کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

در انتظار روزی که زندگی واقعی شروع شود

11 آبان 1398
در انتظار روزی که زندگی واقعی شروع شود

این نوشته را در ناممکن‌ترین حالتِ ممکنِ ذهنم دارم می‌نویسم؛

احتمالا برای شما جز اتلاف وقت، چیزی نداشته باشد ولی برای نگارنده، نقش پررنگی در یک برون‌ریزی ذهنی و رهایی دارد.


تا این لحظه به این نتیجه رسیده‌ام که زندگی واقعی ، خیلی عادی‌تر و معمولی‌تر از آن چیزی‌ست که تصور می‌کنیم.

هیچ خاص بودن، کامل بودن و آرمانی بودنی در ساختار آن وجود ندارد که بالعکس، خیلی هم پیش‌پا‌افتاده، ناقص و مبتذل است.

و این تمایل غیرمعمول ما به چسباندن ویژگی‌های دست‌نایافتنی به چهرهٔ زندگی، آن را به مفهومی دور از دسترس بدل کرده است،

به طوری که همیشه فردایی هست برای شروع کردن، ساختن و جنگیدن؛

برای فرداترهایی که احتمالا زندگی واقعی در آن رخ دهد و آغاز شود.

از «امروز»، همچون داشته‌ای مستعمل، روی برمی‌گردانیم و دائماً منتظریم تا روز موعود برسد.

همان روزی که احتمالاً خیلی باشکوه است و با همه‌ی روزهای این سال‌ها فرق دارد.

 

به قول اینیاتسیو سیلونه:

 آدم بیش از یک‌بار به دنیا نمی‌آید

 و این عمر یکباره و منحصربه‌فردش را نیز

 دائم در انتظار روزی به سر می‌برد

 که زندگی واقعی شروع شود.  (+)

برای رسیدن به آن تصویر آرمانی که از زندگی داریم، مدام دست و پا می‌زنیم، و چون عموماً آن کامل بودن اتفاق نمی افتد،

چشم انتظار فردا می‌نشینیم؛

برای دست‌وپا زدن از زاویه‌ای دیگر و با قدرت بیشتری.

و امروز تمام می‌شود

و امروز دیده نمی‌شود

و امروز می‌میرد

و امروز تبدیل می‌شود به دیروزی ناقص، کابوس وار، داغون و خجالت‌آور؛

و فردا کامل‌تر و باشکوه‌تر در ذهنمان قد عَلم می‌کند و دورتر و دورتر می‌شود؛ و ما برای کم کردن این فاصله، ناگزیر، بیشتر جان می‌کَنیم.

 

از طرفی دلمان نمی آید دیروز هم خیلی معیوب و زشت باشد،

پس وسط این جان کندن‌ها، فلش‌بکی می‌زنیم به اعماقِ همان دیروزی که چونان همین لحظه از دستش داده‌ایم، و شروع می‌کنیم در ذهنمان به بازیابی و بازسازی وقایع و خاطرات.

و تمام بازمانده‌های ذهن و خاطراتمان را تا حد ممکن تحریف می‌کنیم تا چون تصویر فردا، نه آن‌قدر باشکوه، ولی دست‌کم شرم آور نباشد و لباس بدقوارهٔ «کامل بودن» در تنش زار نزند.

پس این لحظه هم که وسط جان کندن‌های فردا بود و فرصت داشتیم زندگی‌اش کنیم، در تحریف دیروز می‌گذرد!

پس من هیچ‌وقت راضی نیستم،

چون هیچ‌وقت کامل نیستم

چون زندگی نمی‌کنم

و اساساً زندگی را نمی‌شناسم.

این جبرخطی، تا مرگ هم می‌تواند کش بیاید، چنانچه هربار فکر کردیم خب پس اگر این سال ها گذشت،

از «الان»، دیگر زندگی خواهم کرد و هی‌چوقت این اتفاق نیفتاد.

