«پشت پرده ریاکاری» بهانهای است تا دن اریلی، باورها و پیشداوریهای ما را درباره پدیده ریاکاری (Dishonesty) به چالش بکشد.
او به ما نشان میدهد که در پس ریاکاری، برخلاف تصور رایج، رفتاری خردمندانه بر پایه هزینه-فایده وجود ندارد.
در پیشگفتار کتاب، اریلی با اشاره به مدل SMORC یا «مدل سادهی بِزِه خردمندانه» (Simple Model Of Rational Crime)، که مترجم مخفف «مسابخه» را برای آن برگزیده، و توسط اقتصاددانی به نام گری بِکرِ ابداع شده، توضیح میدهد که این مدل و این نگاه که دغلکاریهای انسان از روی هزینه-فایده کردن و خردمندی است نواقص زیادی دارد.
کتاب پشت پرده ریاکاری ده فصل دارد. در طول این ده فصل، دن اریلی با ارائه پژوهشها و نتایج آنها به تدریج ما را نسبت به نواقص و ناکارآمدیهای مدل مسابخه آگاه کرده و نیروهای واقعی شکل دهنده به رفتارهای ریاکارانه ما را نشان می دهد.
در ادامه، فصلهای کتاب را به طور خلاصه با هم مرور میکنیم.
در فصل نخست کتاب، دن اریلی با انجام یک سری آزمایش و امتحان کردن فرضیههای مختلف، شواهدی را مبنی بر ناکارآمدی جدی نظریه مسابخه بدست میآورد.
در یکی از این آزمایشها، دن اریلی و همکارانش از تعدادی داوطلب خواستند تا در مدت پنج دقیقه، بیست ماتریس اعداد را حل کنند و به ازای حل هر ماتریس درست، ۵۰ سنت برنده شوند.
در وضعیت عادی مشخص شد که هر فرد به طور میانگین میتواند چهار ماتریس را درست حل کند.
سپس آنها وضعیت را به گونهای دیگر تعریف کردند.
این بار از شرکتکنندگان خواسته شد تا پاسخهای درستشان را خودشان بشمارند و اعلام کنند و در ادامه، پاسخنامه را در دستگاه خردکن بریزند.
نتیجه آن بود که به طور میانگین افراد اعلام کردند که «شش» ماتریس (یعنی دوتا بیشتر در وضعیت کنترل شده و عادی) حل کردند.
نکته جالب اینجاست که این وضعیت، محصول تقلب یک یا دو نفر نبود. بلکه محصول «تقلب اندک تعداد زیادی» از افراد بود.
این آزمایش در دو وضعیت دیگر هم انجام شد.
یک وضعیت این بود که مقدار مبلغ مورد نظر برای جایزه افزایش یافت،
و وضعیت دوم، بدین صورت بود که افراد در سه گروه مختلف آزمایش شدند:
یک گروه که تنها نیمی از پاسخنامهشان را خرد کردند(یعنی ممکن بود بعدا از آنها مدرکی پیدا شود)،
گروهی دیگر که تمام پاسخنامه را خرد کردند(یعنی خیالشان از بابت اینکه چیزی از خود به جا نگذاشتند راحت بود)،
و گروه سوم گروهی بودند که علاوه بر آنکه پاسخنامه را تماما خرد کردند خودشان باید جایزه پولیشان را از محل مشخص برمیداشتند.
نکته عجیب در این دو وضعیت، آن بود که با وجود آنکه بازهم تعداد زیادی از افراد دست به تقلب میزدند اما میزان تقلب آنقدرها تفاوتی نمیکرد.
دن اریلی میگوید که تقلب و ریاکاری در افراد نه به «افزایش احتمال گرفتار شدن» بستگی دارد و نه به «مقدار» چیزی که میشود با تقلب آن را کسب کرد. (مثل افزایش پول در این آزمایش)
عجیبتر و جالبتر آنکه دن اریلی و همکارانش در چارچوب همین آزمایش به شکلی دیگر دریافتند که تقلب در انسانها حتی به این هم بستگی ندارد که افراد احساس کنند ممکن است با تقلب زیاد در چیزی «انگشتنما» شوند.
پس راز ریاکاری در انسانها چیست؟
در پایان این فصل دن اریلی توضیح میدهد که فرضیه او بر این اساس است که در هر انسانی همزمان دو نیروی متضاد وجود دارد که مشخصکننده میزان ریاکاری در آنهاست.
