کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

شب‌های دشوار

16 تیر 1401
شب‌های دشوار

_ پدربزرگ عزیز، به من فرمان بده.

با تبسمی دست بر سرم نهادی. دست نبود، آتشی رنگارنگ بود. شعله تا بن مغزم دوید.

_فرزندم، برس به آن‌چه می‌توانی.

صدایت جدی و تاریک بود؛ گویی از حلقوم عمیق زمین برمی‌آمد. صدا تا بن مغزم رسید، اما در قلبم اثر نکرد.

دوباره صدا زدم–و حالا بلندتر– «پدربزرگ، فرمانی دشوارتر، کرتی‌تر به من بده.»

کلامم تمام نشده بود که به یک‌باره شعله‌ای هیس‌کنانهوا را شکافت. نیای تسلیم‌ناپذیر، با ریشه‌ی مرزنگوش بر موی سرش، از جلو دیدگانم محو شد و بر قله‌ سینا فریادی بر جای ماند، فریادی فرمان‌آلود، و هوا لرزید.

_برس به آن‌چه نمی‌توانی.

این صدای تو بود. به جز تو، پدربزرگ سیری‌ناپذیر، کسی دیگر یارای به زبان‌آوردن چنان فرمان مردانه‌ای نداشت. مگر نه این‌که تو سپهسالار نومید و تسلیم‌ناپذیر نژاد مبارزم هستی؟ و مگر نه این‌که ما آن قوم زخمی و قحطی‌زده، سبک‌مغز و احمقی هستیم که وفور و یقین را پشت سر گذاشتیم تا به سرکردگی تو به مرزها بتازیم و ویرانشان کنیم؟

ای سپهسالار، جنگ به پایان نزدیک می‌شود و گزارش می‌دهم. عرصه جنگ و چگونگی مبارزه‌ام چنین است.

زخم برداشتم، ناامید شدم، اما از آوردگاه نگریختم. هرچند که دندان‌هایم از ترس به‌هم می‌خورد، پیشانی‌ام را با دستمالی سرخ محکم بستم تا خون را بپوشانم؛ و بهمیدان شتافتم. آن ضرب‌المثل وزین کرتی را به یاد داری که می‌گوید:

«برگرد به جایی که شکست‌ خورده‌ای، رها کن جایی را که پیروز شده‌ای.»؟

اگر شکست خوردم، به آوردگاه بازمی‌گردم؛ حتی اگر ساعتی بیش به پایان عمرم نمانده باشد. اگر پیروز شدم، زمین را بازمی‌کنم تا بیایم و درکنارت آرام پذیرم.

بنابراین ای سپهسالار، گزارشم را بشنو و داوری کن. پدربزرگ، حدیث زندگی‌ام را بشنو و اگر در رکاب تو جنگیدم، اگر زخم برداشتم و نگذاشتم کسی از رنجم آگاه گردد، اگر هیچ‌گاه پشت به دشمن نکردم، دعای خیرت را از من دریغ مدار!


متن بالا، قسمتی از کتاب گزارش به خاک یونان از نیکوس کازانتزاکیس است که سه سال قبل، رضا، بخشی از آن را برای تولدم به منهدیه داد(+) و اکنون که قریب به چهل روز است که پس از سال‌ها دوباره مشکی به تن و روح کرده‌ام، آن را تسلیِ ‌‌خاطرم ساخت.

شاید کلیشه بنظر برسد ولی بنظرم درست است که آدم‌ها را به وقتِ غم می‌توان شناخت. چه آن‌ها که گمان می‌کردی خانواده‌ی تو هستند و غریبه‌ای بیش نبودند و چه معدود افرادی که آنقدر کنارت ماندند و خسته نشدند که حالا جزئی از وجودت هستند.

رضا از همان معدود افراد است که در تاریک‌ترین روزهای زندگی،‌‌ مردانه کنارم ایستاد تا باری از دوشِ این جانِ خسته بردارد.

به گمانم آدمی اگر زنده بماند، به امیدِ وجود واقعی، اصیل و جان‌بخشِ همین آدم‌هاست. آدم‌هایی که صمیمانه و با قلبِ وسیع خود، دلسردی را از صدا و نگاهت می‌گیرند‌ و باورشان به دوباره برخاستنت هرگز سست نمی‌شود.

پی‌نوشت: عنوان نوشته‌ام را که انتخاب کردم-شب‌های دشوار-، گذرا چشمم به پست قبل افتاد؛ «شب‌های روشن»… عجب کنایه‌ی تلخی! خنده‌ام گرفت… مثل همیشه شانه‌ای بالا انداختم و زیر لب گفتم: زندگی‌ست دیگر…

۰ نظر
3
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
شب‌های روشن – داستایفسکی
نوشته بعدی
آینه در آینه – هوشنگ ابتهاج

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

مرز میان دقت و توجه ، چندان هم...

5 مرداد 1397

ما خیالِ یارِ خود را پیشِ خود بنشاندیم

10 اسفند 1396

قدمت یک آهنگ

24 تیر 1397

رد پای تو به وقت دلتنگی

13 بهمن 1395

جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ

24 فروردین 1402

می‌دوم و می‌نویسم!

11 فروردین 1399

دقیقاً الان وقتشه !

12 اردیبهشت 1396

نامه ای به آدم خوبه ماجرا

17 آبان 1398

تلاش کن و امیدوار باش

15 شهریور 1397

اگه قصه‌ای برای گفتن نداری برای چی زنده‌ای؟

24 اسفند 1398

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.