چون اگر خللی در این تصمیم به واسطهٔ اتفاقی ایجاد می‌شد انگار کامل بودن این لحظه و زندگی در نظرمان خط می خورد و خدشه دار می‌شد و دیگر دست نخورده و بکر نبود.

و گرفتار همان دست‌وپا زدن و انتظار کشیدن برای یک موقعیت مناسب و زمان مناسب می‌ماندیم،

که کامل و باشکوه و بی‌عیب و نقص باشد.

واقعیت این است که تصویری که رسانه‌ها از زندگی آرمانی، در ذهنمان فرو کرده‌اند، فقط پوسته‌ای نمادین و پوشانده بر حقایق است و احتمالا هیچ‌وقت هم به این بکری، زیبایی و چشم‌نوازی نخواهد شد.

بالعکس، مملو از عیب، زشتی، بی‌عدالتی و بی نظمی‌ست.

تصویری که برای فرداترها در ذهنمان داریم، احتمالا یا در تخیلمان اتفاق می‌افتد و خوراک داستان‌ها و رمان‌ها می‌شود

و یا در هالیوود!

داشتن چنین تصویر آرمانی‌ای در ذهن، به ما کمک نمی‌کند که روزی شاید شبیه آن تصویر شویم، نه!

بالعکس همواره ناراضی و افسرده در بطن زندگی نگهمان می‌دارد

و ما چون تشنه‌لبان به دنبال آبی می‌گردیم که نمی‌دانیم در کوزه‌ای‌ست که در دست داریم.(آب در کوزه و …)

 

رولف دوبلی حرف خوبی می‌زند،

می‌گوید:

هرچه سریع‌تر متوجه شوید

که شناختی از دنیا ندارید،

به شناخت بهتری از دنیا می‌رسید.

من نمی‌گویم رویا داشتن بد است که بسیار هم خوب است و زنده بودن آدمی را یادآور می‌شود،

ولی می‌گویم این رویاپردازی نباید تمام تصاویر زندگی‌مان را مخدوش کرده و جایی برای واقع نگری و دیدن واقعیت‌های زندگی-همان‌طور که هست- برایمان باقی نگذارد.

این رویاپردازی افراطی و آرمان گرایی‌های غیرواقع‌بینانه موجب شده، برای خوشحال بودن و شروع زندگی واقعی، به چیزهایی بیش از آنچه امروز داریم، نیاز داشته باشیم و وقتی به آن رسیدیم چندصباحی، شاید هم کم تر، مشغول (و نه خوشحال) باشیم و دوباره در جستجوی ابزار جدید برای زندگی کردن، سرگردان و پریشان‌حال باشیم.

 

دنیل کانمن در کتاب« تفکر سریع و کند»، در مورد خطاهای فکری و بی منطقی‌های ما، حرف‌های ارزشمندی می‌زند،

خطاهایی که باعث می‌شود مغز ما واقعیت‌ها را جور دیگری برداشت کند و رویدادها را تحریف کند و به شکل نادرستی به یاد بیاورد.

من فکر می‌کنم با وجود این همه خطای شناختی و تلاش بی وقفه رسانه‌ها و شبکه های اجتماعی برای سانتیمانتال کردن دنیا،

بپذیریم که زندگی واقعی و دنیای واقعی، کامل و بی‌عیب‌ ونقص و آرمانی نیست. دیروز ما هم همینطور.

برای هیچ‌کدامش تلاش بیهوده نکنیم تا باشکوه و کامل جلوه‌اش دهیم چون نمی‌توانیم.

و این نتوانستن، ما را در دام افسردگی و یأس گرفتار می‌کند.

خودمان را و زندگی را همین‌طور که هست بپذیریم:

پیش پاافتاده، ناقص و مبتذل!

۴ نظر
11
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
شبکه اجتماعی و اثر دوستی های ما
نوشته بعدی
انتظاری که به استثمار رسید

۴ نظر

سمیه ۱۱ آبان ۱۳۹۸ - ۱۰:۱۱ ب٫ظ

دقیقا شهلا من همیشه منتظرم .خیلی تلاش میکنم از لحظه لذت ببرم اما ته دلم همیشه انتظار هست!

