زندگی مانند دویدن در جادهٔ دوی استقامت است.
آدم باید توانش را تا لحظهٔ آخر میان مسافت تقسیم کند. به جایی میرسد که دیگر جسمش در اختیارش نیست ولی همچنان میدود؛ چون میداند هرگز نباید متوقف شود.
سالها پیش وقتی دونده بودم فهمیدم برای اینکه یک بازندهٔ حتمی باشم کافیست میان دویدن، قدم بزنم به امید نفس تازه کردن تا دوباره ادامه دهم.
یکبار اینکار را کردم؛ بعد تعادل جسمی و روانیام بهم خورد و دیگر بزور خودم را میکشاندم به سمت خط پایان.
مسابقهٔ دوی استقاومت بنظر من یکی از دشوارترین مسابقات است، وقتی برنده میشوی تمام خستگی از تنت در میرود و وقتی میبازی کل خستگی به جانت می نشیند ولی یک چیزی را خوب میدانی
اینکه هرگز قدم نزنی و لحظات آخر، با تمام توان و سرعتت بدوی.
در زندگی نیز لحظات زیادی وجود دارد که خسته و درمانده میشویم و وسوسهٔ نفس تازه کردن، ممکن است ما را از ادامهٔ مسیر بازدارد.
من میگویم باید ادامه داد، حتی به قدر یک قدم بیشتر! آنجاست که چشمانت به روی برههٔ جدیدی از آگاهی به این زندگی باز میشود و تا چشم بهم بزنی به خط پایان رسیدی.
اگر بایستی، به خودت میبازی؛ چرا که نه زمان از حرکت بازمی ایستد و نه زندگی منتظر تو میماند.
شاید یکی از راههایی که باعث میشود برد و باخت مطرح نباشد، لذت بردن از جادهٔ مسابقه است و این شاید ارزشمندترین هدف باشد!
همانگونه که روزهای بسیاری دست گذشته را رها کردی و آینده را به حال خود گذاشتی و فقط اطرافت را با دقت بیشتری نگاه کردی و «لحظه» را در دستانت فشردی.
پس تنها به قدر یک قدم بیشتر …
۱ نظر
❤❤اگر بایستی، به خودت میبازی؛ چرا که نه زمان از حرکت بازمی ایستد و نه زندگی منتظر تو میماند.??