وقتی داری می نویسی، خب داری مینویسی.
اما اگر از خود بپرسی چرا داری می نویسی؟
آنوقت دیگر نمی توانی بنویسی و
یا دست کم نوشتن برایت دشوار می شود.
زندگی هم همین است.
تا وقتی داری زندگی می کنی، خب داری زندگی می کنی.
اما همین که از خودت می پرسی چرا داری زندگی می کنی،
دیگر نمی توانی زندگی کنی و درد و رنج ات آغاز می شود.
دو راه داری:
-با این درد و رنج ادامه دهی و راه هشیاری ات را نبندی.
یا
-خودت را سرگرم کنی تا از کنارش بگذری و فراموشش کنی.
این به تعبیری همان غفلت و خود را به خواب زدن است.
ولی در هرحال، پرسش به قوت خود باقی ست.
آدمی عموماً دومی را برمی گزیند؛
چون اگر راه اول را برگزیند، در نهایت همه چیز ویران خواهد شد.
چرا که دردِ پرسش های اساسی را علاجی نیست.
۱ نظر
چاره خواستن دوباره و چندباره است.
باید گفت در ذهن در کلام در فریاد در رفتار
من این را میخواهم
من این را میخواهم.