پیش نوشت :
اگر شما واقعا منصف و عاقل باشید، بعد از خواندن این متن. باید برای همیشه ازدواج را فراموش کنید.
( با اندکی دخل و تصرف در مقدمهی کتاب The God Delusion داوکینز)
موضوعی که این بار قصد دارم بهش بپردازم ازدواج است.
هدف ما از ازدواج چیست؟
آیا واقعا به آن فکر میکنیم و یا صرفا قصد ما از چاله به چاه افتادن است؟
فرار از تنهایی دلیل موجهی برای این انتخاب دشوار است یا فشارهای بی امان خانواده و فامیل و اجتماع؟
برای اینکه باید نیازهای جنسیات را برآورده کنی ازدواج می کنی یا فکر اینکه سنات از مرز کلیشه و روتین جامعه دارد بالاتر میرود و مجبوری همرنگ جماعت شوی تا برچسب نخوری؟
نکند دلت هوای پوشیدن لباس عروس یا داماد کرده یا میخواهی زندگیات از این یکنواختی بیرون بیاید؟
دوست پسر یا دوست دخترت دیگر حالت را خوب نمیکند و کسی را میخواهی که همیشه مال خودت باشد؟
یادمان باشد که
ازدواج وظیفه و اجبار نیست و فقط یک انتخاب از بین صدها انتخاب مسیر زندگی ست.
و کسانی که با دلایل بالا و یا دلایل مشابه ازدواج کردهاند همین جامعهی افسرده و مأیوس و شکست خوردهی اطراف ما را تشکیل میدهند.
خیلی از ما هنوز به بلوغ فکری نرسیدهایم و به سادگی زندگیمان را با یک انتخاب اشتباه نابود میکنیم
و وقتی میخواهیم زندگی مشترکمان را از روزمرگی نجات دهیم به جای رشد شخصیتی و فکری خود و خانواده، بدون آمادگی فکری و روانی و حتی اقتصادی، دست به تداوم بقای نسل داغون خود میزنیم و بچه تولید می کنیم.
خب به هرحال زندگی سرگرمی میخواهد و چی از این بهتر که یک نفر را به دنیا بیاوریم تا عقدهها و زندگیهای نکرده ی ما را زندگی کند.
سخنی از نیچه همیشه همراه من و باورم در تمامی لحظات بوده و به دوستان نزدیکم که قصد ازدواج داشتهاند بارها گفتهام :
هنگام ازدواج ، این سوال را از خودت بپرس : آیا باور داری که قادر خواهی بود تا سن پیری خود با این شخص به خوبی صحبت کنی ؟
هر چیز دیگری در ازدواج ، زودگذر است .
ما بیدلیل و یا با دلایل احمقانه ازدواج میکنیم و دست کم مدتی بعد دچار طلاق عاطفی میشویم و به زور اجتماع و باز هم نگاه مردم ادامه میدهیم.
دیالوگی از فیلم زن دوم را هرگز فراموش نمیکنم و برایم حقیقتی محض است و تراژدی امروز بسیاری از زندگیها :
صفحهی دوم شناسنامه چیز غریبیه .. میتونه پر از ازدواجها و طلاقهای نانوشته باشه !
چیزی که باور رایج اجتماع برای سنجش میزان وفاداری زن و شوهر است طول زندگی مشترک آنهاست و این باور برای من بسیار غمانگیز بود توضیح می دهم چرا .
زن و مرد در ابتدای زندگی با هم عهد میبندند هرگز از یکدیگر جدا نشوند ( البته تمام اینها وابسته به برگی کاغذ است نه بیشتر ) و بر اساس این تعهد، هر چه بیشتر از طول عمر رابطهشان میگذرد این تصور ایجاد میشود که چقدر به یکدیگر وفادارند و یا چه زندگی خوبی دارند. حال آنکه واقعیت چیز دیگریست
ما فراموش کردهایم که تعهد و وفاداری امری کیفیست و نمیتوان آن را با کمیت سنجید.
