماس با من
خودکاوی

چرا زور واقعیت ،‌ به ذهن آدم نمی‌رسه؟

۲۵ آذر ۱۳۹۸
چرا زور واقعیت ،‌ به ذهن آدم نمی‌رسه؟

پیش‌نوشت: خواب دیدم که همه‌ی اون‌هایی که از شنیدن واقعیت فراری بودن،‌ اومدن سراغم.

ولی این‌بار برای شنیدن واقعیت.

توی خواب به این فکر می‌کردم که چی می‌شه که آدم‌ها انقدر تمایل دارن خودشون رو گول بزنن.

و آیا اون‌هایی هم که به خودشون دروغ می‌گن، یه روز خسته می‌شن و می‌رن سراغ شنیدن همون واقعیت‌هایی

که شاید سابق بر این،‌ شنیدنش؛ ولی تحریفش کردن و تغییرش دادن و همون‌جوری که خودشون دوست داشتند،‌ هضمش کردن؟

 

ساعت ۳صبحه که بیدار شدم و در سکوت، به این سوال و سوالاتی از این دست فکر می‌کنم.

به این‌که:

چرا با واقعیت نمی‌شه نظر آدم‌ها رو چندان تغییر داد؟

و چرا زور واقعیت،‌ به ذهن آدم نمی‌رسه؟

چرا هرچقدر هم به واقعیت‌های عینی تکیه کنیم کسی نظرش عوض نمی‌شه؟


 

زمانی جان آدامز گفته بود:

واقعیت‌ها چیزهایی سرسخت هستند ولی ذهن ما از آن هم سرسخت‌تر است.

 

انگار ذهن ما براساس واقعیت‌ها عمل نمی‌کند و پیرو آن نیست.

اهمیتی ندارد که چقدر این واقعیت‌ها معتبرند،

حتی برای فرهیخته‌ترین و روشن‌فکرترین ما که مدعی‌ست ذهن بی‌طرفی دارد،

شک و تردید در مواجهه با واقعیت‌ها همواره وجود دارد.

یاد سوگیری تأیید افتادم (که پیش از این در سوسیومایند در مورد آن باهم حرف زده‌ایم)؛

«خطایی که باعث می‌شود به آن‌چه که باورهایمان را تأیید می‌کند بها بدهیم

و به شواهد، حقایق و استدلال‌هایی که در تقابل و رد باورهایمان است،‌

ارزش کم‌تری بدهیم و یا اساساً آن‌ها را کنار بگذاریم.

نتیجه‌ی این خطای شناختی، تحکیم باورها و عقایدمان است

که باعث می‌شود کم‌تر به فکر برهم زدن چنین الگوی فکری و باوری در خود بربیاییم.

از طرفی شواهد و حقایق را چنان تفسیر می‌کنیم که در تأیید صحت گفته‌ها و ذهنیات ما باشد.»

 

اوزان وارُل،‌ در مقاله‌ای با همین مضمون(+)، که در سپتامبر ۲۰۱۷ منتشر شده، گفته بود:

اگر به قدرت سوگیری تأیید شک دارید،‌ به دفعه‌ی آخری که چیزی را در گوگل، جستجو کردید فکر کنید؛‌

آیا هر لینک را با دقت خواندید تا تصویری عینی و گسترده از موضوع به دست بیاورید؟

یا نگاهی به نتایج انداختید تا لینکی را پیدا کنید که در تأیید نظر شما باشد؟

 

بهتر است تعارف را کنار بگذاریم و خودمان را گول نزنیم،

بالأخره هرطور شده آن نتیجه‌ی دل‌خواه و موافق را پیدا می‌کنیم،

حتی اگر لازم باشد تا صفحه‌ی دوازده نتایج گوگل،‌ پیش برویم!

 

خب حالا که ذهن ما پیرو واقعیت‌ها نیست،‌ چه باید کرد؟

چطور می‌شود نظر کسی را تغییر داد؟

موضوع این است که ما نه تنها تمایلی نداریم به اشتباهاتمان اعتراف کنیم

بلکه برای فرار از چنین موقعیتی، مسئله را بشدت پیچیده‌تر می‌کنیم و ذهنمان را گیج‌ و فرسوده‌تر.

