کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

گرگ‌ها و سگ‌ها

16 فروردین 1399
گرگ‌ها و سگ‌ها

پیش‌نوشت: گرگ‌ها و سگ‌ها، دومین تلاش من برای نوشته‌ی امروزم است.

قبلی با موضوع دیگری به سختی تا نیمه نوشته شده بود که لپ‌تاپم به حالت اغما رفت و دیگر برنگشت.

ولی من قرار بود در هر شرایطی به نوشتن متعهد بمانم.

بنابراین به روزهای دشوار گذشته برمی‌گردم و در صفحه کوچک گوشی‌ام مادامی‌ که زمان و چشمانم اجازه دهد می‌نویسم.

(نوشته‌ی قبلی‌ام راجع به تغییر سبک زندگی‌ای بود که برخی به آن باور ندارند ولی اگر نقش یک ناظر بیرونی «کرونانگرفته» را بازی کنیم نمودش را امروز هم در جای جای زندگی‌مان می‌بینیم. شاید یک روز دوباره در موردش بنویسم.)

این‌که چه اتفاقی در مغز آدمی می‌افتد که از نوشتن از سبک زندگی انسان، به نوشتن از گرگ‌ها روی می‌آورد خودش جای تأمل دارد!

ولی من تصمیم گرفتم به جای از سر گرفتن نوشته‌ی قبلی که می‌دانم دیگر ربطی به آن چیزی که نوشته‌ام پیدا نمی‌کند، از گرگ‌هایی که دیوانه‌وار بهشان علاقمندم بنویسم.


با جمله هابز شروع می‌کنم

آن‌جا که می‌گوید:

 انسان، گرگ انسان است (Man is a wolf of man)

هابز معتقد بود انسان ذاتاً موجودی خودخواه و خودپرست است و سرشت او برای زندگی اجتماعی مناسب نیست،

ولی برای حفظ بقای خود به زندگی اجتماعی تن داده است وگرنه حالت طبیعی انسان، جنگ همه با همه است.

 

این جمله خیلی وقت‌ها فکر من را مشغول می‌کرد. برای اثباتش کافی‌ست کمی روی سبک زندگی گرگ‌ها دقیق شویم.

آن‌وقت است که متوجه می‌شویم تازه هابز چه لطفی در حق انسان کرده است!

 

شاید علت علاقه من به کتاب «زنانی که با گرگ‌ها می‌دوند» به خاطر گرگ‌ها بود نه زنانی که با آن‌ها می‌دوند!

کتابی که  به جذابیت‌های نهفته زنان و گرگ‌های وحشی و آزادگی درونی زنان می‌پردازد

و یاد می‌گیریم که به درون وحشی خود عشق بورزیم و با او مهربان باشیم.

 

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

«گرگ‌ها بر خلاف انسان‌ها، فراز و نشیب‌های زندگی، انرژی، قدرت، غذا یا فرصت را چیزی تکان‌دهنده یا تنبیهی تلقی نمی‌کنند.

قله‌ها و دره‌ها صرفا واقعیت‌های زندگی هستند، و گرگ‌ها تا حد امکان با چستی و چالاکی آن‌ها را درمی‌نوردند.

طبیعت غریزی، این قابلیت معجزه‌آسا را دارد که با تمام خوبی‌ها و چیزهای مثبت، و تمام عواقب منفی کنار بیاید و رابطه خود با خویشتن و با دیگران را حفظ کند.»

 

از طرفی به این فکر می‌کنم که شاید علاقه‌ی شدید من به سگ‌ها هم به خاطر گرگ‌هاست!

شاید بپرسید این حرف چه ربطی داشت؟

(من خودم این سوال را همیشه راجع به تمام حرف‌هایم از خودم می‌پرسم و مجدد استدلالم را ادامه می‌دهم تا یا ربطی پیدا کنم یا به بی‌ربط بودنش اعتراف کنم.)

در سیر و تکامل موجودات، حیوانی مستقل به عنوان سگ وجود ندارد؛

و این انسان است که کم کم و به تدریج از نژاد گرگ، سگ را بوجود آورده است

و سپس گونه‌های مختلف سگ را پرورش داده، تا امروز که ده‌ها نوع نژاد سگ می‌شناسیم.

هرچند سگ در قیاس با گرگ و احتمالا در طایفه گرگان، چندان ارج و قربی ندارد.

و این موضوع، همواره مرا به یاد شعری از اخوان ثالث می‌اندازد:

۱
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ

زمین را بارش مثقال ، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ ، فرسنگ

سرود کلبه ی بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب

ولی از زوزه های باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب

دوان بر پرده‌های برف‌ها ، باد
روان بر بالهای باد ، باران

درون کلبه‌ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان

آواز سگ‌ها

زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمناک است

کشد – مانند گرگان – باد، زوزه
ولی ما نیک‌بختان را چه باک است ؟

کنار مطبخ ارباب ، آن‌جا
بر آن خاک اره‌های نرم خفتن

چه لذت بخش و مطبوع است، و آن‌گاه
عزیزم گفتم و جانم شنفتن

وز آن ته مانده‌های سفره خوردن
و گر آن هم نباشد استخوانی

چه عمر راحتی دنیای خوبی
چه ارباب عزیز و مهربانی

ولی شلاق! این دیگر بلایی‌ست
بلی، اما تحمل کرد باید

درست است این‌که الحق دردناک است
ولی ارباب آخر رحمش آید

گذارد چون فروکش کرد خشمش
که سر بر کفش و بر پایش گذاریم

شمارد زخم‌هامان را و ما این
محبت را غنیمت می شماریم

 