من این موضوع را در جامعهی خودمان که پایبند به آداب و رسوم هستیم و کاغذ و کاغذبازی، امری مهم تلقی میشود و تعهد را پیش از آنکه در قلبهایمان ایجاد شود بر روی کاغذ امضا میکنیم بیشتر دیدهام
ازدواجهایی که دفاتر ازدواج و عقدنامه و برگ دوم شناسنامه و قوانین و عرف به خوبی تأییدش میکنند ولی فاقد سلامت روان است .
هیچ از خود پرسیده ایم چرا زن و مرد پس از مدتی به فرسایش روحی می رسند؟
در ازدواج فرض بر این است ( تاکید می کنم فرض !) که با عشق صورت بگیرد.
عشق امری دو طرفه است و لزوم تداوم آن به هر یک از طرفین بر میگردد . یعنی هر دو باید مراقب این عشق باشند حال اگر پس از مدتی ویژگیای در یک نفر عوض شود عشق تشدید یا تضعیف میشود و مشکل آنجایی بروز میکند که عشق تضعیف شود.
خب حالا چون به همسرتان قول وفاداری دادهاید از نظر اخلاقی مجبور به ادامه اید؟
با اینکه این ادامه خلاف میلتان است؟
چرا باید بخاطر یک کاغذ و یک تعهد کورکورانه زندگی و آیندهمان را تباه کنیم؟
تداوم ازدواج به تداوم و استمرار احساسات و هیجانات ما بستگی دارد با این که میدانیم احساسات، غیراختیاری هستند.
منطقیست که غیراختیاریترین بخش وجودمان را با زنجیر قانون و ازدواج ببندیم؟
با اینکه میدانیم هرلحظه ممکن است تغییر کنند؟
خب ؛ آمدیم و دلایل ازدواجمان عشق نبود و منطق بود در واقع از نظر منطقی دیدیم فرد مقابل ویژگیهای مورد علاقهی ما را دارد و تصمیم میگیریم در ادامه همقدم باشیم.
اگر در آینده عاشق شدیم و این عشق شدت گرفت تکلیف چیست ؟ آن برگ کاغذ و تعهد ازدواج، حق ما را از زندگی با فردی که عاشقش هستیم سلب می کند؟
چرا باید کاری کنیم که احتمال آن می رود بعدها دچار تعارض شویم؟
هر کدام از ما ویژگیهای منحصربفردی داریم که با دیگری متفاوت است حال اگر تنها احساسات و هیجانات و بالا و پایین شدن هورمونها ما را در مسیر ازدواج قرار داده تا بحال به این فکر کردهایم که با تفاوت علایق و سلیقههایمان چه کنیم؟
تا کی بخاطر دیگری از خواستهمان صرف نظر میکنیم و اسم کوتاه آمدنهایمان را تفاهم می گذاریم؟
تا کی بخاطر دیگری محو و بی هویت میشویم و ان را درک نیازهای طرف مقابل می نامیم؟
بخاطر این ازدواج و این احساس ناپایدار چقدر هزینه میدهیم تا آرامش بخریم در حالیکه واقعیت این است که گدایی عشق میکنیم؟
میشود گفت تو راه خودت را برو و من راه خودم را می روم؟
میشود گفت تو به فستفود برو و من به رستوران سنتی؟
میشود گفت تو به سینما برو و من به تئاتر؟
به هرحال باید یکی در یک نوبت آن دیگری را تحمل کند ( البته در بهترین حالت )
همهی ما برای تجدید قوا و اینکه آرامش و سلامت روان داشته باشیم به لحظات خلوت و تنهایی نیاز داریم.
به حریم خصوصی که در آن هیچکس جز خودمان نباشد.
به خوبی میدانیم ازدواج این آسایش و حریم خصوصی را از ما میگیرد فقط میزان سلب این حق، جایی بیشتر و جایی کمتر است ولی همهجا وجود دارد .
