این دو روز، حرفهای زیادی در دلم و خاطراتم گذشت ولی سکوت کردم. همیشه در میان هیاهو، گوشهای میخزم و در سکوتی ممتد به زندگی میاندیشم و آن را زندگی میکنم.
غروب جمعه است و مثل خیلی اوقات دیگر در این بیست و نه سال، آواز و نی و تار در گوشم میپیچد…
غروب جمعه است و غروب جمعهی هشت سال پیش را به خاطرم میآورد. شبکههای اجتماعیام را این دو روز بستهام. ذهنم تاب و توان هیاهویی بیش از آنچه در وجودم میگذرد را ندارد و من همواره از رفتارهای رمهای فراریام.
از پنج صبح مشغول خواندن و نوشتنم… آنقدر خواندم و نوشتم که هرکسی مرا میدید حتما میفهمید دارم از چیزی فرار میکنم. از صدایی، خاطرهای و یا اتفاقی…
هوا رو به تاریکی رفته و صدای باد و آواز درهم تلفیق شده و کتاب «رازهای سرزمین من»، اینبار مرا به خود میخواند تا یادم بیاید نه تنها در تاریخ زندگی من، که در تاریخ کشورم و بر مردمان سرزمینم نیز روزهایی به این تلخی و حتی تلختر گذشته…
برخی نامها در ذهنم قطاروار میگذرند… دوست دارم تصور کنم که یک جای این جهان، یک نقطهای از زمان و مکان، تمام اینها همدیگر را ملاقات خواهند کرد و چه شکوهمند بزمی خواهد بود عظمت این همنشینی و دیدار…
دفتر تاسیان را باز میکنم.. به آواز غم میرسم…
چه کسی بهتر از سایه همنوای این حال من میشود؟
«من دیدهام بسیار مردانی که خود، میزان شأن آدمی بودند
وز کبریای روح، در میزان شأن آدمی بسیار افزودند.
ــ آری چنین بودند
آن زندهاندیشان که دست مرگ را بر گردن خود، شاخ گل کردند
و مرگ را از پرتگاه نیستی تا هستی جاوید پُل کردند..»
پینوشت: چنانچه پیش از این نیز گفتهام،(+)
تاسیان یعنی غمِ آمیخته با بیقراری
(تاسیان لهجه گیلکی و به معنی حالتی است که به خاطر نبودن کسی، به انسان دست میدهد.)
۱ نظر
اتفاقا منم دیشب اینستاگرام رو پاک کردم :))
خوشحالم کوچ اپدیت میشه، طول هفته اونقدر مشغله و دغدغه هست که ذهن انسان فرصت فکر کردن به چیزها و اسمهای سالهای قبل رو نداره اما جمعه جبرانش میکنه.