پیشنوشت: یادداشت زیر، تلاش برای پاسخ به بیانیهایست که دغدغهاش از سالها قبل آغاز و امروز نوشته شده است؛ نخبه کیست؟
متن بیانیه نخبهاندیشی (+)
پیش از هر چیز، بر خود لازم میدانم از دوستان فرهیخته و گرامی آقایان رضا غیابی و امیرحسین یزدانی بابت گشودن روزنه بحث پیرامون مسئله «نخبهاندیشی» تشکر کنم. رسمی نانوشته دهههاست وجود دارد که پیش از طرح صحیح و اصولی «مسئله»، افراد – چه بسا با نیت خیر و دغدغهمندی- به بحث و مناظره در خصوص «راه حل» بحرانهای وضعیت موجود میپردازند.
گمان میکنم «یکی» از اصلیترین – اگر نگفته باشیم اصلیترین- چالشها در سطح جامعه ایران، اصرار بر رویِ دادن پاسخ به سوال یا سؤالاتی است که ما درستی و اصالت آن سؤال را به مثابه امری پیشینی «مفروض» گرفتهایم. حال آنکه نفس طرح صحیح صورت مسأله – ولو آنکه پاسخهای به آن، راهحلهای جامعی هم نباشند- از تقلا برای پاسخ دادن به صورت مسئله ناقص، امری به مراتب اساسیتر و بنیادیتر است.
از این جهت، گمان میکنم این دعوت برای باز تعریف مسأله «نخبه کیست؟» یکی از ارزشمندترین وجوه بیانیه است. به قراری، این وجه از بیانیه، ضرورت «بازتعریف» بسیاری از مسألههای دیگر را نیز به ما یادآوری میکند و از این حیث، میتواند آغازگر پرسشگری در سطوحی بسیار فراتر از مسأله خودش باشد.
از مقدمه که بگذریم، از میان فرازهای بیانیه نخبه اندیشی، بیش از هر چیز مایلم تأکید را بر کلیدواژه «رویا» بگذارم. بیگمان، داشتن هر سنخی از رویا مذموم و ناپسند نیست، اما چنانکه از نیچه بزرگ آموختهایم، کلمات و واژهها در بستری گستردهتر از خود مطلقشان معنا و مفهوم پیدا میکنند.
در عصری که عموم افراد جامعه ایران، کنشگرانه و با سختیها و دشواریهای بس آشکار روزگار میگذرانند، معتقدم عموم تلاشها برای نمایش «رویا» حتی اگر با نیت خیر همراه باشد، به سادگی میتواند به ضد خود تبدیل شده و با سوءاستفاده از وضعیت دشوار افراد، آنها را به مسلخی هولناکتر از آنچه اکنون هست بفرستد.
آماری ندارم، اما شاهد و نظارهگر حجم عظیم تبلیغات «امید فروشان» کاسبمسلک در قامتِ مُدرسهای موفقیت، سخنرانان انگیزشی و لایفکوچ در لباسهای شیک و پر جاذبه هستم.
آماری ندارم اما بارها از آنها که حامی وضعیت موجود به هر شکل و فرمی هستند (از مسئولین گرفته تا سلبریتیها و غیره) شنیدهام که به رغم همه سختیها و خستگیها، «باید» مقاومت و تلاش کرد.
در چنین بستری سخن گفتن از آرزوها و امیدها و رویاها، باید به شکلی عمیقاً احتیاط آمیز همراه باشد و درست اینجاست که مایلم روی نقش نخبه دست بگذارم و به بازتعریف خود از نخبه بپردازم.
ضروری میدانم یادآور شوم – چنان که در مرام و مسلک بیانیه نخبهاندیشی هم میتوان به وضوح دید- خود را مقید به حد و حدود تعاریف رایج نخبگی نمیدانم و تلاش میکنم از زاویه خود و در نسبت با وضعیت فعلی خود و اطرافیان خود و جامعهای که در آن زندگی میکنم این واژه را تعریف کنم.
نخبه، البته که رویا را به مثابه افقی روشن در بلند مدت فراموش نمیکند، در عین حال، جرأت مواجه شدن با واقعیت و -شاید مهمتر – جسارتِ بیانِ بیواسطه و عریان آن را برای دیگران نیز دارد.
نخبه را در عصر ما به قراری میتوان به بندبازی شبیه دانست که میانِ دیدن واقعیت و یافتن امکاناتی «واقعی» از یک سو، و داشتنِ امید به مثابه امری برانگیزاننده برای آیندهای بهتر از سوی دیگر، ناگزیر از حفظ تعادل و پیمودن مسیری خطرخیز است. چنانکه واقعگرایی بیش از حد، خطر افتادن به دام ناتورالیسم و جبرگرایی را در پی دارد و غرق شدن بیش از اندازه در رویاها و آرزوهای دور و دراز، خطر خوشخیالی و فروختن امید و رویای کاذب به خود و دیگران.
