کتاب اینترنت با مغز ما چه میکند؟ نتیجه پژوهشی وسیع و میانرشتهای درباره تأثیر فناوری، به خصوص اینترنت، بر ساختار و شیوه تفکر، مطالعه، نگارش و تعامل ما با دیگران است.
نویسنده در بخشهای مختلف به فیزیولوژی مغز، کارکرد حافظه، تاریخچه فناوریهای فکری، نقش موتورهای جستوجو و دیگر موارد مرتبط میپردازد تا بتواند نحوه تأثیر این فناوری را بر تفکر بشر نشان دهد تا در نهایت ریشه این بی حوصلگی در مطالعه را بیابد و نشان دهد که چرا عموم مردم قرن بیست و یکم، سطحیتر از گذشته مطالعه میکنند و با این که حجم بیشتری از اطلاعات در دسترسشان است، کمعمقتر شدهاند.
به عقیده مارشال مک لوهان؛ به مرور زمان، محتوای یک رسانه، از نظر اثرگذاری بر تفکر و رفتار انسان، کمتر از خود رسانه اهمیت خواهد داشت.
یک رسانه عمومی مانند پنجرهای رو به دنیا و به خود ما عمل میکند و هم آنچه را که میبینیم و هم شیوه دیدنمان را، شکل میدهد و درنهایت، اگر به اندازه کافی از آن استفاده کنیم، شخصیت فردی و اجتماعی ما را تغییر میدهد.
مک لوهان میگوید:
تأثیرگذاری فناوری تنها در سطح نظرات و مفاهیم اتفاق نمیافتد بلکه به طور مستمر و بدون مقاومت، الگوهای ادراکی را هم دگرگون میکند.
تمرکز ما بر محتوای یک رسانه، این اثرات عمیق را از چشم ما پنهان میکند و آنچنان متحیر یا آشفتهمان میکند که نمیفهمیم درون مغزمان چه میگذرد. دست آخر هم به این نتیجه میرسیم که خود فناوری اهمیتی ندارد، بلکه شیوه استفاده از آن مهم است!
کاری که اینترنت میکند این است که ذره ذره ظرفیت تمرکز و تعمق ما را میخورد، چه آنلاین باشیم چه نباشیم.و نهایتا ما را به یک پردازشگر سریع اطلاعات انسانی تبدیل میکند.
مغز ما مدام در واکنش به تجربیات و رفتارهایمان تغییر میکند و مدارهایش را با هر ورودی حسی، حرکتی، تداعی فکری، دیدن نشانهای از پاداش، برنامهای عملی یا تغییرات در سطح آگاهی، از نو تنظیم میکند.
به این موضوع، انعطاف عصبی گفته میشود که یکی از مهمترین محصولات تکامل است و به سیستم عصبی، این امکان را میدهد تا خودش را با فشارهای محیطی، تغییرات روانشناسی و تجربیات جدید، هماهنگ کند.
تمام روشهای تفکر، تصور و عمل ما را صرفا ژنها تعیین نمیکنند و همهی اینها صرفاً حاصل تجارب کودکی ما نیستند بلکه با شیوهی زندگیمان و با ابزارهایی که به کار میبریم، تغییر میکنند.
به قول مایکل گرینبرگ:
مغز ما مکانی بیدوام است که با تغییر تجربیاتمان تغییر میکند.
فناوریهای فکری وقتی فراگیر شوند، غالباً زمینه را برای پیدایش روشهای جدید تفکر فراهم میکنند.
همانطور که رالف والدو امرسون زمانی گفته بود:
در نهایت اشیاء حرف آخر را میزنند و مسیر حرکت بشر را تعیین میکنند.
تغییر شیوهی خواندن از مطالعهی کتاب کاغذی به صفحه نمایش، فقط باعث تغییر جهت خواندن متنی و مکتوب نمیشود، بلکه بر میزان توجهی که ما صرف آن میکنیم و عمقی که در آن غرق میشویم نیز تأثیر میگذارد.
ما هر وقت رایانهمان را روشن میکنیم به درون اکوسیستمی از فناوریهای متقاطع پرت میشویم.
تعاملپذیری، هایپرلینکدهی، جستجوپذیری، چند رسانهای بودن به اضافهی حجم بیسابقهای از اطلاعات آنلاین، امکانهایی است که اینترنت در اختیار ما میگذارد و عادات فکری ما را با ارادهی خود ما تغییر میدهد.
وقتی آنلاین میشویم، وارد محیطی میشویم که در آن، مطالعهی سرسری، تفکر شتابزده و غیرمتمرکز و یادگیری سطحی، پا میگیرند.
