درک یک پایان کتابی ست که به اعتقاد من ارزش چندبار خواندن دارد. رمانی تأمل برانگیز و فلسفی که از زبان یکی از شخصیت های داستان به نام تونی وبستر پس از چهار دهه از زمان روی دادن ماجراها، روایت می شود و گاه جای خود را به راوی جمعی که خودش یکی از آن هاست می دهد. تونی وبستر- به همراه سه یار دبستانیاش که دغدغههایی روشنفکرانه دارند و مظهر غرور دههشصتیها، نسل پس از جنگ بریتانیا هستند، خاطرات سال آخر دبیرستان را بازگو میکند. در بین این چهار نفر، “ایدریئن فین” از همه باهوشتر و سوداییتر است.
وقتی معلم تاریخ از بچه ها می پرسد تاریخ چیست؟
تونی می گوید:« تاریخ دروغ فاتحان است.»
پاسخ کالین که یکی دیگر از جمع دوستان است این است که: « تاریخ ساندویچ پیاز خام است» چرا که «پی در پی تکرار می شود، آقا. آروغ می زند… همان قصه ی همیشگی، همان نوسان همیشگی بین خودکامگی و طغیان، بین جنگ و صلح، بین فقر و رفاه.»
و فلسفی ترین پاسخ را ایدرئین می دهد:« تاریخ یقینی است که در نقطه ی تلاقی نارسایی حافظه و نابسندگی مدارک حاصل می شود.» و به عنوان شاهد به خودکشی همکلاسی شان رابسون که مهمترین و از جهاتی رشک برانگیز ترین اتفاق دوران دبیرستان بچه هاست اشاره می کند.
درک یک پایان در واقع تأملات نویسنده است در حول و حوش پاسخ ایدرئین؛ و به بیان دیگر، در چیستی حافظه و تاریخ و این که کدامیک اصیل تر و قابل اتکاتر است:
ـ «هر چه گواهان زندگی ما از میان می روند، تأیید کمتر می شود، و از این یقین که ما کی هستیم و کی بوده ایم می کاهد.»۶۷
ـ «خاطره مساوی است با رویدادها به اضافه تاریخ.»۷۲
ـ «خاطره چیزی است که ما فکر می کردیم فراموش کرده ایم.»۷۲
ـ «ظاهراً یکی از تفاوت های جوانی و سالمندی این است که وقتی جوانیم آینده های مختلفی را برای خود اختراع می کنیم، و وقتی پیر می شویم گذشته های مختلفی برای دیگران.»۹۲
این چهار نفر آن ایام تشنه کتاب بودند. اهلِ بحثهای فلسفی، طرفدار شایستهسالاری و آشوبگرا. چندی نگذشت که ایدریئنِ تازهوارد الکس را کنار زد و فیلسوف گروه شد.
الکس، راسل و ویتگنشتاین خوانده بود.
ایدریئن، کامو و نیچه.
تونی، جورج ارول و هاکسلی
و کالین، بودلر و داستایفسکی.
«البته که پرمدعا بودیم… و خوشمان میآمد به یکدیگر اطمینان بدهیم که نخستین وظیفه نیروی تخیل شکستن حد و مرز است.»
بخش جذابی در این رمان به اعتقاد من جایی بود که ایدریئن در یکی از نامه هایش صحبت از “انباشتگی” کرده بود آن هم در سالهای جوانی. برای اینکه ماجرا را لو ندهم اشاره ای به سرنوشت هیچکدام در این داستان نمی کنم. منتها در مورد انباشتگی می توانیم حرف بزنیم:
?«مسئله ی انباشتگی: روی اسبی شرط میبندی، اسب میبَرد، جمع پولت را روی اسب مسابقه بعدی میگذاری و همینطور تا آخر. بردهایت جمع میشود ولی باختهایت نه.»
و به همین سیاق در زندگی: روی رابطهای شرط میبندی، به جایی نمیرسد؛ سراغ بعدی میروی… اما آنچه در این میان از دست میرود چهبسا نه سرجمع دو منفی ساده که مضرب چیزی باشد که وسط گذاشتهای.
زندگی در نظر ایدریئن فقط تفریق و جمع نیست، انباشت و تضرب هم هست، زیان و شکست هم هست. اما برای «بازماندگان» جز انبوهی خاطره نمانده است. مسئله باز هم انباشتگی است، انباشتن صافوساده زندگی روی هم.
زندگی غالب بازماندگان در نظر تونی اکنون افزونی نیافته و تنها زیاد شده بود و بیشتر حاصل جمع و تفریق بود تا تضرب.
این است که راوی،دستِ آخر نتیجه میگیرد که زمان ابتدا ما را بر جای خود مینشاند و تا به خود بیاییم درمییابیم که تنها جانب احتیاط را گرفتهایم و واقعگراییمان روگرداندن بهجای روبهروشدن با چیزها از کار درآمده است.
درباره ی نویسنده:
جولیان پاتریک بارنز (به انگلیسی: Julian Patrick Barnes) نویسنده و منتقد ادبی انگلیسی است.
از جمله کتابهای او میتوان به طوطی فلوبر (۱۹۸۴)، انگلیس، انگلیس (۱۹۹۸) و آرتور و جرج (۲۰۰۵۵)، دیار مترو (۱۹۸۰)، درک یک پایان، قبل از آشنایی او با من (۱۹۸۲)، دربارهاش حرف بزنیم، مجموعه داستان عبور از کانال، چیزی برای ترسیدن وجود ندارد (۲۰۰۸)، هیاهوی زمان و… اشاره کرد.
بارنز با آنکه از نویسندگان مهم و تاثیرگذار ادبیات انگلیس در دو دهه اخیر بهشمار میآید، چندان برای مخاطبان فارسی شناختهشده نیست. جز چند داستانکوتاه که در مجلات و مجموعههای داستانکوتاه از او به فارسی ترجمه شده است، اثر دیگری از او در دسترس نیست. یک دلیل این امر، شاید نثر پیچیده و تودرتوی بارنز باشد. جولین بارنز که دیرزمانی در موسسه لغتنامه آکسفورد بهکار مشغول بوده است، با تسلط عجیبی که به واژگان و شکلهای متنوع جملهبندی در زبان انگلیسی دارد، نثری سبکمند و چندلایه را در آثار خود بهکار میبرد. اما ویژگی منحصربهفرد بارنز را میتوان در شناخت زبان نسلهای مختلف انگلیسیزبانها و در کنارش عشق عجیب او به ادبیات فرانسه دانست. کتاب «طوطی فلوبر» او در زمره یکی از بهترین رمانهای دو دهه اخیر بهشمار میرود. این دو توانایی -آشنایی به تطور زبان در گذار نسلها و شیفتگی به ادبیات فرانسه، بهخصوص رمانهای قرن نوزدهم- او را به نویسندهای کمنظیر در ادبیات معاصر انگلیس بدل کرده است. پس بدیهی است که تاریخ و نسبت آن با حافظه یکی از دغدغههای این رماننویس باشد. رمانهای بارنز سهل و ممتنعاند. در نهایت سادگی به وضعیتهای حدی و پیچیدهای میل میکنند. آدمهای معمولی و بیماجرای رمانهای او بهناگهان حامل راز پیچیدهای میشوند که هیچ راهحلی برای آن نمیتوان یافت. علاوه بر این بارنز همواره در آثار خود نیمنگاهی به کلاسیکها میاندازد و به نحو ظریفی با جهان یک یا دو نویسنده ماقبل خود گفتوگو میکند.