از یک سو، انسانها دوست دارند خودشان را درستکار و آبرومند بدانند، و دوم اینکه تمایل دارند تا از منافع حاصل از تقلب کردن هم بهرهمند شوند.
به بیان ساده، انسانها تنها تا جایی دست به تقلب و ریاکاری میزنند که به خودپنداره و تصورشان از آبرومندی و درستکاریشان لطمهای نزند.
چیزی که دن اریلی آن را «نظریه عامل قصهبافی» (Fudge Factor Theory) مینامد و موضوع فصل دوم کتاب است.
دن اریلی میگوید زمانی که از مردم میپرسیم چطور باید مثلا جرم را در جامعه کاهش داد، عده زیادی معتقدند با سختتر کردن مجازات یا افزایش تعداد نیروهای پلیس در سطح شهر.
به همین ترتیب، مدیران یک سازمان نیز معتقدند برای کاهش فساد اداری و سازمانی بایستی بازرسیهای دقیق و پیدرپی اعمال کرد.
اما اریلی و همکارانش چنین اعتقادی ندارند. آنها نشان میدهند که راههای بسیار سادهتری برای کنترل چنین اوضاعی میتوان یافت.
نخستین نکتهای که در فصل دوم مطرح میشود این است که آدمها زمانی که با مواردی سروکار دارند که مستقیماً به پول اشاره نکند بیشتر ترغیب به تقلب میشوند.
در همان آزمایش ماتریس، وقتی به جای پول از ژتون استفاده شد، تعداد افراد دغلکار دو برابر افزایش یافت. این در واقع کارکرد و نحوه بسط یافتن همان عامل قصهبافی است.
اما چگونه باید آن را کنترل کرد؟
دن اریلی و همکارانش در نسخهای دیگر از آزمایش حل ماتریسها، ۴۵۰ نفر شرکتکننده را به دو گروه تقسیم کردند، از یک گروه خواستند تا پیش از ارائه پاسخهای درست، «ده فرمان» را به یاد بیاورند.
از گروهی دیگر نیز خواستند تا ده کتابی که در دبیرستان مطالعه کردند را به یاد بیاورند.
نتیجه آن بود که گروهی که ده فرمان را به یاد آوردند هیچ تقلبی نکردند. در حالی که گروه دیگر به طور وسیعی دست به تقلب زدند.
فصل سوم کتاب با نام «انگیزههای کور کننده» به مسأله «تضاد منافع» و تأثیر آن در ریاکاری افراد میپردازد.
دندانپزشکی را در نظر بگیرید که دستگاه جدید و گرانی خریداری کرده و قصد دارد هرطور شده بخشی از فرآیند درمان مینای دندان بیمارانش را با آن انجام دهد.
یا شرکتها و سازمانهایی که در ازای انجام یک لطف که به مشتریان میکنند- مثلا دادن یک کالا به صورت رایگان- آنها را مدیون خود می کنند به این امید که بعدا مشتریان، خرید بیشتری از آن ها داشته باشند.
تمام اینها و مثالهای مشابه، نمونههایی از منافع پنهانی است که به واسطه آنها افراد با سایرین به شکلی ریاکارانه رفتار میکنند.
دن اریلی معتقد است برای اینکه گرفتار این دام نشویم، ضمن اینکه آگاهی ما نسبت به این تضاد منافع میتواند به تصمیمهای بهتر ما کمک کند، نیاز است تا قوانینی وضع شود تا این تضاد منافع تا حد امکان از بین برود.
مثل اینکه یک پزشک نتواند با وسایل شخصی خودش درمان را انجام دهد.
یا فرضا، حقوق یک مشاور فروش به «تعداد» قراردادها وابسته نباشد تا برایش منافع پنهانی ایجاد کند.
در فصل چهارم دن اریلی توضیح میدهد که مسائل و مشکلات روزمره که بخشی از مغز ما را اشغال میکنند و نیروی تعقل و اراده ما را سست میکنند، نهایتا منجر به تن دادن ما به رفتارهای غیراخلاقی از جمله ریاکاری میشود.
اریلی در توضیح اینکه چه راهی میتواند برای غلبه بر این مسأله مفید باشد، میگوید بهتر است در شرایطی که میدانیم نیروی ارداهمان در اثر فعالیتهای روزمره یا مقاومت مداوم در برابر وسوسهها ضعیف شده، سعی کنیم اصلا در برابر موقعیتهای مشابه قرار نگیریم.
