کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

آسمان تو چه رنگ است امروز؟

12 آذر 1399
آسمان تو چه رنگ است امروز؟

گاهی پیش می‌آید که در خواب، ایده‌ای برای نوشتن سراغم می‌آید و یا حتی جملاتی جدید را بر زبان می‌آورم؛ جملاتی که تاکنون با هیچ‌کس از آن سخن نگفته‌ام.

در همان عالم خواب به خودم می‌گویم باید یادم بماند تا وقتی بیدار شدم بنویسمش. و حتی بارها مرورش می‌کنم که مطمئن شوم عینا در خاطرم مانده است.

تلخی و افسوس ماجرا آن‌جاست که غالب اوقات، وقتی بیدار می‌شوم هیچ چیز یادم نمانده جز این‌که قرار بوده وقتی بیدار شدم چیزی یادم بماند و آن را بنویسم!

شبیه کسی که برای فراموش نکردن کاری، انتهای انگشت شستش، جایی نزدیک مچ دستش، علامت ضربدری می‌زند تا جلوی چشمش باشد و یادش بماند آن کار را انجام دهد ولی مدتی که می‌گذرد چشمش به ضربدر کمرنگ‌شده می‌افتد ولی هرچقدر به مغزش فشار می‌آورد یادش نمی‌آید برای چه آن را روی دستش کشیده.

چندشب پیش همین اتفاق در خواب برایم افتاد،‌ با این تفاوت که دیگر ذهنم را به چالش نکشیدم و تن به این نیرنگ ندادم که این‌بار فرق دارد و یادم می‌ماند.

گویی خودم را از خواب بیدار کردم و با چشمانی تقریبا بسته، مداد و کاغذی نزدیکم پیدا کردم و واژه‌هایی نامفهوم و بدخط بر آن نوشتم و خیلی سریع به خواب اجازه دادم تا دوباره مرا به ورطه‌ی خویش بکشاند…

صبح که بیدار شدم بازهم چیزی از آن جملات خاطرم نبود؛ ولی این‌بار می‌دانستم کجا جستجویش کنم.

در همان دفتر برنامه‌ریزی آبی و روی لیست کارهایی که روز قبلش تیک خورده بودند. همان‌جا پیدایش کردم. در تاریکی شبانه، واژه روی واژه‌های قبلی سُر خورده بود..

نگاهی به نوشته‌ام انداختم…

یادم آمد در عالم خواب، جایی دور از این‌جا بودم، خیلی دور…

و زیر لب می‌گفتم:

« ما به نفرین جغرافیا گرفتار شدیم..

حتی این گوشه‌ی دنیا

آفتابی به سرم نیست

از بهاران خبرم نیست..»

 

گویی جایی نهان از عالمِ ابتهاج و خلوت و گفتگویش با ارغوان، با تاریکی ذهن من گره خورده بود..

با سیاهی این اسارت و جغرافیای تنگ و گاه پُرننگ…

گوشی‌ام را برداشتم و سومین آهنگ را play کردم. ارغوان.

و دوباره چشمانم را بستم.

این‌بار برای به یادآوردن…

 

 

 


پی‌نوشت: تصویر، متعلق به همین روزهاست. روزهایی که مرا جنون سکوت و تماشا گرفته در این بازی رنگ‌ها.

۳ نظر
16
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
پشت پرده ریاکاری – دن اریلی
نوشته بعدی
همزاد

۳ نظر

احسان ۲۱ آذر ۱۳۹۹ - ۲:۲۳ ب٫ظ

به نظر میرسه همه دچار این حالات میشن.
منم هر از چند گاهی دچار این گونه بازیهای ذهنی میشوم.
جالب بود برام.

پاسخ
بامداد ۱۱ دی ۱۳۹۹ - ۰:۱۹ ق٫ظ

سالهاست خوابی نمیبینم و اگر هم میبینم، چیزی ازش به یاد ندارم. چه لحظه دردناکیه که در حین دیدن خوابهای خوب، بارها و بارها برام میش اومده که به خودم میگم “بی‌خیال. داری خواب میبینی و واقعی نیست” و جالبه که این اتفاق در خیلی از خوابهای خوب که توی سالهای دور میدیم میوفتاد‌. پستتون عالی بود. ابتهاج، از اخرین مسافرهای قطار جاودانگی شعر و ادب معاصره و به هنراه استاد شفیعی کدکنی و انگشت‌شماری دیگه، از جون مایه میذارن. انتخاب تصویر پستتون عالی بود. ممنون که برامون مینویسین

پاسخ
شهلا صفائی ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ - ۳:۴۲ ب٫ظ

ابتهاج و کدکنی، هر دو رو به قدر جان دوست دارم و نوشتن اشعار ابتهاج این روزها با کشیدن نقاشی و گوش دادن به صدای علیرضا قربانی، ترکیب دلپذیری برام ساخته.

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

انتظاری که به استثمار رسید

13 آبان 1398

برای فاخته های کوچک تازه متولد شده

4 تیر 1397

در بابِ اهمیت آموزش (۵)

15 تیر 1396

هر از گاهی باورهایمان را ویرایش کنیم.

14 بهمن 1395

مهارت تحمل ابهام

12 فروردین 1399

به بهانهٔ ۸مارس_روز جهانی زن

17 اسفند 1396

فردا نوبت کدام تماشاچی‌ست؟

14 آبان 1401

آن منِ دیگرم …

20 دی 1395

کوچ تو،اوج ریاضتم بود…

5 بهمن 1395

رویاها باید به مقصد برسند

21 تیر 1397

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.