انگار آگاهانه تیشه به ریشهی روح و روانمان میزنیم ( من اسمش را گذاشتهام خودکشی تدریجی )
بازهم حاضریم اینگونه خود را در مهلکه بیندازیم با اینکه میدانیم لبخند کریه و موقت قانون ما صرفا برای ازدواج است که آن را سنتی پسندیده میداند و برای طلاق، عموم ماده و تبصره هایش حول و حوش نیمتنهی پایین میچرخد؟
با وجود دلایل بالا اگر هنوز قانع نشدهاید و میخواهید ازدواج کنید لااقل با توجه به نکاتی که در ادامه خواهم گفت خودکشی زیباتری داشته باشید:
- ظاهر : نوع پوشش ، لحن حرف زدن و شیوهی معاشرت
- رفتار : کلامی و غیر کلامی
این دو مورد میزان جذابیت طرفین برای یکدیگر را مشخص میکند.
- فضای شناختی و بینشی : محتوای فکر، عقاید ، نوع نگاه طرفین به زندگی، اهداف ، نقاط مشترک و متضاد فکری
زن و مرد در این موارد باید از تناسب کافی برخوردار باشند نه لزوما شباهت کامل .
- اقتصاد : تناسب خانوادهها به لحاظ اقتصادی
اگر طرفین تفاوت زیادی داشته باشند حاصل آن عدم تناسب در نوع تفریحات و خرج کردن و سبک زندگی و … خواهد بود که باعث بروز اختلافات بین زن و مرد میشود .
- روابط جنسی : میزان تناسب سلیقه ، کشش و نیاز طرفین برای رابطه
پی نوشت یک _زیبایی جایگاه ویژهای برای هرکدام از ما دارد. در رابطه با فاکتور زیبایی و ارتباط آن با تداوم زندگی، لازم دیدم صحبتهای دکتر افشین یداللهی را عینا اینجا نقل کنم:
زیبایی و اهمیت آن برای انتخاب، بستگی به دیدگاه فرد دارد، از طرفی هرچند این مساله یکی از فاکتورهای ازدواج است؛ اما صِرف زیبایی ظاهری و انتخاب بر اساس آن، نمی تواند به تنهایی تضمین کنندهی تداوم و موفقیت زندگی مشترک باشد چرا که تداوم زندگی مشترک، به شاخصهای متعددی بستگی دارد.
در واقع هرچند ممکن است زیبایی، موجب شروع یک رابطه و تشکیل زندگی مشترک شود اما به تنهایی نمیتواند عامل تدوام ارتباط یا زندگی مشترک باشد، اما باید به این نکته نیز اشاره کرد که اگر برای فردی، زیبایی ظاهری اهمیت ویژهای داشته باشد و او به هر دلیل، مانند اخلاق و رفتار خوب یا موقعیت اجتماعی یا اقتصادی بالای طرف مقابل، مساله زیبایی را نادیده بگیرد، این نکته ممکن است در دراز مدت، ذهنیتی منفی برای او ایجاد کرده و در روابط زناشویی اختلال ایجاد کند.
بنابراین متناسب با روحیات هر فرد و میزان اولویتی که زیبایی برای وی دارد و البته با اهمیت دادن کافی به این موضوع – نه کم و نه زیاد – باید انتخاب صورت گیرد.
پی نوشت دو _ که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها !
۴ نظر
شهلا جان
ممنون بابت نگاه متفاوتت به موضوع ازدواج
تمام دلایلی که مطرح کرده بودی که به آن دلایل نباید ازدواج کرد ، دلایل افراد که اقلیت هم نیستند برای ازدواج است. البته اگر زمانی که میپرسیم از دلیل ازدواجشون بتوانند دلیلی بیان کنند ، نه برای ما البته دلیلی برای خودشون.