مثلاً وقتی قصد رژیم گرفتن داریم، سعی کنیم اگر در آشپزخانه یا در محل کار جایی ظرف شیرینی خوشمزهای بود اصلا طرفش نرویم.
به هر حال نرفتن به سمت یک موقعیت وسوسهانگیز به مراتب آسانتر از رفتن به سمت آن موقعیت و بعد صرف انرژی برای غلبه بر آن وسوسه است.
فصل پنجم کتاب به موضوعی جالب میپردازد: «ارتباط بین استفاده از جنسهای قلابی با ریاکاری».
ایده اصلی دن اریلی در این فصل این است که استفاده از لوازم تقلبی (عینک، پوشاک و شبیه اینها) میزان ریاکاری و تقلب را در انسان افزایش میدهد.
برای اثبات این موضوع، دن اریلی و همکارانش در یک آزمایش از تعدادی از شرکتکنندگان که همگی زن بودند، خواستند تا یک عینک آفتابی به چشم بزنند.
سپس به یک سالن هدایت میشدند تا یک سری پوستر و بعد منظره بیرون پنجره را ببینند.
در نهایت به یک اتاق هدایت میشدند که در آن همان آزمایش حل ماتریسها در انتظارشان بود.
در آغاز آزمایش هر زن در یکی از این سه وضعیت قرار گرفت:
به بخشی گفته شد که عینک آنها اصل است، به بخشی دیگر گفته شد که عینک آنها قلابی است و به بخشی دیگر هیچ اطلاعاتی داده نشد.
نتیجه آن بود که در حل ماتریسها، ۳۰ درصد کسانی که عینک اصل داشتند تقلب کردند. کسانی که عینک قلابی داشتند ۷۴ درصد، و کسانی که نسبت به اصل یا قلابی بودن عینکشان اطلاعاتی نداشتند،۴۲ درصد.
این آزمایش نشان داد که استفاده از یک برند تقلبی، انسانها را بیشتر به سمت ریاکاری سوق میدهد.
در عین حال، با توجه به اینکه درصد آماری گروه اول و سوم (۳۰ و ۴۲ درصد) نزدیک به هم بود، دن اریلی اینطور نتیجه گرفت که «تأثیر منفی استفاده از برند قلابی» از «تأثیر مثبت برند اصل» نیز به مراتب بیشتر است.
حتی در ادامه این آزمایش، مشخص شد که اجناس قلابی نه تنها ما را وادار به ریاکاری بیشتر میکنند، بلکه سبب میشوند تا دیگران را هم کمتر درستکار بدانیم.
گول زدن خود یا همان خودفریبی موضوع فصل ششم کتاب است.
اریلی میگوید ما معمولا برای دستیابی به موقعیتهایی که برایمان جذاب است، گزافهگویی میکنیم و انقدر این سناریو تکرار میشود تا خودمان هم این تصویر مبالغهآمیز را باور میکنیم.
از طرف دیگر، ما انسانها معمولا توانایی خودمان را بیش از آنچه که هست به خودمان یادآوری میکنیم.
دن اریلی توضیح میدهد که خودفریبی به عنوان مکانیزم ایجاد اعتماد به نفس در برخی موارد میتواند به نفع ما باشد. در عین حال، ادامه این روند ممکن است هزینههای سنگینی برایمان ایجاد کند و حتی اعتماد دیگران را از ما بگیرد.
در بخش پایانی این فصل، دن اریلی خاطرهای از دورانی که برای درمان سوختگی ۷۰ درصدیاش در بیمارستان بود، میگوید.
در اوج درد و رنج آن زمان، دن صدای پرستارانی را میشنید که مدام به او میگفتند: «نگران نباش. همه چیز درست میشه» یا «اصلا نگران نباش. یه عمل سادهس که هیچ دردی هم نداره».
او در نهایت به عنوان یک نظر شخصی نتیجه میگیرد که آنچه که در ادبیات رایج به آن «دروغ مصلحتآمیز» گفته میشود، در برخی شرایط خاص و دشوار مانند بالا میتواند توجیهپذیر باشد.
عنوان فصل هفتم کتاب «خلاقیت و ریاکاری» است.
در تصور رایج معمولا از خلاقیت به عنوان مهارتی برای حل مشکلات به وسیله ابداع راههایی نو یاد میشود.
در عین حال، دن اریلی معتقد است که خلاقیت به ما کمک میکند تا برای توجیه ریاکاری خودمان، قصههای بهتری ببافیم.
در واقع خلاقیت به ما این امکان را میدهد تا هم ریاکارتر باشیم و هم خود را به عنوان فردی درستکار در نظر بگیریم.
به عبارت ساده، ارتباط مستقیمی وجود دارد میان خلاقیت بیشتر و ریاکاری بیشتر در انسانها.
در بخش دیگری از همین فصل، دن اریلی به پدیده دیگری اشاره میکند که همدست با خلاقیت، در گستردهتر شدن دامنه قصهبافی به انسان کمک میکند و آن «فرصت انتقام» است.
انسانها معمولا در شرایطی که از چیزی یا شخصی آسیب یا آزار میبینند، رفتار ریاکارانه خود را در مقابل او به عنوان یک عامل «تنبیهی» و «انتقامی» توجیه میکنند و اینطور قصه میبافند که نه تنها کار بدی نمیکنند، بلکه دارند حق طرف را کف دستش میگذارند.
فصل هشتم با عنوان «دغلکاری در نقش عفونت» به این موضوع میپردازد که ریاکاری و دغلکاری پدیدهای است که میتواند مانند یک ویروس واگیردار باشد.
به عبارت دیگر، مشاهده اینکه دیگران دست به تقلب میزنند از بار منفی آن برای سایرین هم میکاهد. البته این پدیده پیچیدگیهایی هم دارد.
دن اریلی و همکارانش در آزمایشی به این نتیجه رسیدند که ما انسانها زمانی که ببینیم افرادی از گروه اجتماعی وابسته به خودمان (مثلا حلقه نزدیک دوستان یا همدانشگاهیها) مرتکب عملی ریاکارانه میشوند، بیشتر به انجام آن عمل گرایش پیدا میکنیم.
در عین حال، اگر آن فرد یا افراد متعلق به گروهی غیرخودی باشند، ما اتفاقا برای آنکه مرز خود را با آنها حفظ کنیم اخلاقمدارتر میشویم.
دن اریلی به عنوان راهکار این موضوع از نظریه «پنجرههای شکسته» بهره میگیرد.
این نظریه بیانگر این است که تا وقتی یک خلاف، کوچک است باید آن را رفع و رجوع کرد. اگر هر رفتار ریاکارانه کوچکی فوراً اصلاح شود دیگر جایی برای گسترش یا تقلید آن توسط دیگران باقی نمیگذارد.
«دغلکاری همیارانه» عنوان فصل نهم است.
در این فصل اریلی توضیح میدهد که انجام کار گروهی با دیگران میتواند میزان دغلکاری را در ما افزایش دهد.
نتایج او از آزمایشهایش بدین صورت است که اگر فردی همگروه، از درجهای بالا از صمیمیت با ما برخوردار است، و ما احساس میکنیم که رفتار ریاکارانه یک نفع دوسویه به ما میرساند، میزان ریاکاری ما بیشتر میشود.
برعکس، اگر طرف مقابل برای ما غریبه باشد، حتی در برخی موارد میزان تقلب به صفر میرسد.
۲ نظر
در واقع ما آدمها میخواهیم ثابت کنیم که خوب هستیم. نه اینکه بدون مشکلایم.
وهمچنین ما آدمها برای اینکه ثابت کنیم چیزی بد است ، خرابکاری جمعی انجام میدیم و با منفی نگری ، دیدگاه خودمون رو به همه ارائه میدیم. و همچنین احساسات منفی و خشممون رو به همه ارائه میکنیم. و مخصوصا با این قضیه دامن میزنیم تا شدت بگیره.
و خب شدت گرفتن همه چیزو به علت نداشتن منابع لازم ، دچار میکنه. و این دچار شدنمان چهرهی کار رو خراب میکنه.
در نهایت فرد منفی نگر پیروز میدان خواهد شد!
و نقلهای شایع شده جنبه منفی را ثابت شده میکند.
و خطاهای شناختی به مسائل دامن میزند.
اینجاست که افراد سیستم رفتاری ریاکاری را انتخاب میکنند.
تعادل داشتن باعث میشه شدتها ما رو از فعالیتهایی که از سر کمبود منابع برامون پیشمیاد و ما رو ضعیف و یا سطحی و یا نادرستکار جلوه میده ، نجات بده.
درود و سپاس از خلاصه بسیار خوب این کتاب عالی. مطالب جالبی بود و با بسیاری از نظرات نویسنده موافقم، از جمله تاثیر یادآوری ارزشهای اخلاقی در کاهش ریاکاری و ریاکاری خلاقانه.
پایدار باشید.