کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
کافه کتاب

سفرنامه اروپا – تأملات زمستانی بر تأثرات تابستانی

14 شهریور 1401
سفرنامه اروپا – تأملات زمستانی بر تأثرات تابستانی

سفرنامه اروپای داستایفسکی به‌واقع یک سفرنامه نیست؛ همان تأملات زمستانی بر تأثرات تابستانی‌ست که در عنوان فرعی کتاب گفته شده. داستایفسکی یکسال بعد از سفرش به اروپا که نخستین سفر او نیز است و بواسطه بیماری صرع و به توصیه پزشکان راهی شده، حاصل مشاهدات و تأملات خود را با نگاهی نقادانه و البته طنازانه درمجله‌ای به نام زمان منتشر می‌کند. -یادداشت‌هایی من باب نگرش روس‌ها به فرهنگ غربی و زندگی اروپایی.

خلاصه بگویم، عطش سیری‌ناپذیر دیدن چیزها و جاهای جدید به جانم افتاده بود، عطش ساختن پانوراماهای کلی و ترکیبی، عطش تأثیرگذاری مناظر و چشم‌اندازها. بعد از این اعترافات، چه انتظاری از من دارید؟ چه برایتان تعریف کنم؟ چه تصویری بسازم؟ چه توصیفی بکنم؟ یک نمای پانوراما؟ چیزی که پرنده در پروازش می‌بیند؟ اما آخر خودتان اولین نفری خواهید بود که به من می‌گویید: خیلی بلند پریده‌ای.

داستایفسکی همواره به اروپایی شدن سرزمینش نگاهی تردیدآمیز داشته و این نگاه را به وضوح در این یادداشت‌ها می‌بینیم؛ او انتقادات صریحی را متوجه اروپایی‌ها و بویژه فرانسوی‌ها می‌کند و بورژوازی را مرضی مهلک می‌داند که در بین اینان شیوع بیش‌تری دارد.

گول لفظ‌قلم حرف زدنشان (پاریسی‌ها) را نخورید. فقط کسانی که پیشرو و دانای واقعی باشند از روی آگاهی اینطور حرف می‌زنند و این کار در دل و جانشان ریشه دارد، وگرنه لفظ‌قلم آمدن توده مردم کاری ناآگاهانه و غریزی است.

داستایفسکی در بخشی از کتاب سفرنامه اروپا، به مقوله برادری پرداخته که از قسمت‌های درخشان و قابل توجه این به اصطلاح سفرنامه است.

او در این بخش از کتاب، ابتدا دیدگاه انسان غربی به برادری را نقد می‌کند و بعد سروقت سوسیالیست‌های وطنی می‌رود و نگرش آنان را هم به این مقوله نکوهش می‌کند؛

برادری

این مقوله عجیب‌ترین و مضحک‌ترین مسئله است و باید اعتراف کرد تا همین حالا خار راه بزرگی در غرب به حساب می‌آید. انسان غربی برادری را مثل نیروی محرک عظیم بشریت می‌بیند و فکرش را نکرده که وقتی برادری در واقع وجود ندارد، باید آن را از کجا بیاوریم؟ چه باید بکنیم؟ باید به هر قیمتی که شده برادری بسازیم.

اما معلوم می‌شود که برادری ساختنی نیست، چون خودش درست می‌شود، به دست می‌آید، ذاتی است. و در ذات فرانسوی‌ها و کلاً غربی‌ها چنین چیزی وجود ندارد، به جایش فردیت و تک‌روی، حس صیانت نفس بسیار زیاد، خودمحوری و یافتن من شخصیِ خودشان وجود دارد.

آن‌ها این منِ شخصی را با کل جهان و طبیعت و باقی آدم‌ها تطبیق می‌دهند و آن را به عنوان یک وجود جدا در نظر می‌گیرند که خودش، خود را اداره می‌کند و می‌گویند این وجود با تمام چیزهای غیر از خودش یکسان و برابر و هم‌ارزش است. بسیار خب، از چنین قیاس و تطبیقی که برادری در نمی‌آید. می‌پرسید چرا؟

چون در برادری، در برادری واقعی، شخصیت جدا وجود ندارد، من وجود ندارد… اما شخصیت غربی به چنین روشی عادت ندارد منِ آن‌ها طلبکار است، حقش را می‌خواهد، می‌خواهد تقسیم کند؛ برای همین است که برادری به وجود نمی‌آید.

