کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست یادداشت‌ها
    • گفتگوها
    • تفکر
    • جهان دیجیتال
    • مغز
    • کارنامه
    • فلسفه‌بافی
    • خودکاوی
    • گاه‌نوشت‌ها
    • نامه به هامون
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم وَ می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست یادداشت‌ها
    • گفتگوها
    • تفکر
    • جهان دیجیتال
    • مغز
    • کارنامه
    • فلسفه‌بافی
    • خودکاوی
    • گاه‌نوشت‌ها
    • نامه به هامون
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

دلم یک شیرجه عمیق می خواهد

۲۰ آبان ۱۳۹۸
دلم یک شیرجه عمیق می خواهد

دلم یک شیرجه عمیق می‌‌خواهد..

از آن‌هایی که وقتی با سر به داخل آب می‌روم،

همزمان از زمان و مکان جدا شوم…

فقط من باشم و سکوت.

من باشم و هیچ فکری.

من باشم و صدای گرفتهٔ آب در گوش‌هایم…


امروز از آن روزهای سخت بود.

از آن‌هایی که نمی‌دانی بهتر است سکوت کنی یا برایش بجنگی.

تحلیل کنی، یا بگذاری و بگذری.

یک‌ساعت به جلسه‌ام مانده و هنوز سختی روز، روی ذهنم سنگینی می‌کند.

امکان دوش گرفتن هم ندارم بلکه با خود فکر کنم زیر دوش ایستادن، همان کار شیرجه زدن را تا حدی برایم راه می‌اندازد.

باید به موقع سر قرار برسم، پس خودم را به پیاده‌روی می‌سپارم.

گرچه نای راه رفتن هم ندارم، ولی دست کم صداهای مغزم را آرام می‌کند.

حرف‌های دیروزِ استادم در گوشم می‌پیچد:

 شهلا، هرچیزی رو که حس کردی از تعادل داره خارج می‌شه، اینو بدون که خطرناکه،  فرقی نمی‌کنه چی باشه؛ تعادل رو توی همه چیز حفظ کن.

و من به تمام اوقاتی فکر می‌کنم که عمیق شدن بیش از حد روی موضوع یا کاری، مرا از زندگی ساقط کرد.

وقتی که تمام زندگی‌ام ورزش و مدال و قهرمانی شد، از کلاس‌های درسی‌ام زدم؛

وقتی روی کار متمرکز شدم، از دانشگاهم زدم؛

وقتی روی کتاب و یادگیری عمیق شدم، دور پلتفرم‌های اجتماعی خط کشیدم.

وقتی فلسفه را عمیق شدم، لامذهب شدم؛

وقتی مذهب را جدی گرفتم، بی‌دنیا شدم؛

وقتی در خود فرو رفتم، تنها شدم؛

وقتی روی کارکرد ذهن متمرکز شدم، عیب و نقص‌های دانش برایم نمایان شد؛

وقتی احساساتم را زیادی جدی گرفتم، کل زندگی‌ام جنون‌وار شد؛

وقتی منطق را بیش از حد پررنگ کردم، به پوچی رسیدم.

و این داستان همچنان ادامه دارد

از شکلی به شکل دیگر.

و من هنوز نمی‌دانم یک آدم عصیانگر با منطق صفر و یک را چطور می‌توان متعادل کرد…

۴ نظر
11
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
روزی که با خدایم چای نوشیدم
نوشته بعدی
همین حالا شبکه های اجتماعی تان را حذف کنید

۴ نظر

لیلا ۲۱ آبان ۱۳۹۸ - ۱۱:۰۲ ب٫ظ

به حرف استادت گوش بدی همه چی حله
یا این حرف ک تعادل را حفظ کنی یا هر چه پیش اید خوش اید بازی کنی

پاسخ
نسیم ۵ آذر ۱۳۹۸ - ۹:۴۲ ب٫ظ

به پوچی رسیدم….!فکر نمیکردم روزی برسه که شوخی دوران دبیرستان به واقعیت زندگیمون تبدیل بشه.
دلم میخاد به حرف استادت گوش بدم…نمیشه اما خیلی سخته

پاسخ
شهلا صفائی ۱۲ آذر ۱۳۹۸ - ۹:۱۶ ب٫ظ

یادم نمیره هیچوقت. اون جمله‌ت توی ذهنم حک شد انگار.
روی نیمکت دوم، پشت سر من بودی.
بقیه خندیدن. ولی من مدام در این سال‌ها بهش فکر می‌کردم که چی شد اون رو گفتی.