مطالعهی عمیق، آن نوع از تفکر نیست که فناوری تشویقش کند یا بابتش پاداشی دهد.
وقتی آنلاین هستیم، حتی کارهایی که نمیکنیم هم تبعاتی عصبی دارد. مدارهای مغزیای که از کارکردها و عادات فکری قدیمی پشتیبانی میکردند، ضعیف میشوند و از هم جدا میشوند.
مثلا ما در حین مطالعه آنلاین، آن توانایی مغزی را قربانی میکنیم که مطالعهی عمیق،فقط با آن ممکن است.
از طرفی وقتی اطلاعاتی که در ذهن بار میزنیم، بیش از توانایی ذهنی ما برای ذخیره و پردازش اطلاعات است، قادر به کسب اطلاعات یا ایجاد ارتباط بین اطلاعات جدید و اطلاعاتی که در حافظه بلندمدت ما ذخیره شدهاند نیستیم. بنابراین توانایی یادگیری ما مختل میشود و شناخت ما، سطحی باقی میماند.
هرگونه بارزدن بیش از حد اطلاعات، باعث حواسپرتی بیشتر میشود و وقتی مغز ما تحت فشار قرار میگیرد، عوامل تمرکززدا عملا تمرکززداتر میشوند و ما صرفا مصرفکننده سطحی و کمعمق و بیفکر اطلاعات میشویم.
چرا که هرچقدر خوراک بیشتر میشود، دریافت هم کمتر میشود.
جریان اطلاعات وب، بر این گرایش طبیعی ما اثر میگذارد که برای اتفاقاتی که «اکنون» نمیافتد، بیش از اندازهی لازم، «اعتبار» قائل شویم. ما حتی وقتی میدانیم که اطلاعات جدید، اغلب پیشپاافتادهاند تا ضروری، باز هم در عطش آنها میسوزیم.
ما با کمال میل، عدم تمرکز، تقسیم توجه و پاره شدن افکارمان را میپذیریم تا در مقابل، به انبوهی از اطلاعات جالب توجه یا دستکم منحرفکنندهی ذهن، دست پیدا کنیم.
هرچقدر هم سریعتر در وب بچرخیم و روی لینکهای بیشتری کلیک کنیم و صفحات بیشتری را ببینیم، گوگل اطلاعات بیشتری دربارهی ما جمع میکند تا بفهمد دفعهی بعد چه چیزهایی برایمان ارسال کند که مدت زمان بیشتری در وب بمانیم. گویی در یک لوپ حواسپرتی گیر میکنیم و با اطلاعاتی بسیار فراتر از توان مغز، اشباع میشویم.
به طور کل، ما با استفاده از فناوری، باعث تغییراتی در مغز میشویم که بسیاری از این تغییرات، برگشتپذیر نیستند.
این تغییرات شامل به دست آوردن یک سری قابلیتها و به تبع آن، از دست رفتن قابلیتهای قدیمی میشوند.
بسیاری از عادات قدیمی ما ممکن است ارزشمند باشند ولی مسئله اینجاست که مغز ما کاری به خوب و بد بودن و مفید و مضر بودن عادات جدید ندارد بلکه هرچقدر کاری را بیشتر تکرار کنیم تأثیراتش روی مغز ما عمیقتر میشود و عادات قدیمی کنار میروند.
زمانی هم که کنترل جریان افکار و خاطراتمان را به یک سیستم قدرتمند الکترونیکی میسپاریم، یکی از بزرگترین خطراتی که تهدیدمان میکند، فرسایش تدریجی انسانیت و اخلاق انسانی است.
چون فقط تفکر عمیق، مستلزم ذهنی آرام و هشیار نیست بلکه همدلی و احساس هم مستلزم چنین ذهنی است.
در واقع هرقدر بیشتر حواسمان پرت شود، کمتر قادر به تجربهی ظریفترین و انسانیترین شکلهای همدلی، احساس و عواطف دیگر هستیم.
اگر الان اینجایید و این نوشته را میخوانید میتوان حدس زد که شما هم تا حد زیادی درگیر فناوریهای فکری شدهاید!
آیا تا به حال برای رهایی از آن و بازگشت به دورانی که نه اینترنت بود و نه شبکههای اجتماعی تلاش کردهاید؟
برایم از تجربهتان بنویسید.
پینوشت: این کتاب ترجمه محمود حبیبی است که در نشر گمان به چاپ رسیده است.
