کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
کافه کتاب

شب‌های روشن – داستایفسکی

19 بهمن 1400
شب‌های روشن – داستایفسکی

 

این روزها همدم اوقاتم، شب‌های روشن داستایفسکی بود. کتابی که چهار شب (به قدر شب‌های روشن) آن را با خودم آرام آرام به فردا بردم. و صبح روز پنجم مبهوت و در فکر، خالی از احساس بودم. 

داستایفسکی در این کتاب، گویا خودش را می‌نویسد. او مردی را روایت می‌کند که با تمام ترس‌ها و تنهایی‌اش، در شب‌های سن‌پترزبورگ زندگی می‌کند و با سکوت این شب‌های روشن، بیش از شلوغی روز، مأنوس است.

مردی خجالت‌زده و مغموم از دنیای انسانی اطرافش که ناگزیر خود را در خیالِ مداوم محصور کرده است و با در و دیوار خانه‌ها سخن می‌گوید تا این‌که شبی از شب‌های روشن، دختری را می‌بیند و دلش می‌خواهد با او حرف بزند.

و این همان نقطه خلق داستان می‌شود.

 

عشق، شیفتگی، علاقه … 

هرکدام و با هرنامی که باشد گویا آمده است تا قوانین را زیر پا بگذارد و پیچیدگی‌های ذهن‌ت را به شوخی بگیرد. آمده تا معادلاتت را برهم زند و تو به کسی مبدل شوی که شاید پیش از این هیچ قرابت و نزدیکی‌ای با او نداشتی.

دختر چون اتفاقی وحشی و پررنگ به دایره‌ی سکوت و انزوای مرد وارد می‌شود و او را با خودش نیز دچار تردید و پرسش می‌کند.

آیا در این سال‌ها درست رفتار کرده‌ام؟ بر چه اساسی داوری خواهم شد؟

آیا تو آن فرشته‌ی برهم‌زننده‌ی تمام عقایدی؟ آیا برای کمک دست دراز کرده‌ای یا کمک‌دهنده‌ای؟

 

جمله‌ی آغازین کتاب از اولین لحظه‌ای که آن را گشودم، دمی رهایم نمی‌کند؛

و شاید تقدیرش چنین بود که لحظه‌ای از عمرش را با تو همدل باشد.

ایوان تورگنیف

 

 

دختر در نهایت به معشوق گذشته‌اش بازمی‌گردد به آن نجیب‌زاده‌ی بی‌نامی که از دیرباز مهر او را در دل داشت. همان مستأجر قدیمی که در شب‌های روشن، از او، بسیار می‌شنویم. همپای مرد تنهای داستان.

دختر با رفتن غافلگیرکننده‌اش، بی‌آن‌که بخواهد مرتکب قتل می‌شود؛ نه این‌که جانی را بگیرد نه، بلکه کورسوی امیدی را خاموش می‌کند که چندشبی در انزوای فردی تیره و تنها روشن شده بود.

و آیا این نقشی بود که سرنوشت برایش برگزیده بود؟ لحظه‌ای همدلی؟

 

داستان با جمله‌ی مرد به پایان می‌رسد: 

خدای من،‌ یک دقیقه‌ی تمام خوشبختی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی انسان کافی نیست؟

 

و من شعر حافظ را زیر لب زمزمه می‌کنم:

خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود. 

 

 

۱۱ نظر
10
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
نخبه به مثابه فیلسوف تناقض‌ها
نوشته بعدی
شب‌های دشوار

۱۱ نظر

شروین صفائی ۱۹ بهمن ۱۴۰۰ - ۷:۵۵ ب٫ظ

به نظرم تمام لحظه های لذت بخش و از جنس زندگی به همین تکرارتاپذیری هستند. لحظه هایی خلاصه شده در همان لحظه که فقط خاطره ای محو ازشون در یاد باقی می‌مونه..

پاسخ
شهلا صفائی ۲۰ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۱:۲۵ ق٫ظ

یادته همیشه می‌گفتم: آیا زندگی همین لحظه‌هاست؟ یا این لحظه‌ها جزو زندگی حساب نمی‌شن؟

پاسخ
صادق ۲۰ بهمن ۱۴۰۰ - ۱:۳۹ ق٫ظ

فیلم le notte bianche شب های سفید ماله ویسکونتی و از روی این کتاب ساخته شده و بازیگر مرد ایتالیایی مورد علاقه من نقش اصلی را بازی می‌کنه البته سیاه سفیده. اولین بار که دیدمش باش گریه کردم اولین باری هم که شب های روشن داستایوفسکی رو خونده یا بهتر بگم شنیدم گریه کردم و هر بار یاد نوجوانی و سال های اول جوانی ام افتادم ولی الان فکر میکنم ادم های درون گرای بسیاری چنین تجربیاتی رو داشتند. الان هم دارم گوشش میدم. اصفهان هنوز هم برای من پترزبورگ داستانه بیشتر بناهای شاخص این شهر با من دوستند و رازها و خاطرات مشترک زیادی داریم. با جنایت و مکافات و برادران کارامازوف هم گریه کردم البته خوشبختانه هنوز مرتکب جنایت نشدم ولی داستان مورد علاقه من از داستایوفسکی قماربازه و هرچقدر با بقیه گریه کردم با این خندیدم
با خودم گفتم انتظار داشتند چنین زنی مرده باشد او را خاک کرده بودند و داشتند میراثش را تقسیم می‌کردند در حالی که اوست که ما و همه مهمانان هتل را در خاک .خواهد کرد
.ترکیب داستایوفسکی و صدای آرمان سلطان زاده هم واقعا جادوییه. چیزی فرای تصور البته شب های روشن رو بد اجرا کرده به نسبت بقیه بهترینش اما برادران کارامازوف بعد قمار باز بعد جنایت و مکافات و بعد ابله بعد هم شب های روشن و یاداشت های زیر زمینی و در آخر هی اقای داستایوفسکی من هر چقدر از سیاستمدارهای روس بدم میاد تو را دوست دارم برایم یک رفیق بزرگ تر و معلم هستی

