میان آتش و دود نشستهام…
صدای سوختن را تماشا میکنم
گویی تمام آنچه سالها با دقت و ظرافت تمام،
بر تن آرزوهایم پوشانده بودم را امروز،
یکی پس از دیگری،
در جهنمی خودساخته از حقیقتی دور،
میسوزانم و
به خاکسترهای ساکتش چشم میدوزم.
خاکسترهایی که با خاک در میآمیزد و
به هوا میرود و
دوباره آرزو میشود.
آرزوهایی به دست دخترکانی پرشور و معصوم.
آنانکه مرا میشناسند میدانند که عادت به خاطرهبازی ندارم. نه تصویری از گذشته را با خود نگه میدارم نه آهنگی مرا به روزهای رفته بازمیگرداند.
مدتیست که هیچ نوشتهای را نیز با خود به فرداهایم نمیبرم. جز تمام آنچه گاه و بی گاه بر در و دیوار این خانه نوشتهام و رهایش کردهام.
نمیدانم این خوب است یا نه، شاید برخی فکر کنند اساساً احساسم درگیر اتفاقات نمیشود (که خب، زیادی مبالغهآمیز است)
شاید برخی نیز بگویند از ماندن در گذشته فرار میکنم ( این هم برای من صدق نمیکند).
آنچه باور دارم این است که همه ما تنهاییم، و هرچه هست همین لحظه است، همین آن و اکنون.
نمیتوانم به تصویر، صدا، متن و یا حتی آرزویی که متعلق به اکنون نیست(تمام شده) دل ببندم یا شاد و اندوهگین شوم چون اساساً این احساسات هم چندان حقیقت ندارند و در یک عالم بزرگتر، به قدر ذره بیارزش و محو میشوند.
شبیه یک تصویر، که نه تمام حقیقت بلکه، نمایی ناقص و صامت از تمام هستیست، در میان آتش میسوزم و به آسمان میروم و هیچ میشوم و از دل هیچ، آرزویی.
۴ نظر
بنظر من حقیقی ترین و بهترین حال یک انسان زمانی ست که در حال زندگی می کند و این قدرت را پیدا کرده است که چیزی او را به گذشته نکشاند و این برای هر کس اتفاق نمی افتد. بنظرم اتفاق خاص و شاید بتوان گفت حالت خلسه ای باعث آن می شود. من فکر می کنم آرامش خاصی خواهد داشت وقتی رها باشی از گذشته و آینده …
اگر بدونی چیزی جز «حال» و «اکنون» وجود نداره چی؟ 🙂
زندگی دقیقا لحظه هاییست که ما میسازیم …خوب یا بد!زشت یا زیبا!درست یا غلط …مهم زیستن در اون لحظه است، لحظه ای که خلقش می کنیم و باید لذت ببریم…☺!
به قول خودت اگر بدونی چیزی جز «حال» و «اکنون» وجود نداره و به قول خودم😊 مثل همیشه آفرین!
دوری که در او آمدن و رفتن ماست
او را نه نهایت نه بدایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست