کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
کافه کتاب

جای خالی سلوچ – محمود دولت آبادی

10 تیر 1397
جای خالی سلوچ – محمود دولت آبادی

پیش نوشت: جای خالی سُلوچ را این‌روزها پس از ده سال دوباره خواندم. به یاد بسیاری از مردم سرزمینم که خصوصاً این ایام، زندگی‌ای به دشواری خانواده‌ی سلوچ و یا حتی بدتر از آن را می‌گذرانند. و زنانی که برای بقا، با اراده‌ای راسخ تا پای جان فداکارانه می‌جنگند.


جای خالی سُلوچ ، رمانی رئالیسم از شاهکارهای محمود دولت‌آبادی است که سال ۱۳۵۷ نوشته شده است. بعد از اینکه سه سال در زندان بوده و داستان را در ذهنش می‌پرورانده، پس از آزادی، طی ۷۰ روز، این چهارصد صفحه را خلق کرده است.

جای خالی سلوچ ، داستان یک زندگی توأم با فقر و تنگدستی است. روایت دردمندانه زندگی یک زن روستایی به نام مِرگان در یکی از نقاط دورافتادهٔ ایران (روستای زمینج)،که سعی می‌کند پس از ناپدید شدن ناگهانی شوهرش سلوچ، کانون خانواده را همچنان حفظ کند.

این کتاب، رنج‌نامه مرگان و سه فرزندش (عباس، ابراو و هاجر) است. خانواده‌ای که یک روز را بی دعوا و بی دردسر شب نکرده است.

اتفاقات جالب و تأثیرگذار در طول قصه بسیار زیاد است: پیر شدن یک شبه پسر مرگان (عباس)، تجاوز به مرگان، شوهر دادن هاجر به مردی که سال‌ها از او بزرگ‌تر است و…

دولت‌آبادی، با مهارت و ظرافت خاصی به بیان داستان پرداخته است؛‌ گویی که در تمام صحنه‌های داستان حضور دارد.

جای خالی سلوچ ، کششی دارد که از اولین کلمه تا آخرین کلمه همراه توست و تمام سختی‌ها را با پوست و استخوانت لمس می‌کنی و گرفتار اندوه آدم‌های داستان می‌شوی.

سلوچ نیست اما هست. و نبودنش تمام کتاب را پر کرده. 

کسی هست که سلوچ را نشناسد؟

کسی هست که در لابه‌لای قصه، خصوصیات او را چه باطنی و چه ظاهری یاد نگیرد؟

کسی هست که اگر او را جایی ببیند به او نگوید هی سلوچ کجایی؟ چرا رفتی؟‌

سلوچ در زبان همه شخصیت‌ها شناسانده می‌شود. ریز و آرام و کُند.

سلوچ بستر داستان است، زمینی که قصه در آن هم‌چون بذری می‌روید.

مرگان هم مزرعه‌دار است، زمین‌دار است.

مرگان زندگانیِ این زمین است.

زنده بودن زمین (سلوچ) به بودنِ مِرگان بند است.


قسمت‌هایی از متن کتاب سلوچ

• آدم درد را از یاد می برد، اما خطر نزول درد را هرگز.

• بلایی عزیز. چیزی رنج‌آور که نمی‌توان عزیزش نداشت. که ندیده نمی‌توانش گرفت. زخمی اگر بر قلب بنشیند؛ تو، نه می‌توانی زخم را از قلبت وابکنی، و نه می‌توانی قلبت را دور بیاندازی.

زخم تکه ای از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیاندازی. قلبت را چگونه دور می اندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند.

• حتما نباید کسی پدرت را کشته باشد تا تو از او بیزار باشی. آدم‌هایی یافت می‌شوند که راه رفتنشان، گفتنشان، نگاهشان و حتی لبخندشان در تو بیزاری می‌رویاند.

• گاه آدم، خود آدم عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو عشق می‌جوشد بی‌آنکه ردش را بشناسی. بی‌آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده، شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی.

• تا چشم‌هایت با تو هستند به نظر عادی می‌آیند،اما همین که این چشمها ناگهان کور شوند، به میله ای داغ یا به سرپنجه هایی سرد،

 تو دیگر تنور خانه‌ای را هم که عمری در آن آتش افروخته‌ای نمی بینی. تازه درمی‌یابی که چه از دست داده‌ای، که چه عزیزی از تو گم شده است.

• عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن، عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است اما هست. هست چون نیست. عشق مگر چیست؟ آن‌چه که پیداست؟ نه عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست که نیست. پیدا نیست و حس می‌شود. می‌شوراند. منقلب می‌کند. به رقص و شلنگ‌اندازی وا می‌دارد. می‌گریاند. می‌چزاند. می‌کوباند و می‌دواند. دیوانه به صحرا.

• همه آن چیزهای پنهان و آشکاری که زن و شوی را به هم می‌بندند، از میان مرگان و سلوچ برخاسته بود. نه کاری بود و نه سفره‌ای. هیچ‌کدام. بی‌کار سفره نیست و بی‌سفره عشق. بی‌عشق سخن نیست و سخن که نبود فریاد و دعوا نیست، خنده و شوخی نیست، زبان و دل کهنه می‌شود، تناس بر لب ها می‌بندد، روح در چهره و نگاه در چشم‌ها می‌خشکد.

