تا جایی که به یاد دارم همیشه با آدم های بزرگتر از خودم دوست بودم.
وقتی بچه بودم با معلم های مدرسه و مربی های ورزشم.
بزرگتر که شدم با استاد دانشگاه و آدم های باسوادی که حداقل ده سال از من بزرگتر بودند.
یا معاشرت نمیکردم و یا اگر انتخاب میکردم همصحبتی داشته باشم قطعا فاصله ی سنی زیادی با من داشتند.
سالهاست میشنوم که میگویند از سن خود جلوتری.
با اینکه در این حرف، مهری نسبت به من نهفته کاری ندارم؛
ولی پیشرو بودن در عصر خود و جلوتر بودن از نسل خود، شاید در لایه ی بیرونی مایه ی مباهات باشد، ولی فقط من میدانم که چقدر در دلش رنجِ عمیق تنهایی نهفته است.
با این حال خوشحالم از اینکه، انتخاب هایم اگرچه خلاف عرف بودند ولی باعث رشد روحی من شدند.