چندی پیش نوشتم :
«باور دارم پرسشِ خوب، خیلی سریعتر و بهتر از پاسخهای خوب، ما را به حقیقت نزدیک می کند.
و هنر در پرسیدن و طرح پرسش است،
وگرنه پاسخها از هر منظری میتوانند درست به نظر بیایند.»
امروز بازهم فرصتی پیش آمد که به پرسیدن و چگونه پرسیدن و از چه کسانی پرسیدن فکر کنم.
شاید همزمان که من مینویسم و فکر میکنم شما هم با خواندن هرجمله، تجربهٔ مشابهی از یک سفر ذهنی داشته باشید.
در این زندگی که مقیاس بزرگی و کوچکیاش نه به طول عمر، بلکه به عرض و عمق عمر و فرصتسازیها و فرصتسوزیها برای من محاسبه میشود یک چیزی را خوب فهمیدم و آن اینکه آدمها را گروهبندی کنم.
این تعبیرِ بازی سازی و گیمیفیکیشن ندارد بلکه برخاسته از اصول و ارزش هایی درونیست که به مرور ساخته میشود.
من نظر خودم را می گویم و مسلماً ادعایی هم بر درست و غلط بودنش ندارم ولی هرکسی در مقطعی بر اساس تجربیات قبلی و تکرار آن تجربیات، به باورهایی میرسد. هرچند روزها بعد یا ماهها و سالها بعد نیاز داشته باشد باورهایش را از نو ویرایش کند.
امروز میدانم:
– با آدمهایی که پرسشی در زندگیشان ندارند تعامل نکنم. یکی از توانایی های ارزشمند انسان، پرسیدن است و چیزی که انسان ها را از همدیگر متمایز میکند، نوع و کیفیت پرسشهایشان است. پس وقتم را با کسی که از این توانایی بیبهره است تلف نمیکنم.
– از کسانی که نه تنها پرسشی در زندگی و از زندگی ندارد بلکه آنچه تابحال آموختهاند، پاسخی بر هیچ پرسشی نیست دوری کنم. چرا که اینان عموماً باری بر مغز و ذهن من خواهند بود و مدام پرسشی بر پرسشهایم اضافه می کنند که پاسخش تنها تأسفی عمیق است و آن اینکه اینها از زندگی جز زنده بودن چیزی می دانند؟
– با کسانی معاشرت کنم که کیفیت پرسشهایم را بالاتر ببرند. اینها افرادیاند که به پرسشهای من پاسخی نمیدهند ولی در عوض، پرسشهای بهتری برایم ایجاد میکنند یا باعث میشوند سوالهای عمیقتری بپرسم. بیش از اینکه پاسخی برای سوالاتم پیدا کنم از تعامل با چنین افرادی بسیار لذت می برم.
– کسانی هم هستند که بازهم جوابی برای پرسشهایم ندارند ولی به من یاد میدهند چه سوالاتی نپرسم. اینها کسانیاند که بسیار عمیق و باتجربهاند و وجودشان نعمت است و خیلی هم کمیابند. این جور افراد به خوبی می دانند چه سوالاتی، من را به ناکجاآباد میکشاند و چه جور پرسشهایی کیفیت زندگیام را بهتر میکند. اینها باعث میشوند راه را گم نکنم و سریعتر و با آسیب کمتری به مقصد برسم.
هرگز چنین آدم هایی را از دست نمیدهم هرچند باور دارم بسیار کم و کوتاه ولی در مواقع حیاتی بهشان بر میخورم.
– و کسانی هم هستند که ابتدا گمان میکنم حتما با اینها به جواب برخی پرسشهایم خواهم رسید ولی میبینم فقط در حرف زدن استادند و آنقدر میگویند و میگویند که به جای آنها من دچار تهوع کلامی میشوم. اینها را به محض شناسایی، کنار میگذارم.
چون بلدند با حرف زدن جوری همراهت کنند که گویا شریک و مقصر تمام شکستهای عاطفیشان بودی. از اینها مسلماً سوالات خوبی هم در نمی آید چه برسد به جوابی برای پرسش های اساسی.
امروز اگر از چیزی خوشحال باشم افزایش مهارتم در انتخاب آدم های خوب زندگیام است که اگرچه تعدادشان بسیار کم است ولی ردپایشان را در زندگیام و حس جاودانشان را در قلبم میتوان دید.
و اگر از چیزی ناراحت باشم آزمون و خطاها و بهاهای گزافی ست که برای این مهارت پرداخته ام.
۲ نظر
باور دارم بزرگی هر کس به اندازه بزرگی سوال ها و دغدغه های او در زندگی است. فاصله به اندازه آسمان تا زمین است میان کسی که سوال می کند : چه کنم تا بیشتر بدانم ؟ و کسی که می پرسد : چه کنم تا «همه» بیشتر بدانند؟
و می دانم شهلا جان ، که دغدغه ها و مساله های تو از جنس دومین پرسش است.
برایت ، همچنانکه آرزوی خودت است ، آرزو می کنم روز به روز پرسش هایت عمیق تر و بزرگ تر باشند.
شما به من لطف داری. امیدوارم به این حرفهای زیبا حداقل نزدیک بشم.
اون موقع میتونم ادعا کنم که تمام این روزها در مسیر درستی بودم.?