کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

رد پای تو به وقت دلتنگی

13 بهمن 1395
رد پای تو به وقت دلتنگی

گاهی گمان میکنم از آنچه در این سالها خوانده ام چیزی در خاطرم نمانده که هنوز اسیر فریبِ زمان و روز و شب و حتی همین برفی که از پنجره ی روبرو می بارد و مرا به قعر روزهای دور پرت میکند باقی مانده ام. همین برفی که خیلی چیزها را به یادم می آورد و دلم را آتش می زند و گویی تمام خانه، سفیدپوشِ  مردادِ تنم می شود.
پر از تناقضِ  بودنم، از طرفی به کیفیت روزهایی که می گذرد و دقایقی که به عمرم می افزاید می اندیشم و از طرفی به این فکر که اگر زاده نشده بودم چه؟
برخلاف خیلی از باورها، من اعتقادی به پاک کردن گذشته و یا حتی بخشی از آن ندارم. پاک کردن گذشته برای درد نکشیدن، یعنی تکرار رنج آور همان روزها دوباره و دوباره و دوباره. پس چه خوب است که یکبار آن را تجربه کنم نه بیشتر.
شبیه زخمی دهان گشوده ام که جایش تا ابد روی صورتم باقی می ماند ولی دیگران وقتی تصویرم را می بینند گمان می کنند شادم و می خندم!
اگر بودی و این نق زدن های مرا می شنیدی بی تردید می گفتی: به دیگران کاری نداشته باش، من می فهمم چه می گویی
و من میگفتم: همین کافی ست.

.
ببین چه برفی می بارد؟
دلتنگی وقتی سر می رسد و گریبان ما را می گیرد
نه الکل سودی دارد نه سیگار و پیاده روی های طولانی..
نه صدای کسی را می شنوی و نه دلت با هیچ موسیقی ای آرام می گیرد.
حتی گاهی دلت “او” را هم نمی خواهد،
این چنین است که به فکر جهان های موازی میفتی مگر در خیالت او را دوباره همانگونه که می شناختی ملاقات کنی نه آنگونه که رفت.

حال تو نیستی و تمام خیابان های شهر به من دهن کجی می کنند.
و مرا دست می اندازند!
گویا تقدیر همان پرگاری ام که روزها در موردش صحبت می کردیم.

“عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی/ عشق داند که در این دایره سرگردانند”

.
پی نوشت: نمی دانم برایت گفته بودم یا نه ،
جهان بی من و تو، به راه خویش می رود.
چه باشیم چه نباشیم، و چه اینکه فراموش کرده باشی توام جهان من بودی که بی من رفتی.

 

۱ نظر
1
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
هیچ
نوشته بعدی
هر از گاهی باورهایمان را ویرایش کنیم.

۱ نظر

لیلا خالوزاده ۱۳ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۱:۱۱ ب٫ظ

رفته ام تا به تو عادت نکند دنیایم
این مدل رفتن من، مُردنِ تدریجی بود

رضوان تدین

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

وقتی دونده بودم

7 اسفند 1396

در خانه ‌ای قدیمی نشسته‌ام و…

31 خرداد 1398

کنش‌های تاریخی، فرایندهای خودکار و معجزه!

6 دی 1401

در بابِ اهمیت آموزش (٢)

6 تیر 1396

کفر و ایمان چه به هم نزدیک است…

22 آبان 1400

«بازی با کلمات»: راهی برای افزایش تسلط کلامی

13 فروردین 1397

خانهٔ هیچ‌کس

20 مرداد 1397

دلبستگی های کوچک یا ترس های بزرگ؟

29 اسفند 1395

اصیل بودن خوب است یا نه؟

24 آبان 1398

تو وارث یک تاریخی

27 آذر 1400

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.