یک راهش-با توجه به اشاره‌ی مقاله- شاید این باشد که این‌بار ما ذهن را فریب دهیم!

در واقع ذهنمان را (یا هرکسی که می‌خواهیم نظرش را عوض کنیم)،

قانع کنیم که تصمیم یا باوری که قبلا داشته‌ایم،‌ با توجه به داشته‌ها و دانسته‌های زمان خودش،

خوب و درست بوده ولی حالا که واقعیت‌های اصلی و داده‌ها و شرایط موجود تغییر کرده‌اند،‌

باور و نظر ما هم می‌تواند تغییر کند.

یعنی با بهانه‌ای که به دست ذهنمان می‌دهیم قانعش کنیم

که آن دیوار متسحکمی که جلوی باورهایش ساخته را فرو بریزد و تغییر کند.

ولی شاید گفتن این حرف، ساده باشد چون چیزی که در عمل اتفاق می‌افتد این است که

به جای دادن بهانه‌ای قانع‌کننده به ذهنمان،‌ بدتر گیرش می‌اندازیم.

با تحقیر کردن (من که گفته بودم)

طرد کردن (همشون یه مشت آدم رقّت‌انگیزن)

و مسخره کردن. (عجب ابلهیه)

همین موضوع،‌ موضع ذهن طرف مقابل را سخت‌تر کرده و بیشتر در لاک دفاعی فرو می‌رود

و نتیجه‌اش چیزی جز باخت نیست.

راه دوم این است که یادمان نرود ما باورهایمان نیستیم

یادم می‌آید سیزده چهارده ساله بودم و سرم داغ بود برای به چالش کشیدن و استدلال کردن.

آن روزها اگر کسی مخالف من حرف می‌زد یا سعی می‌کرد به چالشم بکشد،

حس می‌کردم دارد به من بی‌احترامی می‌کند

و به سختی خودم را کنترل می‌کردم و در لاک تدافعی فرو می‌رفتم.

در واقع من خودم را با استدلال‌هایم،‌ باورهایم،‌ اعتقاداتم و ایده‌هایم یکی می‌کردم.

و این‌ها را با هویتم گره می‌زدم.

خب مسلما اگر کسی می‌خواست نظرم را تغییر دهد، برای من شبیه جنگی بود

که بخواهند با حمله به هویتم آن را زمین بزنند و عوضش کنند.

اگر فاصله‌ای بین خودمان و باورهایمان قرار دهیم و موضوعات را شخصی نکنیم

بسیاری از این مشکلات خود به خود حل می‌شوند.

وقتی من استدلالی می‌کنم،‌ آن استدلال به محض نوشته شدن یا خوانده شدن از من جدا شده

و حالا می‌تواند مسیر زندگی خودش را طی کند. بدون این‌که به من و هویتم چسبیده باشد.

راه سوم این است که کمی روی حس همدردی و همدلی خود کار کنیم

نوشته مرتبط: مرز بین همدلی یا همدردی کجاست؟


هرکسی بر اساس آن زاویه‌ی دیدی که به جهان نگاه می‌کند رفتار می‌کند

و هریک از ما گویی روی فرکانس خاصی عمل می‌کنیم.

اگر کسی با من مخالفت می‌کند الزاماً به این معنی نیست که دارد اشتباه می‌کند

و صرفاً نظر من درست است. بلکه فقط باور به چیزی دارد که من ندارم.

کافی‌ست که آن چیز را پیدا کنیم و ببینیم روی چه زاویه دید و فرکانسی دارد عمل می‌کند

و خودمان را با آن تنظیم کنیم تا بهتر درکش کنیم.

و راه چهارم این است که از محدوده‌ی امن خود خارج شویم

این توصیه به عقیده‌ی من همه جا کار می‌کند! (هرجایی که هوس رشد و تغییر داشته باشیم)

ما عموماً کسانی را فالو می‌کنیم که شبیهمان هستند،

با کسانی معاشرت می‌کنیم که شبیه خودمان باشند

و آن مطالبی را دنبال می‌کنیم که همسو با عقاید و باورهای قبلی‌مان باشد.

خب، یعنی نه تنها باورهایمان به چالش کشیده نمی‌شوند

بلکه جای پایشان در ذهنمان محکم‌تر از قبل هم می‌شوند.

