به کرّات پیش آمده که وقتی دلیل رفتاری را از دوستان یا اطرافیانم جویا شدم،
انگشت تقصیر سمت پدر و مادر خود گرفتهاند و آنها را مقصر بیچون و چرای امروز و حتی آیندهٔ خود میدانستند.
حتی اگر بطور مستقیم این احساس و طرز تفکر را بیان نمیکردند، ناخودآگاه متوجه خشم پنهانی پشت نگاه و واژهها و حتی لحن صدایشان میشدم.
قصد دارم در کنارهم فقط لحظاتی فکر کنیم.
(هیچگاه قصد تغییری ندارم و هدف فقط شفافیت بهتر موضوع است؛
چرا که باور دارم آنچه بیشتر مارا آزرده خاطر میکند بزرگی مسئلهٔ پیشآمده نیست بلکه «ابهام»ی ست که در فهم موضوع داریم.)
۱. فرض کنیم والدین ما، عمداً با تصمیماتی که در طول زندگی ما اتخاذ کردند و همچنین رفتارهایشان،
به ما آسیب زدند و ما تبدیل شدیم به آنچه که امروز هستیم.
چون آسیب دیدیم این حق را به خود میدهیم که تا پایان عمر، ناراضی باقی بمانیم و تمام فرصتها را نادیده بگیریم و
فقط انگشت تقصیر سمت آنان دراز کنیم؟
مسئولیت آیندهای که امروز توسط ما و با همت و تلاش ما ساخته میشود هم باید وصل به گذشتهای هرچند ناخوشایند باشد؟
آنان آگاهانه یا ناآگاهانه به ما صدمه زدند و بهترین روزهای عمرمان هم تباه شد(فرضاً)؛
آیا این توجیه کافی و درستی ست که ما هم آگاهانه به خود آسیب بزنیم و یک سیکل معیوب را تکرار و
فردا برای فرزندان خود نیز ادامه دهیم؟
امروز میتوانیم تضمین کنیم که فردا فرزندمان مقابلمان نایستد و ما را مقصر نوع تربیت و آسیبهایش نداند؟
«آسیب خوردن، همانطور که میدانیم بخشی از روند رشد است.
مهم این است که آن را بشناسیم و با آن مواجه شویم و آگاهانه متوقفش کنیم.»
۲. همواره به ما گفتهاند انتظار داشتن از آدمها را متوقف کن تا رنجیده خاطر نشوی.
من میگویم شاید نتوان همیشه به این حرف عمل کرد، ولی حداقل میتوانیم از آدمها بقدر ظرفیتشان
و توان واقعیشان، توقع داشته باشیم.
چطور میتوانیم سبدی از مهارتهای فردی و اجتماعی اعم از بلوغ روانی و شخصیتی و احساس امنیت را
یکجا و بدون نقص از نسلی انتظار داشته باشیم که خود، محصول دگرگونی حکومت و جنگ و آوارگی و
بستن دانشگاهها و خشونت و تبعیض و غیره است آنهم زمانی که میتوانست همچون ما
نهایتِ هنرش، دغدغههایی فلسفی باشد؟
آرامشمان را با اصرار در کجا جستجو میکنیم؟
۳. وقتی از شدت خشم از موضوعی یا رفتاری، دنیا جلوی چشممان تیره و تار میشود، آیا تا بحال به این فکر کردهایم
در چنین مواقعی خودمان چه رفتاری داشتیم؟
یا چقدر از آن موضوع و رفتار را در خود سراغ داریم؟ صددرصد؟ ده درصد؟
« بهتر است اول خودمان را درست کنیم سپس از دیگران ایراد بگیریم.»
۴. وقتی میگوییم پدر و مادر مقدساند، ناخودآگاه در ذهنمان از آنان بتهایی عاری از خطا میسازیم.
آنها تنها موجوداتی قابل احترامند، نه بتاند نه ما برده. والدین، آدمهایی چون من و شما هستند
که میتوانند اشتباه کنند، محدودیت و نواقصی دارند.
(اگر معتقدید کاملند، پیشنهاد میکنم این مطلب را ادامه ندهید. ما قرار است کنار گذاشتن نگاه مطلق و متعصبانه را تمرین کنیم)
آنها هم میتوانند آسیب ببینند و حتی آسیب بزنند.
پس تلاش کنیم نقایص و محدودیتها را ببینیم و دست از انفعال و خودخوری و خشم برداریم و فاصلهٔ روانیمان را حفظ کنیم.
«زندگی کردن، با متوقف کردن شکایتها و تغییر مسیر، حاصل میشود.»
در آخر این نکته را اضافه میکنم:
خشم، یک احساس محافظ است ودر شرایط آسیبزا، ما را از آسیب مجدد حفظ میکند.
چون یا از عامل آزارگر فاصله میگیریم یا با او میجنگیم.
ولی ممکن است مسئلهٔ عمیقتر و به مراتب بدتری برایمان ایجاد کند. آنهم زمانیست که
آنقدر به این روش حفاظتی خو بگیریم که تمام عمر در بستری از خشم و تنفر، به زندگی خود ادامه دهیم.
و زیست در هالهای از کینه و تنفر، در درجهٔ نخست، به خود ما آسیب میزند.
خشم به اعتقاد من باید مسبب ایجاد مسیری برای حفظ استقلال باشد (در درجهی اول، روانی)
که نه تنها از منبع آزار فاصله بگیریم بلکه زندگیمان را به دلخواه خود بسازیم.
به عبارتی میبایست از تلهٔ قربانی بیرون بیاییم.
ما عموما با دو مسئله خود را فریب میدهیم و بیشتر در این آزار روحی غوطهور میمانیم:
اول اینکه: باور نمیکنیم از مهمترین و عزیزترین آدمهای زندگیمان اینهمه ضربه خوردهایم.
دوم اینکه: همچنان دل به تأییدشدن توسط دیگران بستهایم ودر این امید واهی غرقیم.
وقت آن رسیده که روی پای خود بایستیم و از این مرحلهٔ تلخ و زمانبر عبور کنیم.
تنها راهی که سراغ دارم این است که گذشته را برای دستیافتن به یک زندگی آرام، رها کنیم.
ببخشیم؛ نه به معنای اینکه دوباره یک مسیر اشتباه را بر خود تکرار کنیم بلکه تنها برای رسیدن به آرامش که حق تکتک ماست.