دوستی دارم که سالهاست شب یلدا، برایش شعری از حافظ ، ایمیل میکنم. (پیش از آن هم برایش نامه مینوشتم!)
امسال برای اولینبار (تا جایی که به یاد دارم)، در چنین شبی، درسفرم و با حافظ جدیدم، که هنوز چندساعتی از تولدش در زندگیام نگذشته، و یک جور عجیبی به آن دل بستم، ورقی باز میکنم به نیت آنچه او در دل دارد؛
ولی این بار او را به خانهام (کوچ)، دعوت میکنم:
ساقیا! مایهی شباب بیار
یک دو ساغر شراب ناب بیار
داروی درد عشق یعنی می
کاوست درمان شیخ و شاب بیار
آفتاب است و ماه باده و جام
در میان مه آفتاب بیار
میکند عقل سر کشی تمام
گردنش را ز می ، طناب بیار
گل اگر رفت گو به شادی رو
بادهی ناب چون گلاب بیار
غلغل قمری ار نماند چه غم
غلغل شیشهی شراب بیار
غم مخور گر ز باغ شد بلبل
نغمهی بربط و رباب بیار
گرچه مستم سه چهار جام دگر
تا به کلی شوم خراب بیار
یک دو رطل گران به حافظ مست
گر گناه است اگر ثواب ، بیار