 

همان‌طور که مارک اندریسن زمانی گفته بود:

عقاید قوی، سست هستند

برای این‌که باورهایمان مورد آزمایش قرار بگیرند بهتر است گهگاه

با آدم‌هایی معاشرت کنیم که متفاوت از ما می‌بینند، فکر می‌کنند و عمل می‌کنند

و مهم‌تر این‌که نظری مخالف با ما دارند.

هرچند این موضوع،‌ غیرقابل تحمل باشد!

چرا که با راحتی، نمی توان به واقعیت رسید و برای درک واقعیت ، اندکی رنج و شهامت هم لازم است.

 

 


شما در این باره چطور عمل می‌کنید؟
آیا واقعیات می‌توانند باورهای پابرجای شما را تغییر دهند؟
یا همواره بر موضع خود پافشاری می‌کنید؟
۰ نظر
9
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
آینده هوش مصنوعی – انسان‌ها برنده اند یا ربات‌ها؟
نوشته بعدی
در ستایش تنهایی

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

عشق چیست ؟ ( قسمت ششم )

۱۳ آذر ۱۳۹۵

زندگی‌های ما داستان و خاطراتمان ساختگی هستند

۲۹ آذر ۱۳۹۸

عشق چیست ؟ ( قسمت چهارم )

۱۳ آذر ۱۳۹۵

برخورد آدم های مختلف در مواجهه با استرس...

۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۶

دقیقاً الان وقتشه !

۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۶

Hard Time

۷ مهر ۱۳۹۵

چگونه می توان تمرکز را کسب و آن...

۱۰ شهریور ۱۳۹۶

عواطف و احساسات ما

۲۹ تیر ۱۳۹۷

فاکتورهای شانس

۱۹ بهمن ۱۳۹۵

اضطراب منزلت

۲۸ آبان ۱۳۹۷

دسته بندی

  • تفکر (۲۵)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • خودکاوی (۴۵)
  • فلسفه‌بافی (۲۴)
  • کافه کتاب (۶۱)
  • گفتگوها (۲)
  • مغز (۵)
  • یادداشت‌ها (۱۴۷)
    • نامه به هامون (۱۳)

آخرین نوشته ها

  • ذهن داستان‌گو و مغز خطاساز ما، واقعیت‌های دنیا را چگونه تحلیل می‌کند؟
  • همزاد
  • آسمان تو چه رنگ است امروز؟
  • پشت پرده ریاکاری – دن اریلی
  • آواز غم
  • Mindset (مدل ذهنی) – کارل دوئک
  • جهنم ما دیگران‌اند…
  • پارادوکس زمان – فیلیپ زیمباردو
  • کم‌ترین تحریری از یک آرزو این است…
  • متفکر نقاد چه ویژگی هایی دارد؟ (۷)- اطمینان به عقل

دیدگاه ها

  • تفکر نقادانه و خلاقانه | کوچ - شهلا صفائی در استعداد ذاتی چقدر مهمه توی رشد ما آدما؟
  • پارسا در ذهن داستان‌گو و مغز خطاساز ما، واقعیت‌های دنیا را چگونه تحلیل می‌کند؟
  • سمیه در ذهن داستان‌گو و مغز خطاساز ما، واقعیت‌های دنیا را چگونه تحلیل می‌کند؟
  • ابی در ذهن داستان‌گو و مغز خطاساز ما، واقعیت‌های دنیا را چگونه تحلیل می‌کند؟
  • نسیم عرفان در ذهن داستان‌گو و مغز خطاساز ما، واقعیت‌های دنیا را چگونه تحلیل می‌کند؟
  • روانشناسی نفوذ - رابرت چالدینی | کوچ - شهلا صفائی در اثر هاله‌ای (Halo Effect)
  • اثر هاله‌ای (Halo Effect) | کوچ - شهلا صفائی در انواع سوگیری‌های شناختی
  • اثر هاله‌ای (Halo Effect) | کوچ - شهلا صفائی در خطای شناختی چیست و چگونه عمل می‌کند؟
  • خوش‌بینی آموخته شده - مارتین سلیگمن | کوچ - شهلا صفائی در تکنیک ABC – آلبرت الیس
  • قوی سیاه - نسیم طالب | کوچ - شهلا صفائی در خطای تأیید – نظرات و عقاید ما از کجا می‌آیند؟

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.