۱۱ نظر
تا حالا بهش فکر نکرده بودم که قبل از اینترنت چه شکلی بودم اما سوالی که چند روزه ذهنم رو درگیر کرده این بود که چرا تو چند سال اخیر مدام در حال جمع کردن محتوای آموزشی هستم تو موضوعات مختلف بدون این که هرگز اون محتوا رو مطالعه کنم و چیزی یاد بگیرم دچار یکجور وسواس فکری شدم و دلیلش رو نمیدونم چند روزه دارم بهش فکر میکنم شاید گشتن بیش از حد توی نت بی تأثیر نباشه
منم فکر می کنم نمی تونه بی تأثیر باشه. وقتی مغز از داده های اطلاعاتی اشباع می شه، دیگه نمیتونه مسائل رو به خوبی از هم تفکیک کنه. و قدرت استدلال و تصمیمگیریش پایین میاد.
تو که خودخواسته هم به این حجم اطلاعات، با جمعآوریشون داری دامن میزنی و یه گوشه ذهنت همیشه میدونه یه سری محتوا داری که نرفتی سراغشون!
من سالها پیش کتاب ایشون رو به اسم "کم عمقها" خونده بودم و البته چیزایی که خونده بودم باورم نمیشد، حتی با الهام از مطالبش پادکستی رو به اسم مدیریت زمان در فضای مجازی ساختم که اینجاست
اما هرچقدر گذاشت بیشتر دچار مطالبی شدم که باورنکردنی به نظرم میومدن. برای شخص من یکی از بهترین راهکارها دیتاکسها محسوب میشن، که برای مدتی به پاکسازی میپردازم از نت دوری میکنم و واقعیتر زندگی میکنم.
جالبه بدونی منم چندسال پیش کمعمقها رو خوندم و پارسال فکر کردم چه خوب که نیکلاس کار یه کتاب دیگه ازش ترجمه شده :)!
یکی دو فصل خوندم هی میگفتم چرا مطالبش انقدر شبیهه. تا اینکه سرچ کردم و فهمیدم دوتاش یکیه با دو ترجمه مختلف :))
ولی خب همشو خوندم مجدد!
منم به نظرم دور بودن از چنین فضاهایی هر ازگاهی، خوب جواب میده.
اگه موفق به انجامش شدی اینجا از تجربهت برامون بنویس.
بابت لینک پادکستت هم ممنونم
تو زمینه شبکه های اجتماعی موفق عمل کردم ولی تو زمینه خبر نمیخوام و نمیشه!
کجا بهتر از اینترنت برای خبر؟؟
به نظرم برای حذف هر چیزی از زندگیمون باید یه جایگزین براش پیدا کنیم تا راحت تر و عملی تر باشه.
حالا سوال بعدی اینکه آیا اون جایگزین حتما بهتر از اینترنت هست یا نه؟؟؟
بابت شبکههای اجتماعی بهت تبریک میگم
در رابطه با خبر هم پیشنهاد میکنم این لینکها رو یه نگاهی بندازی:
۱. اخبار – آلن دوباتن
۲. چگونه سوگیری و تبلیغات در رسانهها را تشخیص دهیم.- ریچارد پل و لیندا الدر
در روزهای آینده یه ویدئو هم اینجا آپلود میکنم که فکر میکنم دوست داشته باشی ببینی:)
با حرفت راجع به جایگزینی موافقم.
ولی با اصل دنبال کردن خبر نه.
موضوع ترسناکی هست وابستگی ما به اینترنت روز به روز بیشتر میشه، جایی خونده بودم اینترنت مثل مغز دوم ما عمل میکنه بیشتر برای ذخیره سازی دیتاهایی که نیاز داریم داشته باشیم، میشه در نظر گرفت با ذخیره سازی کمتر دیتا در مغز، قدرت پردازش گاها شاید بیشتر بشه، اما مثال زیر رو برام یادآوری میکنه:
اوایل دوران هوش مصنوعی ـ فکر میکنم سال ۱۹۶۰ـ ماشینها براساس یک پایگاه دانش (knowledge base) کار میکردن به این صورت که گزارههای منطقی در پایگاه دانش ذخیره میشد و اونها توانایی جواب به ما رو داشتن.
به فرضدر پایگاه دانش چنین هست: a همیشه درسته، زمانی که a درسته b درسته
سوالی که میپرسیم b درسته؟ و جواب سادست. یا مثلا علائم بیماری رو میگیم و سیستم در پایگاه خودش داره اگه این علائم + این علائم + این علائم باشه داریم این بیماری، این معیار هوشمندی نیست و انگار ما داریم رفته رفته به همین سمت پیش میریم و پایگاه دانشی به اسم اینترنت برای خودمون داریم.
