کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

احساس خشم نسبت به پدر و مادر

21 اسفند 1396
احساس خشم نسبت به پدر و مادر

به کرّات پیش آمده که وقتی دلیل رفتاری را از دوستان یا اطرافیانم جویا شدم،

انگشت تقصیر سمت پدر و مادر خود گرفته‌اند و آن‌ها را مقصر بی‌چون و چرای امروز و حتی آیندهٔ خود می‌دانستند.

حتی اگر بطور مستقیم این احساس و طرز تفکر را بیان نمی‌کردند، ناخودآگاه متوجه خشم پنهانی پشت نگاه و واژه‌ها و حتی لحن صدایشان می‌شدم.

قصد دارم در کنارهم فقط لحظاتی فکر کنیم.

(هیچگاه قصد تغییری ندارم و هدف فقط شفافیت بهتر موضوع است؛

چرا که باور دارم آنچه بیشتر مارا آزرده خاطر می‌کند بزرگی مسئلهٔ پیش‌آمده نیست بلکه «ابهام»‌ی ست که در فهم موضوع داریم.)

 

۱. فرض کنیم والدین ما، عمداً با تصمیماتی که در طول زندگی ما اتخاذ کردند و همچنین رفتارهایشان،

به ما آسیب زدند و ما تبدیل شدیم به آنچه که امروز هستیم.

چون آسیب دیدیم این حق را به خود می‌دهیم که تا پایان عمر، ناراضی باقی بمانیم و تمام فرصت‌ها را نادیده بگیریم و

فقط انگشت تقصیر سمت آنان دراز کنیم؟

مسئولیت آینده‌ای که امروز توسط ما و با همت و تلاش ما ساخته می‌شود هم باید وصل به گذشته‌ای هرچند ناخوشایند باشد؟

آنان آگاهانه یا ناآگاهانه به ما صدمه زدند و بهترین روزهای عمرمان هم تباه شد(فرضاً)؛

آیا این توجیه کافی و درستی ست که ما هم آگاهانه به خود آسیب بزنیم و یک سیکل معیوب را تکرار و

فردا برای فرزندان خود نیز ادامه دهیم؟

امروز می‌توانیم تضمین کنیم که فردا فرزندمان مقابلمان نایستد و ما را مقصر نوع تربیت و آسیب‌هایش نداند؟

«آسیب خوردن، همانطور که می‌دانیم بخشی از روند رشد است.

مهم این است که آن را بشناسیم و با آن مواجه شویم و آگاهانه متوقفش کنیم.»

 

۲. همواره به ما گفته‌اند انتظار داشتن از آدم‌ها را متوقف کن تا رنجیده خاطر نشوی.

من می‌گویم شاید نتوان همیشه به این حرف عمل کرد، ولی حداقل می‌توانیم از آدم‌ها بقدر ظرفیتشان

و توان واقعی‌شان، توقع داشته باشیم.

چطور می‌توانیم سبدی از مهارت‌های فردی و اجتماعی اعم از بلوغ روانی و شخصیتی و احساس امنیت را

یک‌جا و‌ بدون نقص از نسلی انتظار داشته باشیم که خود، محصول دگرگونی حکومت و جنگ و آوارگی و

بستن دانشگاه‌ها و خشونت و تبعیض و غیره است آ‌ن‌هم زمانی که می‌توانست همچون ما

نهایتِ هنرش، دغدغه‌هایی فلسفی باشد؟

آرامشمان را با اصرار در کجا جستجو می‌کنیم؟

 

۳. وقتی از شدت خشم از موضوعی یا رفتاری، دنیا جلوی چشممان تیره و تار میشود، آیا تا بحال به این فکر کرده‌ایم

در چنین مواقعی خودمان چه رفتاری داشتیم؟

یا چقدر از آن موضوع و رفتار را در خود سراغ داریم؟ صددرصد؟ ده درصد؟

« بهتر است اول خودمان را درست کنیم سپس از دیگران ایراد بگیریم.»

