کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست یادداشت‌ها
    • گفتگوها
    • تفکر
    • جهان دیجیتال
    • مغز
    • فلسفه‌بافی
    • خودکاوی
    • گاه‌نوشت‌ها
    • نامه به هامون
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم وَ می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست یادداشت‌ها
    • گفتگوها
    • تفکر
    • جهان دیجیتال
    • مغز
    • فلسفه‌بافی
    • خودکاوی
    • گاه‌نوشت‌ها
    • نامه به هامون
  • کافه کتاب
  • تماس با من
فلسفه‌بافی

هیچ

۱۲ بهمن ۱۳۹۵
هیچ

سالهاست که در پرسش های متعدد و پاسخ های بیهوده ای دست و پا میزنم. پاسخ هایی که آنقدر قانعم نمیکنند که ناگزیر، سوال ها را بر خود تکرار میکنم. پرسش هایی که از همه طرف مرا محاصره کرده اند و شب هنگام، راه نفس را بر من می بندند و تا زمانی که نور از پرده ی اتاق به صورتم می تابد، خواب را بر من حرام می کنند.
شبیه کسی ام که نزدیکترین فرد به من، قصد جانم را کرده و من از او نه دلیل کارش،که نحوه ی کشتن خود را سوال میکنم.
سالهاست سوال هایی می پرسم و سعی بر یافتن پاسخ آن دارم که اگر فقط کمی فاصله میگرفتم میدیدم از اصل،سوالاتم پوچ بوده و بر گور بی مرده می گریستم.
در واقع بود و نبود پاسخ این پرسش ها تفاوتی نداشت بر هستِ این موجودی که پاکباخته با نیست شدنِ ارزش ها جنگید و لحظه ای خم به ابرو نیاورد. و حاصلش دوری از جمع آدم هایی بود که کوشیدند او را شبیه خود کنند.
کجای این پرسه زدن در سوالات و احساس فهم کردن بر یافتن پاسخ و حل کردن معماهای بی جواب، زندگی بود؟
چه چیز عاید ما کرد وقتی اکنون به خود می نگریم و چیزی جز دستان تهی نمی بینیم؟ و قلبمان از دستانمان نیز تهی تر..
چرا که هنوز هم از وسوسه ی یافتن رازهای این زندگی رمزآلود نمیتوان رهایی یافت و از طرفی نمیتوان بی تفاوت نیز از کنارش گذشت، چون باز هم می پنداری چیزی کم است!
و نمیدانم این شهوت زیاده خواهی ماست یا طبیعت جستجوگر ما که به فراموشی سپردیمش.
و باز هم سوالی دیگر!
آیا با مرگ ( نه بعد از مرگ)، پاسخ حقیقی پرسش هایمان بر جان ما آشکار خواهد شد؟
هیچ نمیدانم.

 

۰ نظر
2
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
چیزی به اسم “رهایی”
نوشته بعدی
رد پای تو به وقت دلتنگی

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

درد جاودانگی

۳۰ بهمن ۱۳۹۵

حق با منه، تو اشتباه می‌کنی – تیموتی...

۲۲ فروردین ۱۳۹۹

پس از مرگم، پرنده خواهم شد…

۴ خرداد ۱۳۹۶

باید هرشب، روی رازی پرده بندازم که نیست.

۲۴ تیر ۱۳۹۶

فلسفه ی زندگی

۲ مهر ۱۳۹۵

ولگردی در کوچه پس کوچه های ذهن_٢

۲۰ مرداد ۱۳۹۶

گاهی دیوانه بودن یادم می رود…

۶ دی ۱۳۹۷

روز مقدسِ جنون

۱۴ اسفند ۱۳۹۶

ولگردی در کوچه پس کوچه های ذهن_١

۸ مرداد ۱۳۹۶

یه گوسفند متمدّن !

۱۸ دی ۱۳۹۵

دسته بندی

  • تفکر (۲۵)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • خودکاوی (۴۵)
  • فلسفه‌بافی (۲۴)
  • کافه کتاب (۶۱)
  • گفتگوها (۳)
  • مغز (۵)
  • یادداشت‌ها (۱۴۸)
    • نامه به هامون (۱۳)

آخرین نوشته ها

  • اخبار و اطلاعات چه تأثیری روی مغز ما می گذارند؟
  • از هیچ به سوی هیچ…
  • ذهن داستان‌گو و مغز خطاساز ما، واقعیت‌های دنیا را چگونه تحلیل می‌کند؟
  • همزاد
  • آسمان تو چه رنگ است امروز؟
  • پشت پرده ریاکاری – دن اریلی
  • آواز غم
  • Mindset (مدل ذهنی) – کارل دوئک
  • جهنم ما دیگران‌اند…
  • پارادوکس زمان – فیلیپ زیمباردو

دیدگاه ها

  • فاشیسم مدرن | حسین کریمی در شبکه های اجتماعی و فاشیسم مدرن
  • فاخر در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • شهلا صفائی در شبکه های اجتماعی و فاشیسم مدرن
  • شهلا صفائی در اصیل بودن خوب است یا نه؟
  • شهلا صفائی در آسمان تو چه رنگ است امروز؟
  • شهلا صفائی در Mindset (مدل ذهنی) – کارل دوئک
  • شهلا صفائی در ذهن داستان‌گو و مغز خطاساز ما، واقعیت‌های دنیا را چگونه تحلیل می‌کند؟
  • فاطمه در ذهن داستان‌گو و مغز خطاساز ما، واقعیت‌های دنیا را چگونه تحلیل می‌کند؟
  • شهلا صفائی در در ستایش تنهایی
  • تفکر نقادانه و خلاقانه | کوچ - شهلا صفائی در استعداد ذاتی چقدر مهمه توی رشد ما آدما؟

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.