پیش نوشت یک: فیلم و سریال و سینما مورد علاقه ام نیست؛ از بچگی ام تا امروز به جز سه چهار کارتون که بابا لنگ دراز در رأسش است چیزی به یادگار ندارم. در این بیست و شش سال و اندی زندگی، مستقل از دوران کنجکاویِ کودکی که گفتم، دیگر از کنار تلویزیون حتی عبور هم نکردم تا این ده سال اخیر که جزو لوازم خانه و اتاقم هم نبوده! البته راجع به تئاتر، نظر کاملاً متفاوتی دارم. بعدها در مورد اینکه اوقات فراغتم چگونه می گذشت یا امروز چگونه است خواهم نوشت ولی اینها را گفتم تا به یک موضوع برسم. مدتی ست یاد گرفتم وقت هایی که بشدت از مشغولیت فکری رنج می برم یک فیلم خوب ببینم تا ذهنم آزاد شود. درواقع برای من جنبه ی تفریح و سرگرمی ندارد و بیشتر به مُسکن شبیه است.
پیش نوشت دو: این بار سریال westworld را انتخاب کردم. کسانی که دیده اند شاید بگویند: دیوانه این فیلم که بیشتر درگیرت می کند!
راستش پُر بیراه نمی گویند ولی من از هرچیزی، سخت ترینش را دوست دارم.
چیزهایی که خصوصاً در ادامه، راجع به این سریال می نویسم نظرات شخصی منند.
من فیلم شناس نیستم ولی نیمی از سال های زندگی ام را با کتاب گذراندم پس فیلم را هم شبیه کتاب میخوانم. در واقع به دیالوگ ها و محتوای فیلم زیاد دقت می کنم و همزمان در ذهنم دنبال مصداق هایش می گردم. از نظر من، westworld یک سریال بسیار قوی ست با دیالوگ هایی فوق العاده که هرکدام به تنهایی شروع یک بحث طولانی فلسفی را رقم می زند و موسیقی ای که یک شاهکار دیگر از رامین جوادی ست و لحظه های این سریال را ناب تر و شگفت انگیزتر از همیشه کرده است.
???
?داستان سریال، در دورانی روایت می شود که انسانها توسط تکنولوژی به دوران غرب وحشی و شهری مجازی به نام وست ورلد فرستاده می شوند درواقع انسانها بصورت فیزیکی، وارد دنیای شبیه سازی شده می شوند و قادر خواهند بود تا با میزبانان هرطور که می خواهند رفتار کنند.
◾️”میزبان ها”،روبات های شبیه سازی شده ی انسان اند که معمولا روبات بودنشان قابل تشخیص نیست و کاملاً حرفه ای برنامه نویسی شده اند و طبیعی بنظر می آیند.
◾️و “میهمان ها”، آدم هایی هستند که با پرداخت پول هنگفتی به سازندگان پارک، وارد این دنیای مهیج می شوند.
◾️در پشت صحنه ی این پارک هم، برنامه نویسان و متخصصان و پرسنلی وجود دارند که لحظه به لحظه، مراقب تک تک جزییات و اتفاقات هستند که میزبانی از خط داستانی خود خارج نشود.
?ضمناً “اخلاق” در اینجا یک متغیر است و امری ثابت نیست و همین موضوع بسیار این فیلم وسترن را چالش برانگیز کرده.
?این سریال تقابل هوش مصنوعی با خالق خود را بطرز جذابی به تصویر کشیده است.
?در westworld، ما با سوالات زیادی در هر قسمت و هر لحظه از فیلم مواجه می شویم. سوالاتی که بخشی از آن به ساز و کار پارک وست ورلد مربوط است و بخشی به مباحث فلسفی و هستی شناسی و هوش مصنوعی.
?زیبایی این فیلم این است که کلیه ی ایده های علمی_تخیلی اش از واقعیت سرچشمه می گیرد. واقعیاتی که خیلی وقت ها تلاش میکنیم روی آن را بپوشانیم تا بدون پی بردن به ماهیت واقعی خود و جلوگیری از ایجاد پرسش هایی عمیق، بتوانیم به روزمرگی هایمان ادامه دهیم.
