از دو گروه از آدم ها بسیار می ترسم:
▪️آن هایی که دانش کمی دارند و کتاب های اندکی خواندند.
▪️و آن هایی که سر خود را بالا گرفته و گفته های دیگران را به نام خود میزنند.
گروه اول، خدا را بنده نیستند و راجع به هر موضوعی که در حوزه ی تخصصی شان هم نیست اظهار نظر می کنند و اغلب می بینیم که تمایلی ندارند سوالی را بی جواب بگذارند یا بگویند: “نمیدانم” !
گروه دوم، که ظاهراً “نمیدانند که نمی دانند”، درون پوچی دارند و ناگزیرند با اظهار فضل کردن از گفته های دیگران به اسم خود، روزگار بگذرانند و موقعیت بدست آورند و یا همان موقعیتی که دارند را حفظ کنند و عقب گرد نکنند.
تلخی ماجرای این دسته از آدم ها از آنجایی آغاز میشود که انقدر خواننده و مخاطب را بی سواد و گوسفند ( از لحاظ رفتاری نه هوش) تلقی میکنند که فکر نمیکنند شاید کسی باشد و منبع واقعی آن جملات را بداند و روزهای بسیاری از عمرش را صرف مطالعه کتاب های آن نویسنده ها کرده باشد.
از این گروه آدمها، امروز زیاد می بینم؛ در جایگاه معلم و حتی گروه های آموزشی و روانشناسی و معنایابی و غیره.
کسانی که درسِ “خود بودن”میدهند و از خود واقعی خود بسیار فاصله دارند.