• دنیا را بگذار آب ببرد. وقتی تو در توفان گرفتار می‌آیی، چه خیال که تو دکمه‌ی یقه‌ات را بسته باشی یا که نبسته باشی. چه خیالی که خاک در چشمانت خانه کند یا نکند. چه خیالی ؟  تو در توفان گرفتار آمده‌ای، می‌خواهی که گلویت خشک نشود؟

۱۶ نظر
10
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
خطای تمرکز بر اطلاعات در دسترس (Availability Heuristic)
نوشته بعدی
اثر هاله‌ای (Halo Effect)

۱۶ نظر

شروین صفایی ۱۰ تیر ۱۳۹۷ - ۱۱:۲۵ ب٫ظ

بی اغراق و سرراست می‌نویسم
کسی اگر این پست را ببیند و بعدش با همه وجود نخواهد این کتاب را بخواند،با اطمینانی نزدیک به یقین می‌شود گفت که «احساسات و عواطف انسانی» در او مرده است

پاسخ
شهلا صفائی ۱۰ تیر ۱۳۹۷ - ۱۱:۴۶ ب٫ظ

محمود دولت آبادی و قدرت تصویرسازی و نوشتار قوی و کلا شخصیت بی بدیلش، او و آثارش رو جاودانه کرده. به جد از معدود افرادیست که عمیقا ستایشش می کنم در ذهن و قلبم.

پاسخ
صادق ۱۰ تیر ۱۳۹۷ - ۱۱:۲۷ ب٫ظ

معرفی حرفه ای بود ی چند صفحه ای اول این کتاب رو خوندم چند سال پیش و ادامه ندادم ب دو دلیل محافظت از چشمام چون پی دی اف بود نسخم و ی مدتی می شه دیگه پی دی اف نمیخونم اونم رمان نکته بعدیش این که ی مصاحبه ای همون زمان از دولت آبادی خوندم که خواهش کرده بود دانلود نکنن کتاباشو به خاطر حق مولف

پاسخ
شهلا صفائی ۱۰ تیر ۱۳۹۷ - ۱۱:۴۸ ب٫ظ

واقعا ممنونم که به نظرشون این چنین احترام گذاشتی. واقعا ممنونم.
فردا کتاب سلوچ رو به دستت می رسونم 🙂

پاسخ
بامداد ۱۳ تیر ۱۳۹۷ - ۹:۴۳ ق٫ظ

باهاتون موافقم صادق جان. معرفی دلنشین و بسیار حرفه ای از کتاب رو انجام دادن شهلا جان. خوندن این توصیف و جملاتِ منتخبِ کتاب، واقعا حالِ خوبی بهم داد. و چه دردناک “خطر نزول غم”

پاسخ
شهلا صفائی ۱۳ تیر ۱۳۹۷ - ۶:۳۳ ب٫ظ

خیلی خوشحالم که این فیدبک خوب رو می شنوم. ممنونم 🙂

پاسخ
سمیه ۱۱ تیر ۱۳۹۷ - ۱:۳۳ ق٫ظ

منم می‌خوام 🙂

پاسخ
شهلا صفائی ۱۳ تیر ۱۳۹۷ - ۶:۳۸ ب٫ظ

به روی چشم:) البته اگه قول بدی فعلا زیاد باهاش همزادپنداری نکنی!

پاسخ
ali ۱۲ تیر ۱۳۹۷ - ۲:۵۶ ق٫ظ

شهلا این ریویو هایی که تازگیا مینویسی خیلی خوبه
ی دوستی دارم همیشه میگه وقتی ی کتاب میخونی اگه برداشتتا با کلمات بیان نکنی با نخوندنش زیاد فرق نمیکنه
چون اون وقته که میتونی بفهمی نویسنده پشت این شخصیتها میخواسته چی بگه
من این کتاب نخوندم هنوز ولی اونجا که نوشتی آیا کسی هست که سلوج را نشناسد؟
یاد سمفونی مردگان عباس معروفی افتادم اونجا که میگه کدام یک از ما آیدینی پیش رو نداشته است؟
فکر میکنم هر دو یک درد عمیقا روایت میکنند و قراره برای شخصیت های اصلی داستان دوباره اشک بریزیم و احساس فشردگی را تو قفسه سینه تجربه کنیم .
پی نوشت :منم میخوام:)

پاسخ
شهلا صفائی ۱۳ تیر ۱۳۹۷ - ۶:۴۶ ب٫ظ

علی ممنونم بهم لطف داری و خوشحالم بالاخره بدون غر، یه چیزی پسندیدی.
سعی می کنم از این پس بیشتر راجع به کتابایی که خوندم و می خونم بنویسم.

