کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

روز مقدسِ جنون

14 اسفند 1396
روز مقدسِ جنون

روز و شب‌های بسیاری دستخوش نوع آزارنده‌ای از نگرانی‌های بی‌هویت بودم.

از همان‌ها که افکارت را به ویرانه‌های ناکجاآباد پرت می‌کنند و

تو وسط بیغوله‌ای متعفن باقی می‌مانی.

نمیدانی چقدر طول می‌کشد تا این دورهٔ تراژیکِ جهان وجودت بگذرد..

تمام افکار و پرسش‌های این دوران غالباً بی جواب می‌‌مانند و دیوانه وار و هرلحظه

آبستن پرسش‌های پریشان و جنون‌وار بیشتری می‌شوی.

فقط تو گویی بعد از حجم وسیعی از رنج‌های بی‌وقفه که با وجود نیمه‌جانی تنت، تماماً لمسش می‌کنی،

با خودت قرار می‌گذاری دست فراموشی را بگیری و

یکباره خودت را با کلنجار و با تمام بی‌رمقی به روزمره‌ات بازگردانی.

گاه پایت می‌لغزد و بیشتر در این اندوه جانفرسا فرو‌ می‌روی

گویی که هرآنْ زندگی، پیش از پایانش، جلوی چشمانت خود را حلق‌آویز می‌کند

و چیزی مدام در وجودت خودش را انکار می‌کند؛

آنقدر که سال‌ها در جستجویش بوده‌ای ناگزیر نامش را «خلاء» گذاشتی،

همان که مدام در گوش‌ت زمزمه می‌کند:

«باید بروی» ؛ «اینجا جای‌ تو نیست» ؛

« یک چیزی جایش خالی‌ست که تا ابد هیچ چیز و هیچ‌کس جایش را پر نخواهد کرد. »

نه آن آدم سابقی که به پشت سرت نگاه کنی شاید راهی برای بازگشت باشد،

نه امیدی به پیشِ رو داری.

جز یک هیچ بزرگ، هیچ چیز دیگر نمی‌بینی و این ربطی به «تنهایی» ندارد.

تو میان خنده و در میان جمع و هنگام گفتگو و حتی ساز نواختن نیز همینگونه دیوانهٔ رفتنی!

همه چیز برایت بیش از پیش رنگ می‌بازد و اندوه نابودی‌ات مثل غبار

به تمام در و دیوارهای شهر می‌پاشد و تو قدم زنان میان انبوه غریبه‌های اطرافت،

ماتم دلت را در این تنهایی عمیق وجودی به سوگواری می‌نشینی.

در این خلاء، سرگردان از گوشه‌ای به گوشهٔ دیگر می‌خزی تا فقط کمی «بودنت»

رنگ روزهایی را بگیرد که لامکان و لازمان بودی آسوده از نزاع سایهٔ مرگ و زندگی.

دیگر در این ماتمکده، انتظار فاجعه‌ای را نمی‌کشی.

تو در این تبعیدگاه تا نمی‌دانم کی، غربت دیرینه‌ات را در تک تک ثانیه‌های شوم بی‌پرسشی آدم‌ها،

از نو بر‌ خود تکرار می‌کنی و هرلحظه رطوبت این اندوه تمام جانت را می‌پوساند.

انتظار یک اتفاق غیرمنتظره شاید آخرین امید پنهان وجودت باشد.

و آنروز را برای تو، «اگر دیر نشده باشد»،

روز مقدس «جنون» می‌نامم.

آن‌زمان که بر دامانِ یک دیوانگی محض فرو می‌غلتی‌ و

فلسفهٔ جدیدی از زندگی‌ات آغاز می‌شود.

۱ نظر
4
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
برای سجاد_درباره تفاوت «نقد» و «نظرشخصی»
نوشته بعدی
و‌من آن روز را انتظار می‌کشم…

۱ نظر

احسان ۶ آذر ۱۳۹۹ - ۵:۲۶ ب٫ظ

صبر می‌کنی و صبر می‌کنی تا روزت فرا برسد و آنگاه روز مبارک.

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

درباره‌ی کووید۱۹ و جهان پساکرونا

6 فروردین 1399

گرگ‌ها و سگ‌ها

16 فروردین 1399

آدمی چاره ای جز امید ندارد

1 اسفند 1398

روحیه ی پرسش گری کودکیمان کو؟

5 شهریور 1396

در باب اهمیت آموزش (١)

2 تیر 1396

ما را به سخت‌جانی خود،‌ این گمان نبود!

16 دی 1398

اولسبلنگا و ماسال : خاطرهٔ ساعت ها فلو...

8 اردیبهشت 1397

دنیای غریب دیوانگان و تنهایان

23 بهمن 1395

سه هزار و پانصد قدم- احوالات

16 دی 1401

در بابِ اهمیت آموزش (٢)

6 تیر 1396

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.