کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم – شفیعی کدکنی

9 فروردین 1399
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم – شفیعی کدکنی

پیش‌نوشت: امروز ساعت‌ها شعر خواندم. هم‌سفر شاملو، ابتهاج،‌ اخوان ثالث و شفیعی‌ کدکنی در تمام سال‌های دور شدم.

شعر می‌خواندم و به صدای بارانی که به سقف می‌خورد گوش می‌دادم و در سکوتی عمیق و خاموش بودم.

برای منی که معمولاً در ذهنم هیاهو به پاست و همه با هم همزمان حرف می‌زنند و کلنجار می‌روند،

این سکوت خاموش، کمی ترسناک به نظر می‌رسید.

حتی آن شهلای داخل سرم هم با من حرف نمی‌زد؛

و من نیز با او.

گویا شعر که می‌خواندم او هم گوشه‌ای نشسته‌ بود و به صدای من و باران گوش می‌داد.


دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

این درد نهان‌سوز، نهفتن نتوانم

 

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت

من مست چنانم که شنفتن نتوانم

 

شادم به خیال تو چو مهتاب، شبانگاه

گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم

 

چون پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار

گامی به سر کوی تو رفتن نتوانم

 

دور از تو، من سوخته در دامن شبها

چون شمع سحر، یک مژه خفتن نتوانم

 

فریاد ز بی‌مهریت ای گل که در این باغ

چون غنچه پاییز، شکفتن نتوانم

 

ای چشم سخنگوی، تو بشنو ز نگاهم

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم.

 

محمدرضا شفیعی کدکنی


تصویر: یکی از شب‌های زمستان نود و هشت_ بام تهران 

۵ نظر
13
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
توجه من کجاها خرج می‌شه؟
نوشته بعدی
همه دروغ می‌گویند – نوشته ست استیونز دیویدویتس

۵ نظر

علی یکانی ۹ فروردین ۱۳۹۹ - ۱۱:۳۳ ب٫ظ

من امروز میزبان فریدون مشیری بودم؛

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

♥️🌱شدم آن عاشق دیوانه که بودم.

پاسخ
مهدی درویشی ۱۴ فروردین ۱۳۹۹ - ۱۰:۰۳ ب٫ظ

شعر قشنگی بود، هنوز لذت شعرخوانی رو کشف نکردم، بابت همین کامنت شعرگونه‌ای ندارم و شعرمو بر می‌دارم و از گوشه میرم :))

مرسی از اشتراک گذاری

پاسخ
شهلا صفائی ۱۵ فروردین ۱۳۹۹ - ۰:۰۲ ق٫ظ

پس با من احتمالا هفته‌ای یکبار اینجا از این پس، شعر می‌خونی. 🙂

پاسخ
احسان ۱۶ فروردین ۱۳۹۹ - ۷:۴۷ ق٫ظ

فقط میشه گفت :

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم.

🙂 

پاسخ
غزل برای گل آفتابگردان _ شفیعی کدکنی | کوچ - شهلا صفائی ۱۰ دی ۱۴۰۱ - ۳:۱۴ ب٫ظ

[…] دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم- شفیعی کدکنی […]

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

یا باید زیست و یا به زیستن اندیشید!

13 اردیبهشت 1397

در بابِ اهمیت آموزش (۵)

15 تیر 1396

من از نزدیک بودن های دور می ترسم.

26 بهمن 1395

آیا فرار از ابهام و عدم شفافیت، ریشه...

2 آذر 1397

وقتی دونده بودم

7 اسفند 1396

فردا نوبت کدام تماشاچی‌ست؟

14 آبان 1401

چگونه می توان تمرکز را کسب و آن...

12 شهریور 1396

کنش‌های تاریخی، فرایندهای خودکار و معجزه!

6 دی 1401

توجه من کجاها خرج می‌شه؟

8 فروردین 1399

خوشبختی همینجاست؛ روی شانه ی تو!

25 خرداد 1396

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.