 

۴. وقتی می‌گوییم پدر و مادر مقدس‌اند، ناخودآگاه در ذهنمان از آنان بت‌هایی عاری از خطا می‌سازیم.

آن‌ها تنها موجوداتی قابل احترامند، نه بت‌اند نه ما برده. والدین، آدم‌هایی چون من و شما هستند

که می‌توانند اشتباه کنند، محدودیت و نواقصی دارند.

(اگر معتقدید کاملند، پیشنهاد می‌کنم این مطلب را ادامه ندهید. ما قرار است کنار گذاشتن نگاه مطلق و متعصبانه را تمرین کنیم)

آن‌ها هم می‌توانند آسیب ببینند و حتی آسیب بزنند.

پس تلاش کنیم نقایص و محدودیت‌ها را ببینیم و دست از انفعال و خودخوری و خشم برداریم و فاصلهٔ روانی‌مان را حفظ کنیم.

«زندگی کردن، با متوقف کردن شکایت‌ها و تغییر مسیر، حاصل می‌شود.»

 

در آخر این نکته را اضافه می‌کنم:

خشم، یک احساس محافظ است و‌در شرایط آسیب‌زا، ما را از آسیب مجدد حفظ می‌کند.

چون یا از عامل آزارگر فاصله می‌گیریم یا با او می‌جنگیم.

ولی ممکن است مسئلهٔ عمیق‌تر و به مراتب بدتری برایمان ایجاد کند. آن‌هم زمانی‌ست که

آنقدر به این روش حفاظتی خو بگیریم که تمام عمر در بستری از خشم و تنفر، به زندگی خود ادامه دهیم.

و زیست در هاله‌ای از کینه و تنفر، در درجهٔ نخست، به خود ما آسیب می‌زند.

خشم به اعتقاد من باید مسبب ایجاد مسیری برای حفظ استقلال باشد (در درجه‌ی اول، روانی)

که نه تنها از منبع آزار فاصله بگیریم بلکه زندگی‌مان را به دلخواه خود بسازیم.

به عبارتی می‌بایست از تلهٔ قربانی بیرون بیاییم.

 

ما عموما با دو مسئله خود را فریب می‌دهیم و بیشتر در این آزار روحی غوطه‌ور می‌مانیم:

اول اینکه: باور نمی‌کنیم از مهمترین و عزیزترین آدم‌های زندگیمان اینهمه ضربه خورده‌ایم.

دوم اینکه: همچنان دل به تأییدشدن توسط دیگران بسته‌ایم و‌در این امید واهی غرقیم.

 

وقت آن رسیده که روی پای خود بایستیم و از این مرحلهٔ تلخ و زمان‌بر عبور کنیم.

تنها راهی که سراغ دارم این است که گذشته را برای دست‌یافتن به یک زندگی آرام، رها کنیم.

ببخشیم؛ نه به معنای اینکه دوباره یک مسیر اشتباه را بر خود تکرار کنیم بلکه تنها برای رسیدن به آرامش که حق تک‌تک ماست.

۰ نظر
6
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
به بهانهٔ ۸مارس_روز جهانی زن
نوشته بعدی
آرام بگیر امشب ، ما هردو پُر از دردیم

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

شماها خیلی قهرمانید

22 اردیبهشت 1397

نخبه به مثابه فیلسوف تناقض‌ها

9 بهمن 1400

ما تربیت نشدیم.

6 بهمن 1395

مرز میان دقت و توجه ، چندان هم...

5 مرداد 1397

آیا ما مغزی اجتماعی داریم؟

25 فروردین 1399

ایکیگای شما در زندگی چیست؟

1 مرداد 1398

دنیای دیوونه ها از همه قشنگه

6 دی 1395

الان نه؛ بعداً !

4 اردیبهشت 1396

باخت و بُرد، یا بازنده بودن و برنده...

22 دی 1395

در باب اهمیت آموزش (١)

2 تیر 1396

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.