مدتها بود تصمیم داشتم «یادداشتهای یک دیوانه» از گوگول را بخوانم. حالا فکر میکنم سالهایی که با او آشنا نبودم فرصتهای سوختهی زندگیام به حساب میآیند.
درباره گوگول همین بس که تورگنیف، نویسنده بزرگ روس، گفته است:
همهی ما از زیر شنل گوگول بیرون آمدهایم.
گوگول در نوشتههایش از زندگی میگوید؛ ساده آغاز میکند، ساده ادامه میدهد و در عمق همین سادگی و بیپیرایگی، انتقاد میکند و تو با خود میگویی: «آره همینه! چقدر درست میگه!»
یادداشتهای یک دیوانه، که اولین داستانِ همین کتاب است، به باور من جزو بهترینهاست و حتی به جرئت میتوانم بگویم جزو ده داستان برتریست که تاکنون در زندگی خواندهام.
چطور بگویم؟ گوگول طبیعیست، اصیل است، عریان است، از پیچیدگی و نمایشپردازی بیهوده پرهیز میکند و تو همان اندازه که زندگی حقیقی را با خواندنش مرور میکنی بکر بودنش را در دل این تکرار، بارها و بارها بازمییابی.
صراحت بیانش تو را با خود همراه میکند: میخندی، به وجد میآیی، غمگین میشوی، خودت را همدلش مییابی و گاه با او همزادپنداری میکنی و این هنر تصویرپردازی و صداقت اوست. صداقتی که تنها از یک دیوانهی بیشیلهپیله برمیآید که دچار حسابکتابهای معمول و احمقانه آدمیان نشده است و این چنین است که بر دل مینشیند.
داستانهای او مختص یک زمان و مکان نیست، گوگول، طنازانه و با ظرافت خاص خودش، زندگی را از خلال زمان و مکان بیرون میکشد و حقیقی و عریان به تو نشان میدهد
در یادداشتهای یک دیوانه، دفتر خاطراتی را ورق میزنیم که در جایی از آن نوشته شده:
…و تمام دلیل این مسئله، آنطور که من میبینم، در این است که مردم فکر میکنند عقل آدمی در سرش است و واقعاً هیچچیز انقدر دور از حقیقت نیست، عقل را باد با خود از دریای خزر میآورد…
این داستان روایتگر سقوط یک مرد به ورطه جنون است.
گوگول، پوچی زندگی را به تصویر میکشد و باعث میشود که رویا و واقعیت اشتباه گرفته شوند بهطوری که هیچ راهی برای تشخیص واقعیت از توهم نداریم و نظام ارزشی ما درهم فرو میریزد…
چندخطی را باهم بخوانیم:
• نظمِ عوضیِ دنیا چنین است: علتهای پیش پا افتاده، به وقایع بزرگ دامن زدهاند؛ از سوی دیگر، حوادث عظیم، نتایج پیشپاافتادهای داشتهاند…
• هیچچیز در این دنیا پایدار و ابدی نیست. حتی خوشیهای ما لحظهبهلحظه رنگ میبازند و هرگز در لحظهٔ دوم چون لحظهٔ اول شاد نیستیم و لحظهٔ بعدش نیز کاملاً به حال عادی و همیشگی بازمیگردیم. درست مانند امواجی که در اثر انداختن سنگی در آب ایجاد میشوند و رفتهرفته محو میشوند.
• کدام اندوه است که گذشت زمان تسلیاش ندهد؟ کدام احساس از مبارزهی نابرابر با گذشت زمان، جان به در میبَرَد؟… تمام احساسات ما در برابر این اثر طولانی، آهسته و نامرئیِ عادت، بازی بچگانهای بیش به نظر نمیرسد.
۲ نظر
پارگراف دوم از متن کتاب خیلی ملموس بود برام.
عادی شدن اتفاقاتی که بعضاً سالها منتظرش بودم و ناپایداری شادی
مشتاق شدم بخونمش
اسم نویسنده رو سرچ کردم:
«تقریباً همهٔ قصه های گوگول کمدی های سرگرم کننده ای هستند که با هیچ وپوچ شروع می شوند، با هیچ وپوچ ادامه می یابند، و به اشک ختم می شوند، و در پایان، زندگی نام می گیرند.»
همین جملات باعث شد مشتاق بشم به خوندن کتابهاش.
مرسی از معرفی