قضیه لوپ و گیمیفیکیشنها هم فاجعست بنظرم، کنترل از ما گرفته شده ـ هر چند شاید کنترل کامل روی زندگی نداشته باشیم ـ شاید به اسم عادت بشناسیم اما خیلی زمانها آگاه نیستیم که آگاه نیستیم و این برای من مسئلهی ترسناکی هست.
سال قبل یه مدت زمانی رو در نظر میگرفتم که کلا به اینترنت وصل نباشم (شاید یک هفته و اگه توانایی بود یک ماه) همه چیز خیلی متفاوت بود حس ناتوانی بود، دسترسی به خیلی چیزها محدود شده بود، ارتباط و معاشرت بشدت کم شده بود ـ همدلی مجازی؟ ـ و حس یک زرافه (مثال دیگه باعث خفگی در آب میشد:)) بین ماهی ها رو داشتم، از وقتی دوباره برنامهنویسی رو شروع کردم دیگه نتونستم امتحانش کنم.
هر چند اینترنت زندگی من رو شکل داد ـ حتی از زمان دیال آپ ـ اما چون در این بازی بیشتر منتقد بودم بلک میرور وار نوشتم 🙂 جنبههای مثبت زیادی هم هست، که با ارزشترینش از نظر من صدای میلیاردها تفکر جدید که در گذشته هیچوقت شنیده نمیشدن، دسترسی به منابع برای همهی افراد و خیلی چیزهای دیگه
بنظرم هر چیز که پتانسیل زیادی داره، هم فرصت محسوب میشه و هم تهدید و اینترنت چیزی هست که در حال پیشروی هست مخالفت و مبارزه تاثیری نداره چیزی نیست که دست ما باشه، مثالی که همیشه میزنم اینترنت مثل برق در گذشتست الان بدون برق زندگی بی معنی هست و هم اتفاق برای اینترنت هم در حال افتادنه. شاید اینترنت ابزاری برای ادامهی تکامل باشه چه در جهت پیشرفت و چه در جهت انقراض.
چقدر قشنگه که برای هر چیزی یک مثال و جمله از جای دیگهای دارید، ممنون 🙂
میدونم که امروز بیش از پیش زندگیمون به اینترنت گره خورده و یکجورهایی میشه تشبیهش کرد به تکامل. چون شیوههای فکری و مطالعه گذشته داره منقرض میشه و هرچی هست سطحیه و پرسرعت. و همین گرایشی که اینترنت برامون ایجاد کرده باعث شده بریم سمت اطلاعات خیلی زیاد ولی کوتاه کوتاه.
من با اینکه هروقت اراده کنم همه چیزو خاموش میکنم و مدتی دور میمونم ولی، اون مقطع که اینترنت رو سراسری قطع کردن تا چند روز مثل مرغ پر کنده بودم!البته بیشتر شاید دلیلش برای من بُعد روانی ماجرا بود. چون چیزی که اجبار باشه دافعه ایجاد میکنه. مثل همین قرنطینه برای خیلی از آدمها.
من خودم چون مطالعه عمیق خیلی برام اولویته، دچار تعارض عجیبیام در این دنیای دیجیتال که ماهیتش کمعمق شدنه!
با اینحال هرچند وقت، همه چی رو قطع میکنم و به مغزم فرصت بازیابی میدم. میدونم اگه این تایم کوتاه باشه هیچ فایدهای نداره چون اون مسیر عصبی مغز به راحتی تغییر نمیکنه ولی حداقل باعث «احیای توجه» در من میشه.
مدت زیادی بخاطر استفاده سوشال ، حجم بیش از اندازه ای اطلاعات به مغزم وارد میشد و تاثیر اون رو تا مدت ها متوجه نمیشدم، تا اینکه نیاز شد مقاله طولانی بخونم و دیدم اصلا حوصله و توانایی درکش رو نداشتم و با تذکرت متوجه شدم بخاطر سوشال هست و با تمرین این داستان تا حدودی درست شد و مطمئنا بهتر هم میشه
خیلی خوشحالم از این بابت. اگه راههای دیگهای هم برای این احیای تمرکز و خوندن متنهای طولانی پیدا کردی حتما اینجا برام بنویس.
[…] مفاهیم و موضوعاتی چون خبر، شایعه، شبکههای اجتماعی، تأثیر هرروزهی اطلاعات و اخبار روی مغز، نحوه کارکرد و تغییر مدارهای مغزی و مسیرهای عصبی، اثر […]