.
هرچقدر هم از یکنواختی و تکرار فرار کنی ،
روزهایی در زندگی هستند که روزمرگی ،
تو را به حس رخوت دچار می کند و ذره ذره پژمرده شدن و مرگ تدریجی ات را به نظاره می نشینی .
اگر این حس برای مدت مدیدی به طول بیانجامد ممکن است مرگ حقیقی را به این اندک اندک فرسوده شدنِ روح ترجیح دهی
چرا که از مواجه شدن با ضعف ها و ترس هایت بیزاری .
در چنین مواقعی بهتر است بدانیم و بپذیریم
که مرگ و زندگی متضاد یکدیگر نیستند ؛ .دو نیمه ی تکامل دهنده ی یک بینش واحدند .
باید بپذیریم برخی چیزها باید بمیرند تا فرصت رشد و زندگی و شکوفایی به ما بدهند .
یادمان باشد تا زمانیکه بخواهیم چیزی را با چنگ و دندان و اصرار حفظ کنیم ، مرگ با سرعت بیشتری ما را تعقیب خواهد کرد .
باید بپذیریم برای تکامل روح ، عبور از فراز و نشیب های زندگی لازم است .
به طور مثال ، همیشه یک رابطه را نمی توان در بهترین حالت خود نگه داشت .
جاری باشیم و پذیرای تغییر ؛ تا فرصت رشد را به عشق و ارتباط از هرجنسی بدهیم و شجاعت و قدرت روبرو شدن با اتفاقات را بدست آوریم .
وگرنه پافشاری برای در اوج ماندن ،
مرگ سریع رابطه را بدنبال می آورد .
” اگر لازم بود گریه کن و برای لحظاتی از غم و .
غصه های وجودت میزبانی کن ؛
ولی پس از آن برخیز و زندگی کن .
با خودت شرط ببند که به ماندن عادت نکنی و مدام در حرکت باشی . ” .
پی نوشت :
در این فرصت باقی مانده ، تصمیم داری به دستِ چرایی و بایدها و نبایدهای خودساخته ات پژمرده شوی
یا برمی خیزی و بهترین کاری را که می توانی انجام خواهی داد ؟ .
۱ نظر
بر می خیزیم و کاری که میتوانیم را ، انجام خواهیم داد.
ممنونم ازت بخاطر این پست تکان دهنده ات.
سپاسگزارم شهلای عزیز.?