کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

هدف گذاری

30 آبان 1397
هدف گذاری

عادتی که از وقتی خودم را شناخته‌ام با من قد کشیده، «هدف گذاری» است. من تقریبا برای هرچیزی در زندگی‌ام «هدف» تعیین می‌کنم. حتی در مورد روابطم هم این هدف گذاری را دارم. من یک هدف تعیین می‌کنم و بعد با برنامه‌ریزی مرحله‌ای، قدم به قدم به آن نزدیک می‌شوم.

در این مسیر، افرادی که با هدفم همسو هستند را با خود همراه می‌کنم و آنان که وقت و انرژی‌ام را هدر می‌دهند اگر حذف نشوند دست کم، در لیست روابطم تا مدت‌ها مسکوت می‌مانند. این بدین معنی نیست که روابط گسترده‌ای دارم و برای هرکدامشان در ذهنم نقشه می‌ریزم، نه! اتفاقا از این نظر همیشه بسیار محدود و سختگیرانه عمل کرده‌ام. آنچه می‌گویم از نقطه نظر «ارزش افزوده» است.

من معتقدم هر رابطه‌ای باید بتواند ارزش افزوده‌ای ایجاد کند، اگر نتواند باید حذف شود و اگر نشود اینجاست که ما رابطه‌ای داریم که نه تنها برایمان «آورده‌ای» نداشته بلکه ما را متضرر کرده و حالا باید بهایش را بپردازیم. سخت‌ترین بها به نظر من به تعویق انداختن رویاها و اهداف است وقتی جایی که باید، با انتخاب نکردن، با حذف نکردن، با تصمیم نگرفتن؛ انتخاب و تصمیم پرهزینه‌ای گرفته‌ایم.

بارها گفته‌ام که زیبایی زندگی آنجاست که دستاوردهایمان را در حضور کسانی که دوستشان داریم جشن بگیریم. و غم‌انگیزترین تراژدی، جایی رقم می‌خورد که تو کسی را نداشته باشی که با تو بخندد و خوشحالی‌ات را با او سهیم شوی.

بارها شنیده‌ایم که می‌گویند خوب است اگر شانه‌ای باشد تا موقع خستگی سر بر آن بگذاریم و بگرییم و آرام شویم. من می‌گویم زانو بغل کردن هم(اگرچه نه به آن خوبی ولی) جواب می‌دهد و  اشتراک‌گذاری غم و غصه‌ها آنچنان ضرورتی ندارد؛

ولی وقتی بهترین نمایش زندگی‌ات را می‌خواهی اجرا کنی، اگر کسی نباشد که تو را با لبخند و افتخار تماشا کند و برایت دست بزند، و تو برگردی و با انبوه صندلی‌های خالی مواجه شوی، آنگاه دستان خودت، لبخند خودت و نگاه خودت، برای دیدن اجرایت هرگز کافی نخواهد بود.

 

داشتم به این فکر می‌کردم که امروز چه کسانی کنار من مانده‌اند.. بعد از خودم می‌پرسیدم آیا اینها همان‌هایی‌اند که می‌خواهم فردا کنار من در موفقیت‌هایم حضور داشته باشند؟ چند سال دیگر هم به بودنشان افتخار می‌کنم؟

من هر ازگاهی به این سوالات و سوالاتی از این دست فکر می‌کنم. گاهی مسیرم را تغییر می‌دهم و گاهی هدف گذاری بلندمدت‌تری انجام می‌دهم. ولی چیزی که این سالها به من آموخت و همیشه در این هدف گذاری ها گوشه ی ذهنم مصمم ایستاده این است که فهمیدم:

بدترین سرمایه گذاری آنجاست که «وقت» می‌دهیم و «هیچ» می گیریم. سرمایه‌ای که برای همیشه به باد می رود و ما پیش از هرچیز، به خودمان «بدهکار» می‌شویم.

پس دوباره از خودم می‌پرسم:

من از روابطم چه می‌خواهم؟ در این مبادله، چه پرداخت می‌کنم؟

۴ نظر
14
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
ماکس بیزرمن
نوشته بعدی
آیا فرار از ابهام و عدم شفافیت، ریشه تکاملی دارد؟

۴ نظر

صادق ۳۰ آبان ۱۳۹۷ - ۱۱:۴۸ ب٫ظ

هیچ وقت روابطم رو بر اساس سود و ضرر محاسبه نکردم و در بیشتر موارد ضرر کردم اما در مورد نگاه ویژت به این که باید در کنار دوستان جشن گرفت و تنهایی زانوی غم بغل کرد بسیار دیدگاه ارزشمند و منحصر بفردیه

پاسخ
لیلا ۳۰ آبان ۱۳۹۷ - ۱۱:۵۲ ب٫ظ

فوق العاده واقعی و دردناک بود نوشته ات برام. گفته بودی که ادم نیاز داره کسی را که بتونه موفقیت و شادی ش را باهاش جشن بگیره و چقدر حس کردم این جمله ات راو چقدر سنگین وقتی ببینی چقدر به خودت بدهکاری…