نخبه، «زندان» را انکار نمیکند. اما از رهگذر ترسیم هوشمندانه نقشه زندان – یعنی دانستن خطرات، محدودیتها و امکانات واقعاً موجود – سعی میکند مسیری به رهایی و آزادی باز کند و در این راه، بیآنکه به افراط در کلیگوییهای دلفریبی چون «احترام به تمام عقاید و نظرات» بیفتد، آغوشش به روی تمام ایدهها باز است، اما هوشمندانه دست به «انتخاب» و «تصمیمگیری» و پذیرش تمام تبعات آن تصمیم میزند.
نخبه مسئولیت سنگینی دارد. نخبه از سویی باید به انسان و روح سرکش و عصیانگر او نشان دهد او به حکم ضرورتها و واقعیتهای اجتماعی (Social Facts) آنقدرها که امید فروشان کاسبمسلک به او خوراندهاند، آزاد نیست، از سویی به حکم وظیفهاش در ترسیم و گشودن افقهای پیشرو، موظف است همزمان به او یادآوری کند که بیش از آنچه واقعیتها و جبرها میخواهند به او تحمیل کند، آزاد است و ارادهاش میتواند در مسیر تغییر و رهایی بالفعل شود. از این حیث، نخبه را به قراری میتوان «فیلسوف تناقضها» دانست.
در پایان مایلم با ذکر تجربهای تا حدودی شخصی یادداشت را به پایان برسانم.
آنزمان که دلمشغول مسأله «فاشیسمِ مدرن» بودم، ذهنم به طرزی عمیقاً ناخواسته متوجه پرسشی میشد که از قضا آن زمان مجالِ چندانی برای پرداختن به آن و تفکر و تعمق درباره آن نداشتم.
پرسش به اعتباری سهل و ممتنع بود: از تجربیات هولناک بشری در قرن بیستم چه میتوان آموخت؟ آیا اساساً نسبتی (با واسطه یا بیواسطه) میتوان میان وقایع تلخ آن دوران با وضعیت ویژه جامعه امروز برقرار کرد؟
تصور میکنم اگر قرار بر درس گرفتن از تاریخ باشد – میگویم «اگر»، چون این «اگر» کوچکی نیست، اگر درس گرفتنی در کار بود قاعدتاً بشر نبایستی شاهدِ تکرار پدیدههای تاریخی به دست خودش میبود،که شوربختانه هست- آن درس همانا «شهامت دیدن واقعیت در عین تسلیم نشدن در برابر سویههای تاریک واقعیت» است.
فارغ از عوامل اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، نظامی و طبقاتی که در لحظهای خاص با هم Articulate شده و چیزی به نام «فاشیسم» را پدید آوردند، نباید از یاد برد که فشارها، تلخیها و سرکوبهایی که بخشی از ملت اروپا در معرض آن بودند، در نهایت باعث شد راه حل، غلتیدن در آغوش هیولایی در لباسِ فرشته مهربان تلقی شود که به نام برساختن بهشتی آسمانی، در نهایت، کارگزاران ساختن جهنمی زمینی شدند.
این فرآیند چنان سریع و قدرتمند بود که حتی فرهنگ والای آلمانِ آن زمان نیز تابِ مقاومت در برابر هجوم این پدیده را نیاورد و این خود زنگِ خطری دیگر در چنین بزنگاههای حساسی در تاریخ برای همگان است.
اگر بر عموم نخواهیم خرده بگیریم و از در همدلی با آنان وارد شویم، دستکم اینجا نقطهای است که هر جامعهای نیاز به «نخبه» با مختصاتی که در این یادداشت تلاش بر ترسیم آن شد، دارد. انذاردهندهای که جامعه را از هول رفتنشان به بهشت، از غلتیدن در جهنم باز دارد و بتواند افقها و امکاناتی دیگر را برایشان نمایان سازد.
دشوار است؟ آری. احتمال شکست وجود دارد؟ همیشه. اما دستکم همین میتواند وجه تمایز نخبه با عموم باشد. داشتن امید به رهایی، به تغییر، به گشودن افقهایی که اذهان عموم را راهی بر آن نیست، در عین جسارت پذیرشِ آنکه تاریخ همیشه و هرجا انسان را همراهی نمیکند. و اینجا درست میرسیم به متمایزترین ویژگی نخبه، یعنی «ایثار» او. ایثار در برابر اینکه لزوماً همه چیز، به دست او و در عصر او حل نخواهد شد، شاید او تنها قرار است افقی بگشاید برای نخبگانی در عصرهای آتی.
۲ نظر
تشبیه نخبه به بندباز ، خیلی ظریف و دوست داشتنی بود.
اول تو ذهنم گفتم نخبه به غیر از هوش سرشار باید تو اخلاقیات هم قوی باشه و تن به موقعیتهای مالی و مقام در جامعه نده و سمت حق و عدالت باشه.
ولی بعد خوندن نظر شما، بیشتر موافقم که به شجاعت نیاز داره و بعضی وقتها باید از مرز اخلاقیات گذشت و کارهای شجاعانه کرد.