۲
خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف کلبه‌ی بی‌روزن شب

شب توفانی سرد زمستان
زمستان سیاه مرگ مرکب

آواز گرگ‌ها

زمین سرد است و برف‌آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمگین است

کشد – مانند سگ‌ها – باد، زوزه
زمین و آسمان با ما به کین است

شب و کولاک رعب‌انگیز و وحشی
شب و صحرای وحشتناک و سرما

بلای نیستی، سرمای پرسوز
حکومت می‌کند بر دشت و بر ما

نه ما را گوشه‌ی گرم کُنامی
شکاف کوهساری سر پناهی

نه حتی جنگلی کوچک‌، که بتوان
در آن آسود بی‌تشویش گاهی

دو دشمن در کمین ماست، دایم
دو دشمن می‌دهد ما را شکنجه

برون: سرما؛ درون: این آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه

و … اینک … سومین دشمن … که ناگاه
برون جست از کمین و حمله‌ور گشت

سلاح آتشین … بی رحم … بی رحم
نه پای رفتن و نی جای برگشت

بنوش ای برف! گلگون شو ، برافروز
که این خون، خون ما بی خانمان‌هاست

که این خون، خون گرگان گرسنه‌ست
که این خون، خون فرزندان صحراست

درین سرما، گرسنه، زخم خورده،
دویم آسیمه سر بر برف چون باد

و لیکن عزت آزادگی را
نگهبانیم ، آزادیم ، آزاد

…

 

و من به این فکر می‌کنم که چه کسی جز اخوان، می‌تواند این چنین باشکوه از آزادگی گرگ‌ها بگوید و به بندگی سگ‌ها طعنه بزند!

آن هم میان سیل اشعاری که از وفاداری سگ‌ها می‌گویند و درندگی‌ گرگ‌ها را نکوهش می‌کنند!


این شعر را با صدای خود شاعر گوش دهیم:

 

 

منبع تصویر: (+)

۷ نظر
10
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
ارغوان – هوشنگ ابتهاج
نوشته بعدی
هربار که معنی زندگی را فهمیدم عوضش کردند

۷ نظر

صادق ۱۶ فروردین ۱۳۹۹ - ۹:۰۳ ب٫ظ

شهلا باید یه بار بشینیم شعر بخونیم چه شعر های خوبی میخونی و به اشتراک میگذاری این روزها و جالب این که با این که خیلی ادعا دارم در زمینه شعر هیچ کدوم رو نخوندم این شعر اخوان من رو یاد قسمتی از شعر چاووشی می اندازه.

پاسخ
شهلا صفائی ۱۸ فروردین ۱۳۹۹ - ۹:۳۲ ب٫ظ

صدایی نیست الاّ پت پتِ رنجور شمعی در جوار مرگ.
ملول و با سحر نزدیک و دستش گرم کار مرگ،
وز آن‌سو می‌رود بیرون، به‌سوی غرفه‌ای دیگر،
به امّیدی که نوشد از هوای تازه‌ی آزاد،
ولی آنجا حدیث بنگ و افیون است – از اعطای درویشی که می‌خواند:
«جهان پیر است و بی‌بنیاد، ازین فرهادکش فریاد…»

پاسخ
ابی ۱۷ فروردین ۱۳۹۹ - ۱۲:۳۴ ب٫ظ

من چی بگم که تصمیم گرفتم یه روزی سگ گرگی بخرم و به هیچ نوع نژاد دیگه ای راضی نمیشم ؛) 

یاد فیلم The Lobster افتادم که بعد از پیدا نکردن همسر در مدت ۴۵ روز باید انتخاب کنند که به چه حیوانی تبدیل بشند، اکثر مردم انتخابشون سگ بود 🙂 میزان همبستگی انسان و سگ (گرگ) بینظیره.

پاسخ
شهلا صفائی ۱۸ فروردین ۱۳۹۹ - ۸:۴۱ ب٫ظ

فوق‌العاده‌ست واقعا! من از اینجا مشتاق و بی‌قرار شدم :))
البته نه واسه تبدیل شدن به حیوون، واسه اینکه قراره یه دوست خیلی جذاب داشته باشی.

پاسخ
محمد ادیبی ۱۷ فروردین ۱۳۹۹ - ۷:۰۴ ب٫ظ

چگوارا می‌گه: از نظر انسان‌ها، سگ‌ها حیوانات مفید و با وفایی‌ هستندولی از نظر گرگ‌ها، سگ‌ها، گرگ‌هایی هستند که تن به بردگی داده‌اند تا در اسایش و رفاه زندگی کنند

درین سرما، گرسنه، زخم خورده،
دویم آسیمه سر بر برف چون باد

و لیکن عزت آزادگی را
نگهبانیم ، آزادیم ، آزاد

پاسخ
شهلا صفائی ۱۸ فروردین ۱۳۹۹ - ۸:۵۶ ب٫ظ

ممنونم محمد عزیز.
منبع دقیق جمله ی بالا رو پیدا نکردم راستش ولی مفهومش در راستای شعر اخوان، خیلی برام قشنگ و قابل تأمل بود 🙂

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

ولگردی در کوچه پس کوچه های ذهن_٢

20 مرداد 1396

مسافر

12 اسفند 1401

هدف گذاری

30 آبان 1397

روز مقدسِ جنون

14 اسفند 1396

هرچه بادا باد

30 آذر 1401

روزهای مه آلود

8 بهمن 1395

شبه‌حقیقت: تناسبی بین شواهد و تصورات

7 بهمن 1401

کوچ تو،اوج ریاضتم بود…

5 بهمن 1395

ما لیاقتِ رنج هایمان را داریم؟

4 فروردین 1396

علاج یأس با فهم درمیانگی

15 اسفند 1401

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.