امروز با نوشتهای از یکی از دوستانم مواجه شدم که در مقام کارشناس رسانه و کسی که دغدغههای فلسفی را به خوبی میفهمد؛ فردی را که سالهاست دغدغه رشد مهارتهای فردی دارد و عموماً هم آدم بیحاشیهایست بخاطر جستجوی راههای امید در این سیل ناامیدی، به باد انتقاد گرفته بود.
به این فکر کردم که اینروزها که مرز امنیت را هم رد کردهایم و در بحرانی که هرلحظه شدیدتر میشود دستوپا میزنیم اساساً چه کسانی به دنبال امیدواریاند؟
به اعتقاد من اینان دو دستهاند:
یا کسانیاند که حالشان بسیار خوب است و چیزی تکانشان نمیدهد و وضعیت اقتصادی اگر روی خط قرمز و هشدار هم باشد، برایشان چندان تفاوتی ندارد و احساس امنیت دارند. بنابراین میتوانند برای دیگران نسخههای امیدوارانه بپیچند.
یا کسانیاند که اساساً چیزی برای از دستدادن ندارند. این دسته از آدمها برای بقا، بیش از «پول» به خوشبینی غیرواقعبینانه و یا «توهمات شیرین» نیاز دارند که حداقل ذهنشان را از گرسنگی نجات دهند.
نهایتاً با خودم به این نتیجه رسیدم نه این دو دستهٔ امیدوار منفعل، و نه آن منتقدان دغدغهمند، هیچیک نقش سازندهای در آیندهی این کشور نمیتوانند داشته باشند.
گروه امیدواران منفعل، از این جهت که دیگران را تنها به خواب بیشتر دعوت میکنند بیآنکه قدمی رو به جلو بردارند.
و گروه نقادان بیهنر هم، از این جهت که اگر کار مهمتری داشتند و یا صلاحیت نقد داشتند و یا صدایشان شنیده میشد دست به نقدکردن این اندیشه و انتقاد از فلان رفتار نمیزدند.
مردمی هم که در این دو گروه نیستند یا کسانیاند که همهچیز را رها میکنند و میروند بیآنکه بدانند هرجای دنیا که باشند با اعتبار کشورشان سنجیده میشوند.
یا کسانیاند که محکوم به فنا هستند و دیگر توانی برای جنگیدن ولو برای بقا ندارند.
و یا کسانی هرچند انگشتشمار که فهمیدهاند وقتی نه امیدواری منفعل، کاری از پیش میبرد و نه نقد غیرسازنده؛ به فکر رشد فردی و اصلاح و حرکتهای رو به جلو باشند حتی به قدر یک قدم.
اینان به جای موجسواریهای مجازی و حواسپرتیهای رسانهای و خودفریبیهای بیدوام، از هرفرصتی برای یادگیری و رشد استفاده میکنند که حداقل فردایی که میدانند دیر یا زود از راه خواهد رسید بی آنکه نقش تعیینکنندهای در تغییرساختار و یا اصلاح آن داشته باشند، لااقل عقبگرد نداشته باشند.
اینان پذیرفتهاند وقتی برخی اتفاقات، تاثیرگرفته از عوامل بیرونیست؛ حداقل از نظر درونی، قوی باقی بمانند و ناآگاهانه بازیچهٔ گیمیفیکیشنهای قدرت نشوند.
آنچه این سالها آموختم این است که تلاش کنیم دستاویز شعارها و حرفهای پوچ آدمها نباشیم. یادمان باشد:
برای ایجاد تغییر نمیتوان در پس پرده نهان شد. باید به میدان آمد و همرنگ مردم شد.
نمیتوان نسخههای از پیشتعیین شده و غریب پیچید، باید همانها را زندگی کرد.
نمیتوان تمام اعتمادها را یکجا از بین برد و امید به همراهی در شرایط دشوار داشت.
نمیتوان خودخواه و خودمحورانه همه چیز را برای خود کنار گذاشت و لباس همدلانه برتن کرد.
برای ایجاد تغییر، اول باید با خود به توافق رسید؛ پس از آن با مردم، بعدش با اطرافیان کارشکن و چندرو. آنوقت میشود امید داشت که به حل بحران پرداخت و راهکارهای واقعی ارائه داد.
اجازه ندهیم با سوزاندن وقت و امید و ذهنمان، آینده و رویاهایمان را بسوزانند.
هیچ قدرتی، تأکید میکنم هیچ قدرتی، نمیتواند رویاهای آدمی را از او بگیرد و مردم بیرویا، مردگانی بیش نیستند هرچند صورتشان را به لبخندهایی تصنعی کش دهند!
آدمی که رویایش را میفروشد از آنکس که برای سیرکردن شکم فرزندانش تنفروشی میکند، فقیرتر است.
۵ نظر
هیچ گروهی به اندازه آن گروه انگشت شمار، دغدغه عملگرایی،رشد و حرکت رو به جلو را ندارد
القای امید کاذب به همان میزان کشنده و سم است که نقد بیمحابا و زدن زیر میز بازی به هر قیمت
باید از این دوگانههای پوچ رها شد و به فکر ساختن و حرکت رو به جلو بود.چه درساحت فردی چه اجتماعی.
تو این شرایط هر کاری هم بکنی فرار به جلو محسوب می شه یک این که هیچ کس نمی دونه فردا چه شکلیه و دو این بحران های اساسی این کشور تازه شروع شده و من نه توی نظام سیاسی و نه توی اپوزیسیون شناخته شده ندیدم کسی رو که توان و اراده لازم برای حل بحران داشته باشه
ایستاده روی دیواری سست که هر لحظه هراس از فروریختن دارد.یک سو آتش یک سو دریا.
این است حس این روزهای ما!
شهلا جان، چقدر این روزها به این حرفهای امیدوار کننده و راهنما در شرایط بحرانی احتیاج داریم.
من هم چند روز قبل یک فایل صوتی در رادیو مدیریت زمان منتشر کردم اما به نظرم تفکیک و دستهبندی تو از آدمها بسیار بهتر بود. چرا که من بهتر میفهمم در کدام دسته باشم یا نباشم.
ممنون ازت که فکر میکنی
و با ما به اشتراک میگذاری.
م
فکر میکنم برای کسی که بخواهد اقتصاد را بسازد و بهرهبرداری نماید ، این دلخوشیها کمی غیرواقعگرایانه است.
برای همین ، کسی که بخواهد کاری را انجام دهد ، راهش را پیدا میکند و کسی که نخواهد کاری انجام دهد ، بهانهاش را.
این حرف از نمیدانم کی بود. ?
???? فوقالعاده بود.