صد البته که منطقی نیست غیر اختیاری ترین بخش وجودمان را با قانون زنجیر کنیم اما من معتقدم این بخش خیلی غیر ارادی فقط یکبار میتونه طعم واقعی حسی که بهش میگیم عشق را بچشه و حس به افراد دیگر تحت تاثیر همون حس یکباره است.
بهتره که یادبگیریم از حسی که بهش میگیم عشق مراقبت کنیم.
حرف های ما برای ما مسولیت ایجاد میکنند…
شاید روزی در ایران ازدواج سفید سبک بهتری از مسئولیت را برامون تعریف کند.
با کسی باشیم که بتونیم تا اخر عمر با چشم هامون با هم صحبت کنیم و حرف ها و حس هامون را از چشم های هم بخونیم…
لیلا وقتی گفتی حس به افراد دیگه تحت تاثیر همون حس اولیه ست یاد سخنی از نادر ابراهیمی افتادم که می گفت : یک بار ، یک بار ، و فقط یک بار می توان عاشق شد . عاشق زن ، عاشق مرد ، عاشق اندیشه ، عاشق وطن ، عاشق خدا ، عاشق عشق …. یک بار ،فقط یک بار . بار دوم دیگر خبری از جنس اصل نیست
/
ازدواج سفید هم موضوع مهم و قابل تاملی هست خیلی بهش فکر کرده بودم قبلا ، و چیزی که امروز فکرمو مشغول کرد این بود که اگه ازدواج کلا ازدواج موقت بود مثلا سه سال ! آیا خیلی از مشکلاتی که گفتم برطرف نمیشد ؟! ولی قانونی . یعنی ازدواج دائم حذف میشد کلا .
من به عشق فقط یکبار معتقدم پس نمیتونم الان ازدواج های سه ساله را بپذیرم.ما تغییر میکنیم و این تغییرات باعث تغییر در افراد کنارمون میشه، اگر ما با هم رشد کنیم نیاز نیست بعد از سه سال فکر کنیم به تغییر ادم ها
فکر میکنم مشکل در ازدواج کردن هامون نیست مشکل در حسی که عشق تعبیرش میکنیم…
با سلام
نظرمو جلب کردی با این پست زیبا و کاملت ،
همه ی جوانب کار رو سنجیده بودی.
و نظر من راجع این موضوعات :
به نظرم فرار از تنهایی نمیتونه دلیل خوبی برای ازدواج باشه.
و همچنین فرار از اقوام و … برای آن که از گزینه های تحمیلی فرار کنیم.
ازدواج برای رفع نیاز ، ج ن س ی به نظرم یه موضوع پیش پا افتادس که به هر حال رفع میشه! یا با روش های مختلف جلوی اون گرفته میشه.
برچسب خوردن از جامعه که یه چیز کاملا عادیه و هر شخصی خواه ناخواه برچسبهایی میخوره ، چه خوشش بیاد و چه نیاد ، قضیه همون موضوعی که خودت مطرحش کردی : نگاه جماعت بیکار.
به نظرم پوشیدن لباس برای عروسی هم یکی از اون عقده ها و چشم و هم چشمی ها میتونه باشه که مردم دچارش میشن.
فکر میکنم داشتن دوستی از جنس مخالف یکی از راه های اشتباه در روابطه که مشکلات رو به جای درست کردن ، حادتر میکنه.
این نظرتو دوست داشتم که گفتی ازدواج تنها یکی انتخاب ها در مسیر زندگیست.
در مورد بلوغ فکری صحبت کردی که با داشتنش خیلی موافقم برای شروع یک رابطه که به ازدواج ختم میشه.
رشد شخصیتی و فکری که وظیفه ی هر شهرونده که باید خواه ناخواه انجام بشه یا با اجبار جامعه و یا انتخاب خوده شخص.
