___ این مال تو
.
+++ خودت کشیدیش ؟
.
___ آره
.
+++ برام تعریف می کنی قصه ش رو؟
.
___ اوهوم.
دخترک هم اسمِ منه.یه مزرعه داره با یه عالمه حیوون.
وقتایی که دلش میگیره یا غروبا، میره میشینه روی حصار و روباهشم میاد کنارش میشینه و نگاهش میکنه. گاهی مدت طولانی باهم سکوت میکنن و گاهی اوقات هم حرف می زنن.حرفایی که شاید بقیه نتونن چیزی ازش درک کنن.
.
+++ مثل شازده کوچولو
.
___ آره شاید. ولی روی یه سیاره ی دیگه.
روباهه مراقبشه و از کنارش نمی ره؛ تا وقتی دخترک آروم میشه و باهم به کلبه برمی گردن.
توی راه دخترک مدام از روباهه سوال می پرسه و عمیقاً توی فکر فرو میره.
“دنیا همین مزرعه نیست؟ بیرون از این مزرعه،همه نمیخوان یه روزی به اینجا برسن؟
آدما دنبال چی اند؟ مگه عشق،همین سادگیا نیست؟
پس چرا یه چیزی کمه؟”
.
+++ عشق برای همه پیش نمیاد.
.
___ همیشه وقتی حرف به اینجا میرسید هردو غمگینانه سکوت می کردن چون دخترک میدونست چی کمه!
.
+++می دونی چیه؟ یه روزی که دور هم نیست وقتی دخترک داره با روباهش حرف میزنه، روباهه می بینه چشمای دخترک برق می زنه، وقتی خط نگاهش رو تعقیب می کنه، می بینه از دور دست، یکی با یه بغل مریم و یه لبخند به پهنای قلبش داره میاد.روباهه میشناستش چون همیشه دخترک توی نقاشی هاش عکس اونو با اون موهای مسخره و فرفری میکشید و می خندید و لابلای خنده هاش گریه می کرد. روباهه لبخند میزنه و یواشکی توی گوش دخترک میگه:
این همونیه که به من سپرده بود چشم ازت برندارم و مراقبت باشم، حالا خودش اومده برای همیشه بمونه.
.
___ ولی اگه غریبه باشه چی؟ اگه دیگه اونی نباشه که من میشناختمش چی؟
آخه وقتی داشت می رفت…
.
+++یادت باشه هیچوقت بر اساس ظاهر آدما اونا رو قضاوت نکنی، هرکسی چیزی توی سینه ش می تپه به اسم قلب، و اونچه که با چشم دل دیدنیه ، هرگز با نگاه عام قابل قیاس نیست.
۱ نظر
آخه وقتی داشت می رفت…
این جاها رو کاش شهلا خالی نمیذاشتی ، قلب داستان همین جاست .
دقیقا اون جایی که هر کسی یک حرف نا گفته براش داره