پاسخ
ملیحه ۱۱ آبان ۱۳۹۸ - ۱۰:۱۵ ب٫ظ

جالب این جاست که وقتی به رویاهایی که داشتیم رسیدیم هیچ حسی نداریم و آن تصویر خوشحال و هیجان زده ای که از خود داشتیم فقط برای چند لحظه آن هم نه عمیقا، اتفاق می افتد. و چقدر اتفاق بدی است اینکه بخواهی و نتوانی خوشحال باشی…
🌹به دل نشست 🌹

پاسخ
مصطفی منبری ۱۲ آبان ۱۳۹۸ - ۸:۱۶ ب٫ظ

شاید با الهام از «هراری»، بشه جمله‌ی «دوبلی» رو در مبحث خودشناسی، اینطور دستکاری کرد: هر چه سریع‌تر متوجه شوید که شناختی از ذهن ندارید، به شناخت بهتری از ذهن‌تان می‌رسید.

بنظرِ «هراری»، ابتذال و تناقضات دنیای بیرون و درون، فقط به لطف «ذهن قصه‌گو» و وصله پینه‌هایی که می‌کنه، ناپیداست.

به این فکر می‌کنم که اگه این «ذهن قصه‌گو» محصول ژن‌ و تکامل باشه، بجز مصرف دارو، هیچ راه‌حل کوتاه مدتی برای توقف خیال‌پردازی، توقف خطاهای شناختی یا تحریف گذشته نمی‌شناسم.

نمی‌دونم … زیر باران رسانه‌ها و با این ژن‌هایی که داریم، احتمالا پی بردن به ابتذال زندگی، فقط یه حس گذراست و دوباره سریع، به دامان خیال‌پردازی های ذهن خواهیم لغزید.

همه‌ی ما گیر افتاده‌ایم.

پاسخ
شهلا صفائی ۱۳ آبان ۱۳۹۸ - ۹:۴۱ ب٫ظ

موافقم!
بدجور هم گیر افتادیم،
با اون‌ دستکاری قشنگ، می‌شه گفت راهی غیر از دارو و مسکن مقطعی، آگاهی و شناخت نسبت به خطاهای شناختیه و تکنیک‌هایی که دست‌کم، دردِ این ابتذال رو بیشتر نکنه.(+)و(+)

پیش از اینکه خطاهای فکری رو بشناسم، بر این باور بودم که یکی از بهترین‌های تکامل، همین «ذهن قصه‌گو» بوده!
بعدش فهمیدم درسته که چه کمک بزرگی به بشر کرده، ولی در کنارش، چقدر هم وقایع و اتفاقات توی ذهنمون دستکاری و تحریف می‌شه و در ادامه، تصمیم‌گیری‌هامون با خطا مواجه می‌شه و چه هزینه‌هایی که نمی‌دیم بابتش.
فکر می‌کنم پیش از لغزیدن به دامان داستان و دارو و فلسفه، بزرگ‌ترین خدمت به خودمون، شناخت دقیق خطاهای مغز و یادگاری‌های اجدادمونه:)

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

جهنم ما دیگران‌اند…

15 مهر 1399

روز مقدسِ جنون

14 اسفند 1396

سمبلیسم مو و مفهوم قدرتمند زن، زندگی، آزادی

16 مهر 1401

یه گوسفند متمدّن !

18 دی 1395

من از نزدیک بودن های دور می ترسم.

26 بهمن 1395

امروز جهان رنج های کوچکم سقوط کرد

19 دی 1398

گاهی دیوانه بودن یادم می رود…

6 دی 1397

توجه من کجاها خرج می‌شه؟

8 فروردین 1399

خدایی که تانگو می‌رقصد

18 بهمن 1398

اولین روز از آخرین سال این قرن

1 فروردین 1399

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.