و تداوم نسل هم اصلا بهش اعتقاد ندارم ، مگه همه ی شرایط عقلی و نقلی و اقتصادی و … فراهم باشه که به جای دادن درده بیشتر به فردی جدید ، باعث تولد یک فرد ارزشمند در جامعه بشه.
فکر میکنم اگه ما قصدمون از ازدواج دادن حس همدلی و حس بهتر زیستن و کسی که بتونه درده وارده از جامعه رو برای ما قابل تحملتر بکنه ، نباشه ، مسیر اشتباهی رو انتخاب کرده باشیم.
و دچار طلاق عاطفی نشدن هم بستگی به دو طرف رابطه داره ، که چقدر توانایی دارن که از پس زندگیشون بر بیان.
در مورد بخشی از صحبت ها نظر خاصی ندارم و تا حالا فکر میکردم که آدمها خودشون باید این موضوع رو در زندگی به استمرار بکشن که در حین اینکه به همسرشون بال پرواز میدن تا بتونه رشد کنه ، یه جورایی حامی اون هم باشن ، تا زندگی معنا پیدا کنه ، فکر میکنم بشه گفت ، زندگی در دوتن در کنار هم بدون مزاحمت برای دیگری ، تا حس آزادی نمود کنه و البته جاهایی در زندگی هست که باید با تبادل افکار دوطرف و تصمیم گیری با هم فکری دوطرف باشه.
فکر میکنم عاشق شدن در صورتی که با شخص دیگری در حال زندگی هستیم ، یه جورایی با فکر من همخونی نداره ،
و میتونه نشون دهنده عدم دریافت نیازها از بطن خانواده باشه یا شاید بشه طلاق عاطفی اسمشو گذاشت.
فکر میکنم کوتاه اومدن در محیط خانواده معنایی نداشته باشه ، بلاخره یکی داره تصمیم بهتری میگیره با توجه به هزینه های آتی که قابل مذاکرس و کوتاه اومدن منتفی میشه.
اصلا بالا و پایین شدن هورمون های بدن باعث خیلی از اتفاقات میشه که نمیشه نادیده اش گرفت ، خیلی از تصمیمات درست و غلط ما دست همین بالا و پایین شدن هرمونهای بدنه.
هویت هر فرد اگه بخواد زیر سوال بره که اصلا زندگی مشترک زیر سؤال رفته ، و تفاهم به قول دکتر انوشه از سه (ت) تشکیل شده ، توانایی تحمل تفاوت ها که به نظرم تحمل ، میتونه معنای درک و همدلی داشته باشه.
قرار نیست هرکاری که من بهش مشتاقم ، فرد مقابل هم بهش مشتاق باشه.
و فکر میکنم تا زمانی احساسات در جریانه که در طرف بخوان احساسی بینشون باشه.
و آرامش در زندگی باعث میشه که آدمی به مسائل مهمتری بپردازه ، بجای درگیر شدن در مسائل شاید بی اهمیت و شاید کم اهمیت.
گدایی عشق؛ فکر میکنم بیان و ابراز عشق به فردی رو نمیشه گدایی عشق نام داد ، شاید فرد مقابل چیزی درون فرد دیده باشه که مسبب دوست داشتن شده و نهایتا به عشق ختم شده ، و به سادگی نمیشه اسمشو گدایی عشق گذاشت.
داشتن حریم خصوصی شاید چندان لغت مناسبی نباشه ، میشه به لحظات خلوت داشتن تعبیر بشه.
که هر فردی نیازمند اونه.
و مواردی که برای خودکشیه زیباتر بیان کردی ، قابل تأمله.
که تا با خود فرد مواجه نشیم و معاشرت نکنیم ، نخواهیم فهمید.
ذهنیت آدمها و اندوخته های آدمها از اطلاعات متفاوته.
میتونه دلیل خیلی از تصمیمات ما در آینده بشه.
از این که باعث شدی به موضوع ازدواج دقیق تر نگاه کنم ، متشکرم.