کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

انتظاری که به استثمار رسید

13 آبان 1398
انتظاری که به استثمار رسید

این روزها به پیچیدگی‌های زندگی، بیش از هروقت دیگری فکر می‌کنم

به پیچیدگی‌های آدمی هم.

به این‌که قواعد، ارزش‌ها و مفاهیم چقدر از سطحی به سطح دیگر تغییر می‌کنند و‌ گاهی هیچ ارتباطی بینشان نمی‌توان یافت.

ولی در عوض، ما همچنان تحلیل‌های سطح فردی‌مان را به سطوح دیگر ( ارگانیسم، اجتماعی و…) تقلیل و یا گسترش می‌دهیم.

مثلا من کوچه را می‌فهمم ولی همان فهم کوچه را راجع به کشور، قاره و دنیا به کار می‌گیرم.

در حالیکه قواعد، مفاهیم و‌ارزش‌های کوچه، با قواعد، مفاهیم و ارزش‌های کشور، قاره و‌ دنیا هم‌خوانی ندارد و کلا به چیز دیگری در سطح دیگری تبدیل می‌شود.

مثلا چیزی که در سطح اجتماع، ممکن است برای ساختار، مناسب باشد در سطح فردی نه تنها مفید بلکه مضر وآسیب‌زاست.

من موضوع را سخت‌گیرانه‌تر نگاه می‌کنم؛ (نه حتی سطح به سطح، بلکه درون-سطحی):

من اگر در کوچهٔ هفتم خیابان بهشتی زندگی می‌کنم و تمام پستی بلندی‌ها، امکانات و دسترسی‌هایش را بلدم؛ نمی‌توانم فکر کنم کوچه‌ پنجم و هشتم بهشتی هم، همین پستی بلندی‌ها، امکانات و دسترسی‌ها را دارد چه برسد به کوچه‌های هفتم محله‌های دیگر.

من این را ناشیانه، به روابط بین فردی ارتباط می‌دهم.

من وقتی، تا زنده‌ام، مدام در حال تغییر و شناخت خودم هستم چطور می‌توانم تو را با فهم‌ و درک ناقص خودم تحلیل کنم یا از تو، انتظاراتی(معقول/نامعقول) با توجه به درک خودم از چنین مفاهیمی داشته باشم؟

من می‌توانم مفاهیم، ارزش‌ها و توقعاتم را راجع به خودم اجرا کنم، ولی نمی‌توانم انتظار داشته باشم‌ تو عیناً همین مفاهیم را در زندگی‌ات و یا در رابطه(دوستی/همکار/عشق و…) با من پیاده کنی. 

«انتظار» نداشتن، الزاماً به این معنی نیست که تماشا می‌کنم تمام وقت وانرژی‌ام صرف دموکراسی‌ای شود که یک پای من در میانش است. نه.

• من به تو احترام می‌گذارم چون شایستهٔ احترامی؛

ولی انتظار احترام از تو ندارم (به خودت، ارزش‌هایت و پیچیدگی‌های شخصیتت مربوط است)

ولی اگر بی‌احترامی کنی، قطعا کنارت می‌گذارم.(با توجه به ارزش‌ها، پیچیدگی‌ها و درک من از مفهوم احترام و اینکه نمی‌خواهم وقت وانرژی ذهنی‌ام تلف شود)

• من می‌توانم به تو محبت کنم(در حد معقول)،

ولی نمی‌توانم انتظار داشته باشم ‌که تو هم جبران کنی.(جز در روابط تبادلی که ماهیتش چنین ایجاب می‌کند.)

حالا اگر چون تو به من محبت نمی‌کنی و «توقع» من برآورده نمی‌شود بیایم و به تو فشار بیاورم یا مجبورت کنم به محبت کردن، «وارد مرحله استثمار می‌شویم».

ما فقط حق داریم با درنظرگرفتن نوع رابطه، از خواسته‌هایمان صحبت کنیم.

ولی نمی‌توانیم «انتظار» داشته باشیم این انتظارات الزاماًبرآورده شود و در صورتِ نشدن، فرد مقابل را به استثمار خود در بیاوریم( ذهنش، روانش، وقتش و زندگی‌اش را).

• من می‌توانم به تو متعهد باشم

(البته «تعهد» یک بحث اخلاقی را باز می‌کند که قصد ندارم به آن ورود کنم ولی به هرحال مفهومی‌ست که برای برخی، ارزش محسوب می‌شود و برای برخی نه)

ولی نمی‌توانم توقع داشته باشم که تو هم به من متعهد باشی.

(مگر اینکه نوع رابطه برپایهٔ همین تعهد شکل گرفته باشد و ارزشی مشترک باشد نه صرفا واژه‌ای روی کاغذ.)

• من آمده‌ام تا از تو اقتصاد یاد بگیرم،

چرا باید انتظار داشته باشم، حتما به من لبخند بزنی یا خوش‌اخلاق هم باشی؟

می‌خواهم در این وقت محدود، «یاد بگیرم» یا «ایراد بگیرم»؟

• صرفه‌جویی برای من یک ارزش است،

چرا باید انتظار داشته باشم تو هم از آنچه می‌خواهی، بخاطر ارزش من، صرف‌نظر کنی؟

اگر هم نکنی، تو را به زور وادار به صرفه‌جویی و چشم‌پوشی کنم و منابع را از دسترست دور کنم و تو را به استثمار خواسته‌ها و مفاهیم و ارزش‌های خودم در بیاورم؟

یا ناراحت شوم که چرا مثل من نیستی (که عین بی‌عقلی‌ست).