?گاهی در حین دیدن این نمایش به عمق این سوال فکر میکنیم که :
?سرحد انتظارات آدمی چیست؟
?و در نهایت در وست ورلد چه چیزی منتظر ماست؟
?آیا این پارک، آینده ی جامعه ی مدرن امروزمان را به تصویر کشیده؟
?آیا میزبان ها به وجود جهانی بیرون از آنچه در آن قرار دارند پی خواهند برد؟
?و ما آدم ها، محصول کدام برنامه ایم؟
?آیا ما هم در پارکی شبیه وست ورلد قرار داریم و رفتارهایمان سراسر کنترل شده و برنامه ریزی شده است؟
?عصیان و انتخاب و تصمیم، دستاورد واقعی ما از این زندگی ست یا اینها هم مجازی اند؟
? و آیا این خصوصیات در سرشت و ذات ما وجود دارد؟
?پس منفعل یا پویا بودنش بسته به چیست؟
?به خودآگاهی مان مربوط است؟
?اگر در کدهای این میزبان ها، چنین خصوصیاتی برنامه ریزی شود چگونه میشود انسان و روبات را از هم تمییز داد؟
?اگر روزی بفهمیم تمام زندگی ای که تاکنون داشتیم دروغی بیش نبوده چه میکنیم؟
?آیا قادر خواهیم بود بازی را بهم بزنیم یا سرنوشت خود را تغییر دهیم؟
?آیا داشتن یک زندگی امن که دردهایمان در آن پاک میشود بهتر است یا زندگیای با قدرت انتخاب که شامل تمام اشتباهات و رنجهای ادامهاش هم میشود؟
?چنانچه روزی شبیه سازی فیزیکی مهیا شد، آیا ما به همان اندازه وحشی گری خواهیم کرد و برای میزبانان هوشمندمان در شهر مجازی هیچ حق و حقوقی قائل نخواهیم بود و تنها به سوء استفاده از آنان اقدام خواهیم کرد؟
?همین موضوع باعث شده تا این سریال آکنده از خشونت های جنسی و فیزیکی باشد که درندگی انسانها در عصر تکنولوژی را به مخاطب تداعی می کند.
?در واقع سریال این هشدار را به مخاطب خود می دهد که بزودی با پیشرفت تکنولوژی، او در دنیایی حضور خواهد داشت که حد و مرز اخلاقی برای آن وجود ندارد و در آنجا قادر خواهد بود هرآنچه که دوست دارد را بکار بگیرد تا لذت وافری از زندگی اش ببرد.
.
پی نوشت: ممکن است این فیلم نقدهای بسیاری در پی داشته باشد، با این حال من در حد درک خودم نوشتم و مهم این بود که هدف من از یک فیلم خوب را اغنا کرد و لحظاتی برای تفکری عمیق تر در اختیارم گذاشت.
در جایی رابرت فورد، برای یکی از مخلوقاتش تعریف می کند:
“وقتی پسر بچه بودم، من و برادرم سگ می خواستیم، برای همین پدرمون واسه مون یه سگ تازی پیر گرفت. تازی یه سگ مسابقه ایه، کارش اینه که تموم عمر توی مسابقه دور خودش بدوه و یه تیکه حوله که شبیه خرگوش می مونه رو تعقیب کنه.
یه روز بردیمش به پارک و بابامون بهمون هشدار داده بود که سگه خیلی سریعه اما ما نتونستیم خودمون رو کنترل کنیم. خلاصه برادرم قلاده رو باز کرد و در همون لحظه سگه یه گربه دید، حدس می زنم گربه شبیه همون یه تیکه حوله بود. سگ دوید، توی عمرم هیچی به زیبایی اون سگ پیر در حال دویدن ندیدم، تا اینکه بالاخره گربه رو گرفت و همون چیزی که می ترسیدیم اتفاق افتاد، اون گربه کوچیک رو کشت…تیکه تیکه کردش و بعدش گیج و حیرون همون جا نشست…
اون سگ تموم عمرش مشغول دویدن دنبال اون چیز بود و وقتی که گرفتش نمی دونست باهاش چی کار کنه…”