در کسب و کار اصطلاحی داریم به نام (Sunk Cost (effect
که ترجمه شده: اثر هزینه ی ریخته شده.
و زمانی اتفاق می افتد که ما روی کار یا چیز مشخصی سرمایه گذاری می کنیم و حتی اگر توجیهی برایمان نداشته باشد، سعی می کنیم آن را ادامه دهیم چون از نظر روانی، خود را به آن پایبند می دانیم.
مصداق این را نه تنها در زندگی شغلی که در زندگی شخصی نیز بسیار دیده ایم.
مثل زمانی که تصمیمات گذشته مان، باعث سوگیری رفتار و انتخاب های امروزمان می شود.
✅ فیلم “زیر یک سقف دودی” را در جشنواره دیدم.
داشتم به این فکر میکردم که چقدر زیادند خانواده هایی که دچار طلاق عاطفی می شوند ولی بخاطر سرمایه گذاری ای که چندین سال در زندگی مشترکشان داشته اند حاضر به جدا شدن نیستند چون هزینه ی فعلی( اعم از آبرو، اعتبار، نقاب، حرف دیگران، بچه و غیره) انقدر برایشان زیاد هست که فکر بیرون آمدن از جایی که به آن تعلقی نداشتند را نمی کنند و در عوض در دراز مدت هزینه های روانی خیلی بیشتری به خود و اطرافیان تحمیل می کنند.
✅ سال هشتاد و هشت که دانشجو بودم یکسال نخست را در خوابگاه بودم و بین آدم هایی از فرهنگ های مختلف و تیپ های رفتاری گوناگون.
به عنوان مثال دیگری برای sunk cost میتوانم از برخی خوابگاهیان بگویم. بعد از روزها سر و کله زدن با درس و کلاس تصمیم میگرفتند آخر هفته در رستورانی دور هم غذا بخورند،ماجرا اینگونه آغاز میشود:
برای غذا مثلا بیست هزار تومان پرداخت می کنند ولی به محض اینکه اولین قاشق غذا را در دهان میگذارند متوجه میشوند اصلا دوست ندارند و مزه اش آن چیزی نیست که متصور بودند. ولی بخاطر این بیست هزارتومان حاضر میشوند تا آخرین قاشق غذا را به زور هم که شده بخورند
و در دام روانی گرفتار می شوند. ( Sunk Cost Fallacy )
این وسط دستاوردش یک سیر شدن مکانیکی ست! ولی تا ابد یادشان میماند چه غذای بدمزه ای خورده اند و از طرفی ممکن است مسموم هم شوند و چند برابر آن هزینه را خرج بیمارستان کنند!