…حتماً می‌گویید: «پس آدم باید شخصیت و فردیتش را کنار بگذارد تا خوشبخت شود؟ یعنی راه رستگاری در نداشتن شخصیت است؟» برعکس، کاملاً برعکس! من می‌گویم نه فقط نباید فردیت و شخصیت را کنار گذاشت، بلکه باید آن را ساخت، حتی خیلی بیشتر از آنچه در غرب حرفش را می‌زنند. توجه بفرمایید؛ فدا کردن خود به نفع بقیه، آن‌هم آگاهانه و خودخواسته و بدون آنکه اجباری در کار باشد، به نظر من نشانه‌ی عالی‌ترین حد قدرت شخصیت و والاترین مرز تسلط بر خود و اعلی‌درجه‌ی آزادی اراده است.

… اما آخر به سوسیالیست‌ها چه که در نهاد انسان غربی برادری نیست و برعکس به جایش تنهایی و فردیتی وجود دارد که مدام رو به ضعف است و با شمشیری در دست، حقوقش را مطالبه می‌کند. سوسیالیست وقتی می بیند برادری وجود ندارد، سعی می‌کند به برادری دعوت کند و از آنجا که در وجود خودش هم برادری نیست، می‌خواهد تولیدش کند و تشکیلش دهد. برای اینکه راگوی خرگوش درست کنید اول باید خرگوش داشته باشید. اما اینجا خرگوشی در کار نیست، یعنی ذات مستعد برادری، ذاتی که به برادری ایمان داشته باشد و خودبه‌خود به سمت آن جذب شود، وجود ندارد.

جناب سوسیالیست در کمال ناامیدی دست به کار می‌شود و آینده ی برادری را مشخص می‌کند. وزن و میزانش را حساب می‌کند، سود و ضررش را می‌سنجد و مردم را با سودش اغفال می‌کند. او حرف می‌زند، نصیحت و داستان‌سرایی می‌کند که از این برادری به هرکس چقدر منفعت می رسد، هر نفر چقدر برد می‌کند… وقتی از قبل معین کنند که هرکس چقدر لیاقت دارد و چه‌کارهایی باید بکند دیگر اسمش را نمی‌شود برادری گذاشت.

۲ نظر
5
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
سکوت بره‌ها – The Silence of the Lambs
نوشته بعدی
یار شیرین

۲ نظر

ابی ۱۴ شهریور ۱۴۰۱ - ۱۱:۳۶ ق٫ظ

با نظرش در قسمت برادری موافقم
تو اروپا میشه رفیق و دوست عالی پیدا کرد ولی برادری به شکلی که تعبیر شد احتمالش خیلی کم هست.
فکر کنم وقتی دید رو گسترده‌تر کنیم مبارزه عقل و منطق در مقابل احساس از این متن خارج میشه.
داستایفسکی طرفدار برادری یا همون احساسات بوده و از دیگران توقع برخورد احساسی داشته ولی اروپایی ها از مسیر عقل و منطق می‌رفتند.
داستایفسکی از کشور کمونیستی میومد که همه جا شعار برادری و برابری میدادند و روی در و دیوار شهر این کلمه حک شده بود.

پاسخ
صادق ۱۴ شهریور ۱۴۰۱ - ۹:۱۴ ب٫ظ

چقدر جالب و موشکافانه بررسی کرده معقوله برادری رو و کلا برخورد فرهنگ روسی رو با فرهنگ غربی اثر این بررسی ها رو و تقابل فرهنگ روسی و غربی رو در قمارباز هم میشه دید

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

جلوگیری از قطع درختان جنگل در کتابفروشی؟!

17 فروردین 1396

نازنین و بوبوک – داستایوفسکی

18 فروردین 1399

آینه در آینه – هوشنگ ابتهاج

16 مرداد 1401

دوباره از همان خیابان ها – بیژن نجدی

18 تیر 1397

نغمه هایی از آتش و یخ – جورج...

6 تیر 1397

تفکر، سریع و کند – دنیل کانمن

1 تیر 1397

همه دروغ می‌گویند – نوشته ست استیونز دیویدویتس

10 فروردین 1399

اخبار – آلن دوباتن

6 اسفند 1398

Mindset (مدل ذهنی) – کارل دوئک

16 مهر 1399

وقتی از دو حرف می‌زنم از چه حرف...

6 تیر 1395

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.