دیگران بردهٔ ما نیستند،

دیگران در دسته‌بندی‌های ذهنی ما جا نمی‌گیرند،

انتظارات، ذهن ما را به اسارت بی‌منطقی‌هایش در می‌آورد و شروع می‌کنیم به استثمار کردن آدم‌هایی که با آن‌ها ارتباط داریم

و یا خود، مستثمره و بردهٔ دیگران می‌شویم.

تو وقتی مهم‌ترین چیزهای زندگی یک‌نفر را (وقتش، امیدش، انرژی‌اش و ارزش‌هایش) را بگیری و به زور، هم‌سو با مفاهیم و ارزش‌هایزیستهٔ خودت بکنی، او را به استثمار خود درآورده‌ای.

و این استثمار، گاهی از مسیر «انتظارات» می‌گذرد.

انتظارات؛

خشنودی، امید، آسایش، وقت و انرژی ذهنی ما را نابود می‌کند و از ما آدمی افسرده، مضطرب و خودشیفته می‌سازد که همه باید به نوعی به خدمت خواسته‌های ذهنی‌مان در بیایند.

استاد از لحاظ سواد و اخلاق

همسر از لحاظ تعهد و محبت

دوست از لحاظ قناعت

همکار از لحاظ احترام

و‌ چون، چنین چیزی ممکن نیست(از راه معقول)، عموماً در ناخوشی دست‌وپا می‌زنیم.

به قول شکسپیر (تصویر بالای نوشته)؛

انتظار، ریشهٔ تمام دل‌شکستگی‌هاست.

۴ نظر
8
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
در انتظار روزی که زندگی واقعی شروع شود
نوشته بعدی
ارزش ها، خط قرمز و احساس گناه

۴ نظر

ملیحه ۱۳ آبان ۱۳۹۸ - ۹:۳۲ ب٫ظ

صحبت های خیلی خوب و واضحی کردی که در خیلی از روابط پاسخگوست. اما همینطور که در قسمتی از متن استثنا آوردی ( مگر اینکه نوع رابطه برپایهٔ همین تعهد شکل گرفته باشد و ارزشی مشترک باشد نه صرفا واژه‌ای روی کاغذ)… تمام متن را برای ان رابطه خاص زیر سوال می برد.
خیلی از انتظارات ما بر اساس شرووع یکی رابطه و حرف ها و قرار هایی است که فکر می کنیم حقیقت دارد. اما بعدا میفهمیم حقیقت نداشته. و آن موقع است که رابطه یک طرفه می شود و فقط انتظار می ماند و دلشکستگی های بعدش….
کاش می شد وقتی بی احترامی میبینیم وقتی خلاف قرار می بینیم وقتی آنچه نباید را میبینیم کوله مان را ببندیم و برویم و همه چیز را تمام کنیم.
یا حداقل آنقدر باهوش باشیم که قبل از شروع وارد رابطه ای نشویم.
(البته من این را در نظر میگیرم که متن خوب و مفید تو در باره یک رابطه خاص نبوده و کلی است اما صحبت من درباره رابطه ای ست که آن را در متن جا داده ام.)

پاسخ
شهلا صفائی ۱۴ آبان ۱۳۹۸ - ۳:۵۲ ب٫ظ

بله، تعهد فقط یکی از اون مثال‌ها بود.
هررابطه‌ای به نسبت نزدیک بودن و یا هزینه‌هایی که براش صرف شده (چه از نظر طول مدت رابطه، چه هزینه‌های فردی و اجتماعی، فرزند و…)، جدایی در اون مشکل‌تر خواهد بود.
خصوصا ازدواج که به قول سمیه، مثل سرمایه‌گذاری میمونه و سود و زیانش موقع خروج، باید دقیق محاسبه بشه.
هرچقدر این سرمایه‌گذاری بلندمدت‌تر باشه، ضرر بهم خوردنش هم بیشتره.

پاسخ
سمیه ۱۳ آبان ۱۳۹۸ - ۱۱:۲۱ ب٫ظ

عزیزی می‌گفت به اندازه ای محبت کن که ظرفت خالی نشه که انتظار داشته باشی کسری های ظرفت رو طرف مقابل با جبران محبتت پر کنه.راحت نیست بریدن از انتظارها اما به نظرم اولین نتیجه ش آرامشم.

پاسخ
شهلا صفائی ۱۴ آبان ۱۳۹۸ - ۳:۵۴ ب٫ظ

چقدر جالب،
ظرف که خالی بشه، می‌شه عقده و کمبود.
و شروع درخواست و مهرطلبیه.

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

دلم یک شیرجه عمیق می خواهد

20 آبان 1398

چطور استرس را شکست دهیم؟

11 اردیبهشت 1396

هنر در عصر ظلمت

27 دی 1401

هرچه بادا باد

30 آذر 1401

تلاش کن و امیدوار باش

15 شهریور 1397

مهارت تحمل ابهام

12 فروردین 1399

آرام بگیر امشب ، ما هردو پُر از...

22 اسفند 1396

برای فاخته های کوچک تازه متولد شده

4 تیر 1397

آن منِ دیگرم …

20 دی 1395

آیا فرار از ابهام و عدم شفافیت، ریشه...

2 آذر 1397

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.