حس خوبی بود یادآوری کتاب زیبای سمفونی مردگان و البته برای من این تفکر همیشگی رو تایید می کنه که چقدر آدم ها تجربه های مشترک دارن.
فقط شاید روایتشون از این تجربه ها کمی متفاوت باشه.

پاسخ
سمیه ۲۰ تیر ۱۳۹۷ - ۰:۰۶ ق٫ظ

تا امروز بیشتر از سه چهارم کتاب رو خوندم .تصویرسازی های بدیع که غم عجیب و عمیقی به مخاطب القا می‌کنه .جای خالی سلوچ همچنین سرگذشت طیف وسیعی از زنان ایران از ۱۲_۱۳ساله (هاجر)تا ۷۰_۸۰سال(مادر علی) رو بازگو می‌کنه.به جز مرگان و دخترش،عاقبت مادر علی،همسرش و حتی همسر کربلایی که برای حرف مردم به چه سرنوشتی دچار میشه برام دردناک بود اما از همه تلخ تر روزهای ازدواج هاجر و التماس‌های اون برای فرار از ازدواج اجباری بود که سرنوشت دختران بسیاری از این سرزمین رو یادآوری می‌کنه.من درتمام طول داستان متأثر از زندگی زنان داستان بودم.

پاسخ
شهلا صفائی ۲۰ تیر ۱۳۹۷ - ۳:۴۲ ق٫ظ

دقیقا همینطوره؛ ملموس و بغض آلود و واقعی تر از هرواقعیتی.
سمیه‌جان خیلی ممنونم که احساست رو با ما به اشتراک گذاشتی:)

پاسخ
ندا ۹ مرداد ۱۳۹۷ - ۲:۴۴ ق٫ظ

توصیفی که از داستان داشتی خیلی خوب بود.من این کتاب رو سالها پیش خوندم و چند تا از کتابهای دیگر دولت آبادی رو ولی چون اون روزها حال روحیم خوب نبود خوندن کتابهای دولت آبادی رو کنار گذاشتم،ولیی دیوانه وار قلمش و توصیفاتش رو دوست دارم.

پاسخ
شهلا صفائی ۹ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۰:۲۱ ق٫ظ

مدتی قبل، دوستی میگفت: مگه میشه کسی کتابخون واقعی باشه و دولت آبادی رو دوست نداشته باشه؟

یادمه گفتم: دولت آبادی برای من حضرت عشقه. والسلام!

 

کتاب‌های دولت آبادی بخاطر اینکه وضعیت واقعی مردم رو به تصویر میکشه و تو رو به قعر داستان‌هاش می‌بره؛ همراه با تصویرسازی‌ها و توصیفات بکر و اصیلش، باعث میشه هربار یکی از شخصیت‌های داستان رو زندگی کنی.

در پایان هرکتابش، به اندازهٔ یک عمر، زندگی‌های جورواجور توی خاطراتت داری. زندگی‌هایی که شک می‌کنی بطور ملموس زندگیشون نکرده باشی.

پاسخ
دامون ۱۹ دی ۱۴۰۱ - ۱۰:۳۲ ب٫ظ

این کتاب در کتابخونه ی خونه بود، گاهی رد میشدم و میدیدم از جای خودش خارج شده و انگار کسی چند صفحه خونده و همونطور اونجا رهاش کرده، بدونِ اینکه به محتواش توجهی کنم دوباره میگذاشتمش سرِ جاش کتابخونه ی بهم ریخته رو دوست نداشتم و البته کتاب برای من نبود.
برادرم این کتاب رو آورده بود.
بارها این اتفاق تکرار شد تا اینکه متوجه شدم برادرم نمیتونه هر چند شب یکبار قسمتهایی از این کتاب رو نخونه، با اینکه یکی دوبار کامل خونده بودش. انقدر که گیرا و جذاب بود.
من نخوندمش ولی بعد از این پست علاقه‌مند شدم تا بخونمش..
فکر کنم دیگه وقتشه خودم بیرون بیارمش.
ممنون از تو شهلا.🌹

پاسخ
شهلا صفائی ۱۹ دی ۱۴۰۱ - ۱۱:۰۲ ب٫ظ

و من هنوز کتابخونه‌ی برادرت رو در ذهنم تصور می‌کنم:)
/
امیدوارم تو هم از خوندنش لذت ببری. البته حس می‌کنم اون کتاب رو نمی‌ده بخونی و خودت باید بری بخری:))

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

غزل برای گل آفتابگردان _ شفیعی کدکنی

21 خرداد 1395

هوای قریه بارانی‌ست

29 مرداد 1402

بارون درخت نشین_ ایتالو کالوینو

26 دی 1395

چگونه سوگیری و تبلیغات را در رسانه ها...

14 مرداد 1398

فاوست – گوته

10 آذر 1400

جاناتان مرغ دریایی_ریچارد باخ

12 اسفند 1395

جلوگیری از قطع درختان جنگل در کتابفروشی؟!

17 فروردین 1396

باز هم بهار را به من هدیه دادی

29 اسفند 1395

Mindset (مدل ذهنی) – کارل دوئک

16 مهر 1399

هنوز آلیس – لیزا جنوا

9 مرداد 1397

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.