پاسخ
مهدی درویشی ۲۶ تیر ۱۳۹۸ - ۲:۲۱ ق٫ظ

برای چند لحظه فکر میکردم پاراگراف اول رو من نوشتم، انگار نوشته‌ی خودم رو میخوندم

چند ساعت پیش به این فکر میکردم ما گاهی نیاز به حسادت دیگران هم نسبت به خودمون داریم چه برسه سهیم شدن شادی ها.
حدود یکسال روابطم رو خیلی محدود کردم (صرفا با پاک کردن تلگرام!) تا بتونم بهتر به هدف هام برسم اواسط راه به این درک رسیدم داشتن ماشین فراری که تنهایی سوارش بشی کم ارزش تر از یک ماشین ساده که با دوستی سوارش بشی هست و نتیجه گیری شد:
“روابط گاهی میتونن به اهداف اولویت داشته باشن”

از طرفی باید ارزش های مشترک هم بین روابط باشه تا تقسیم شادی معنا پیدا کنه، مثلا الان نصفه شبه و من بخاطر چند ساعت کلاس آموزشی از استانی به استان (من بهش میگم بین استانی، واحد کوچیکتر بین المللی یا شایدم بین کشوری :)) دیگه میرم، این برای من خوشحالی میاره اما وقتی به اشتراک گذاشته میشه و ارزش ها متفاوت هست معنای کار من “حماقت” هست اما وقتی هم ارزش باشیم معنای کار من “انگیزه و تلاش” تعبیر میشه. همون قضیه همسویی متن شما.
” اشخاص دو طرف رابطه باید هم ارزش باشن”

سعی میکردم جمله های بیشتری رو درک کنم و کنار هم قرار بدم تا بتونم به مسیرم ادامه بدم، گاهی فکر میکنم فاصله گرفتن از دوستان نوعی خیانت به خودم هست و گاهی موندن در انزوا رو شکنجه کردنم میدونستمگاهی گم میشم لا به لای افکار متغیرم گاهی دوست دارم مثل بقیه ساده تر بگیرم همه چیز رو.

اما وقتی متنتون رو خوندم ده ها ساعت خستگی و بیخوابی رو کنار‌ گذاشتم و خوشحال در حال برگشت بسوی خونه هستم!

پاسخ
شهلا صفائی ۲۶ تیر ۱۳۹۸ - ۶:۴۵ ب٫ظ

ما همه تجربیات مشترکی داریم که به بیان‌های مختلف اونو می‌گیم و می‌نویسیم و زندگیش می‌کنیم. شاید برای همینه که تو اونچه که در ذهن داری رو از زبون من می‌شنوی و من اونچه در دل دارم رو شاید با قلم تو می‌خونم.

اون جمله ی «اولویت روابط به اهداف» رو می‌تونم اینجوری بگم که: مادامی که افرادی همفکر و هم‌سو و بالاتر از خودت نداشته باشی، بزرگترین اهداف هم به جای خاصی ختم نمیشه.
و از طرفی بزرگترین دستاوردها هم بدون وجود کسانی که بفهمند چقدر برای رسیدن بهش تلاش کردی و تاوان دادی، پشیزی ارزش نداره!

باور دارم داشتن دوستانی که شادیتو باهاشون سهیم بشی خیلی بهتر از انزوای خودخواسته‌ست. چنین افرادی به وقتش با تو «هم‌سکوت» خواهند بود و تو از خلوت خودت در جمع نیز بهره‌مندی و از یک جور احساس امنیت برخورداری. بدون هیچ تشریفاتی!
البته تمام این‌ها منوط به اینه که اطرافمون چه کسایی هستن و بیشترین وقتمون در شبانه روز رو با چه افرادی صرف می‌کنیم.
یکی از دغدغه‌های من در این سال‌های اخیر همین بوده و معمولا هم با افرادی معاشرت می‌کنم که از من بالاتر باشند و ازشون یاد بگیرم.
چنین افرادی، هم‌سکوتی باهاشون هم پر از آموزه ی زندگیه.
(اینا رو منی می‌گم که چندسال از هرگونه جمع و اجتماعی فاصله گرفتم و امروز می‌فهمم که دستاوردهاش اگرچه هنوز با منه ولی آسیب‌هاش بیشتر بود. )

راستی من هم‌ از خوندن تو، خستگیم در رفت:)

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

چطور استرس را شکست دهیم؟

11 اردیبهشت 1396

من از این آدم ها می ترسم…

2 مرداد 1396

ساده ها سطحی نیستند.

12 اسفند 1395

هیچ

12 بهمن 1395

این صبر که من می‌کنم…

6 شهریور 1401

در باب اهمیت آموزش (١)

2 تیر 1396

پیمان‌نامه حقوق کودک

26 مهر 1401

خانه ی فرهنگ و هنر “واژه”

15 بهمن 1395

گاهی دیوانه بودن یادم می رود…

6 دی 1397

درون خویشتن

15 بهمن 1395

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.