پاسخ
احسان ۱۰ آذر ۱۳۹۹ - ۱۱:۱۸ ب٫ظ

وقتی ما اسامی افعال و اشخاص و مصادیق را می‌شنویم ، در واقع هر اسمی باید همان مصداقش را بیان کند. اما اگر بیان نکند ، و ما آن را بدانیم و بکار بگیریم ، یک خلا را و یک تهی بودن را بکار گرفته‌ایم. در واقعیت هر کلمه که مفهوم تلفظی موجودیت‌ها را بیان نکند و ما آن را بکار بگیریم و در روند بدست آوردنش مغز روندی را بچیند و از دستاورد تهی باشد و یا کمتر باشد ، آنگاه یک پوچی در ذهن‌مان استارت می‌خورد. و ما آن را احساس می‌کنیم. این پوچی ، فقدان حاصل‌ای است که می‌بایست با فعالیت‌های‌مان آن را بدست آورده باشیم. اما خب معانی اصطلاحی ما را محاصره کرده‌اند.

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

زانکه دیوانه همان بِه که بُود اندر بند

۲۳ اسفند ۱۳۹۵

درون خویشتن

۱۵ بهمن ۱۳۹۵

ما را به سخت‌جانی خود،‌ این گمان نبود!

۱۶ دی ۱۳۹۸

آیا ما مغزی اجتماعی داریم؟

۲۵ فروردین ۱۳۹۹

چیزی به اسم “رهایی”

۱۱ بهمن ۱۳۹۵

westworld یک فیلمِ معمولی نیست!

۱۸ تیر ۱۳۹۶

دنیای بعد از تو

۴ شهریور ۱۳۹۶

جهنم ما دیگران‌اند…

۱۵ مهر ۱۳۹۹

چرا مدتی نبودم

۳ اسفند ۱۳۹۶

در لباسِ مدرنیزاسیون

۴ بهمن ۱۳۹۵

دسته بندی

  • تفکر (۲۵)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • خودکاوی (۴۵)
  • فلسفه‌بافی (۲۴)
  • کارنامه (۱۳)
  • کافه کتاب (۶۴)
  • گفتگوها (۳)
  • مغز (۵)
  • یادداشت‌ها (۱۵۵)
    • نامه به هامون (۱۳)

آخرین نوشته ها

  • شب‌های روشن – داستایفسکی
  • نخبه به مثابه فیلسوف تناقض‌ها
  • شاید امروز،‌ پایانش باشد…
  • با این‌همه، چه بلند چه بالا پرواز می‌کنی!
  • تو وارث یک تاریخی
  • فاوست – گوته
  • کفر و ایمان چه به هم نزدیک است…
  • درباره فیلم The Father
  • رنج بازگشت
  • واحه‌ای در لحظه – داریوش شایگان

دیدگاه ها

  • شهلا صفائی در شب‌های روشن – داستایفسکی
  • دکتر محمودی فر در شب‌های روشن – داستایفسکی
  • شهلا صفائی در ارزش ها، خط قرمز و احساس گناه
  • شادي در ارزش ها، خط قرمز و احساس گناه
  • امید هیچ معجزی ز مرده نیست.. | کوچ - شهلا صفائی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • شهلا صفائی در رابطه زبان و اندیشه (ما جهان را چگونه می‌بینیم؟)
  • شهلا صفائی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • یلدا در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • محسن در رابطه زبان و اندیشه (ما جهان را چگونه می‌بینیم؟)
  • شهلا صفائی در شب‌های روشن – داستایفسکی

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.