سالهاست که در پرسش های متعدد و پاسخ های بیهوده ای دست و پا میزنم. پاسخ هایی که آنقدر قانعم نمیکنند که ناگزیر، سوال ها را بر خود تکرار میکنم. پرسش هایی که از همه طرف مرا محاصره کرده اند و شب هنگام، راه نفس را بر من می بندند و تا زمانی که نور از پرده ی اتاق به صورتم می تابد، خواب را بر من حرام می کنند.
شبیه کسی ام که نزدیکترین فرد به من، قصد جانم را کرده و من از او نه دلیل کارش،که نحوه ی کشتن خود را سوال میکنم.
سالهاست سوال هایی می پرسم و سعی بر یافتن پاسخ آن دارم که اگر فقط کمی فاصله میگرفتم میدیدم از اصل،سوالاتم پوچ بوده و بر گور بی مرده می گریستم.
در واقع بود و نبود پاسخ این پرسش ها تفاوتی نداشت بر هستِ این موجودی که پاکباخته با نیست شدنِ ارزش ها جنگید و لحظه ای خم به ابرو نیاورد. و حاصلش دوری از جمع آدم هایی بود که کوشیدند او را شبیه خود کنند.
کجای این پرسه زدن در سوالات و احساس فهم کردن بر یافتن پاسخ و حل کردن معماهای بی جواب، زندگی بود؟
چه چیز عاید ما کرد وقتی اکنون به خود می نگریم و چیزی جز دستان تهی نمی بینیم؟ و قلبمان از دستانمان نیز تهی تر..
چرا که هنوز هم از وسوسه ی یافتن رازهای این زندگی رمزآلود نمیتوان رهایی یافت و از طرفی نمیتوان بی تفاوت نیز از کنارش گذشت، چون باز هم می پنداری چیزی کم است!
و نمیدانم این شهوت زیاده خواهی ماست یا طبیعت جستجوگر ما که به فراموشی سپردیمش.
و باز هم سوالی دیگر!
آیا با مرگ ( نه بعد از مرگ)، پاسخ حقیقی پرسش هایمان بر جان ما آشکار خواهد شد؟
هیچ نمیدانم.
۳ نظر
هیچی و پوچی و فقط دست نیافتن به آن چیزهایی است که میخواهیم.
چندین ماه هست که دیگه چیزی نخوندم از اینجا، تا چند دقیقه دیگه نور از پردهی اتاقم مشخص میشه. روشهای زیادی رو تست گردم تا از این پرسشها رها بشم، دنبال یه نفر بودم که بگم وقتشه گیو آپ کنم. فیلمی پلی کردم تا امشب رو فکر نکنم و منتظر موندم خواب خودش رو نشون بده.
نمیدونم چی باعث شد و چطور مثل قبل اومدم کوچ گفتم شاید یه پست رندوم بخونم مثل قبل (هر چند با اطمینان میدونستم تاثیری نداره)
حتی خاطرم نیست چه عددی وارد کردم تا وارد صفحهی نوشتههای قدیمی بشم که این نوشته بینشون بود، که باز دقیقا درگیری فکری این چند هفتهی اخیرمه.
دارم فکر کنم فعلا بیخیال گیو آپ کردن بشم و عوضش به دوست داشتنت ادامه بدم :دی
یعنی آدم بعد از ده سالم بیاد فقط کامنتهای تو رو بخونه واسه ده سال بعدش انگیزهی ادامه داره. 🙂 پسر دوستداشتنی