پاسخ
شهلا صفائی ۲۰ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۱:۳۱ ق٫ظ

تو عاشقانه داستایفسکی می‌خونی. ترغیبم کردی سراغ کتابای دیگه‌ش هم برم.:)

پاسخ
ابی ۲۰ بهمن ۱۴۰۰ - ۲:۴۷ ق٫ظ

اسم کتاب برام آشنا بود و با خودم گفتم من یه فیلم ایرانی به همین نام دیدم.
آخر شب وقت کردم و گشتی تو دنیای فیلم زده و دیدم بله!
فیلم شب‌های روشن به کارگردانی فرزاد مؤتمن.
کمتر پیش میاد فیلم ایرانی تو ذهنم بمونه ولی این فیلم همون موقع هم که دیدم به خودم گفتم: این فیلم فراتر از ذهن تو بود، زود و خام بودی که این فیلم ببینی. به خودم قول دادم چند سال دیگه حتما دوباره ببینمش ولی فراموش کردم.
پیشنهاد میکنم حتما حتما فیلم ببینید و قطعا لذت دو چندان خواهی برد چون کتابش رو خوندید.
منم در اولین فرصت میبینمش و دوباره با دیالوگ‌های بی‌نظیرش ذهنم رو به چالش میکشم.
البته معروفترین فیلمی که از این کتاب ساخته شده، فیلم ایتالیایی le notti bianche هست ولی پیشنهاد میکنم اول نسخه ایرانی ببینید و از بازی مهدی احمدی و هانیه توسلی لذت ببرید⁦.

مرسی از تلنگر به ذهن داغون این روزهای من :))

پاسخ
شهلا صفائی ۲۰ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۱:۳۶ ق٫ظ

ابی، من واقعا چندساله دوست دارم این فیلم رو ببینم ولی مدام یادم رفته. خوشحالم وقتی می‌بینمش که کتابی که ازش اون فیلمنامه اقتباس شده رو خوندم. اگرچه فیلم متفاوته و چاشنی فرهنگ توش پررنگه ولی حس می‌کنم دوستش خواهم داشت.
منتها رغبتی به دیدن اون نسخه ایتالیایی ندارم. چون ظاهرا نقد زیادی بهش شده و دوستانی که دیدن خوششون نیومده بود.
وقتی دوباره نسخه ایرانی‌ رو دیدی نظرتو بهم بگو.

پاسخ
جواد خوانساری ۲۱ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۱:۲۳ ق٫ظ

در حیرتم از این‌که شب‌های روشن من درست در زمانی که این نوشته منتشر شده رو به خاموشی گذاشت. و من مثل شخصیت مرد قصه‌ی داستایفسکی به خودم گفتم: آیا همین چند ماه احساس خوشبختی کردن، برای مابقی عمرت کافی نیست؟!

پاسخ
شهلا صفائی ۲۲ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۰:۵۰ ق٫ظ

فراقم سخت می‌آید ولیکن صبر می‌باید…

پاسخ
دکتر محمودی فر ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۱ - ۴:۵۰ ق٫ظ

بانوی گم شده در مه و غبار…

بعد مدتها اتفاقی متن شما را دیدم…

پاسخ
شهلا صفائی ۹ خرداد ۱۴۰۱ - ۱:۴۱ ب٫ظ

به‌به..
خوشحال شدم کامنت شما رو دیدم.

کم‌سعادت بودم جناب دکتر. امیدوارم سلامت و برقرار باشید 🙂

پاسخ
میعاد در لجن | کوچ - شهلا صفائی ۱۴ دی ۱۴۰۱ - ۸:۴۳ ب٫ظ

[…] شب‌های روشن – فرزاد مؤتمن […]

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

پشت پرده ریاکاری – دن اریلی

26 مهر 1399

مدیران و چالش های تصمیم گیری – ماکس...

15 آبان 1397

آرام بگیر امشب ، ما هردو پُر از...

22 اسفند 1396

نغمه هایی از آتش و یخ – جورج...

6 تیر 1397

مثل خون در رگ های من_ احمد شاملو

21 دی 1395

عظمت خوشی های کوچک

15 اسفند 1398

در یک چشم بهم زدن – ملکوم گلدول

2 شهریور 1397

اینترنت با مغز ما چه می‌کند؟ نوشته نیکلاس...

3 فروردین 1399

اخبار – آلن دوباتن

6 اسفند 1398

پیرمرد و دریا – ارنست همینگوی

17 مرداد 1401

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.