کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

داستان ها با هویت و معنای زندگی ما چه می‌کنند؟

15 آبان 1398
داستان ها با هویت و معنای زندگی ما چه می‌کنند؟

هراری می‌گوید: داستان ‌هایی که معنا و‌ هویت به ما می‌دهند، همگی ساختگی هستند.

استدلال او این است که چون اساساً زندگی، داستان نیست؛ به نوعی تمام این قصه‌ها ناقص‌اند

ولی از زمان اجداد ما تا امروز، مردم به قصه‌ها باور دارند و هویتشان حول محور همین قصه‌ها شکل گرفته.

چه از زمانی که دور تا دور آتش می‌نشستند و جوان‌ها به داستان‌هایی که پیران قبیله می‌گفتند گوش می‌دادند،

چه امروز که از کودکی، بچه‌هایمان با همین قصه‌ها بزرگ می‌شوند و باورشان می‌کنند

و در بزرگ‌سالی هم دیگر کم‌تر به آن تردید می‌کنند.

برای باورپذیر شدن داستان هم، کافی‌ست که مردم برای آن فداکاری کنند و از خودشان بگذرند.

از خودگذشتگی هم یعنی «رنج خودخواسته»؛

و رنج، یک حس واقعی‌ست و کسی نمی‌تواند آن را نادیده بگیرد یا در وجودش تردید کند.

پس وقتی برای یک داستان، رنج بکشیم باور می‌کنیم که واقعی‌ست.

 

هراری مثال روزه گرفتن مسلمانان را می‌زند.
می‌گوید:

وقتی روزه می‌گیرید، آن رنج گرسنگی، خدا را پیش چشم شما حاضر و واقعی می‌کند.

خدایی که به شما دستور داده روزه بگیرید. (نقل به مضمون)

 

یا وقتی یک کالای میهنی می‌خریم به جای یک کالای مرغوب خارجی،

با تصور کمک به تولید ملی، حس رنج و از خودگذشتگی، آن عِرق وطن‌پرستی را در وجودمان پررنگ می‌کند.

 

یا وقتی مردی برای زنی، فداکاری می‌کند و انگشتر گران‌قیمتی به او هدیه می‌دهد،

احتمالاً خودش را قانع کرده که برای چیز ارزشمندی، این چنین فداکاری مالی می‌کند.

در واقع این از خودگذشتگی، صرفاً برای ثابت کردن عشقش به معشوق نیست

بلکه، ابزاری‌ست برای قانع کردن خودش که واقعا عاشق است.

 

البته رنج کشیدن به‌خاطر خدا، معشوق یا وطن، الزاماً ثابت نمی‌کند که این باورها درست‌اند،

بلکه ممکن است صرفاً ثابت کند چقدر نادانیم و این هم بهای جهلمان است که می‌پردازیم.

چون هرچقدر بیشتر، برای چیزی رنج بکشیم و فداکاری کنیم، ایمانمان به آن «داستان» قوی‌تر می‌شود.

مثل هزینه‌ای که سال‌ها برای زندگی مشترک می‌پردازی و دیگر نمی‌توانی کنارش بگذاری.

یا متعصبان دینی که اگر هم هزاران دلیل و استدلال برایشان بیاوری،

از «داستان»‌هایی که به آن باور داشته‌اند، دست نمی‌کشند.

 

چیزی به اسم «هویت منسجم» و همچنین یک «خود واحد» وجود ندارد.

هویت من، سبدی از داستان‌های گوناگون و گاه متناقض است.

من صرفا یک ایرانی و یا یک مسلمان نیستم

بلکه می‌توانم یک ایرانی، مسلمان، خواهر، پژوهشگر، همسر و … هم باشم

که هرکدام مستلزم تعهدات مختلف و گاه متناقضی‌ست.

همچنین «خود» یک داستان ساختگی‌ست.

قصه‌های ذهنی ماست که می‌گوید من چه کسی هستم و این قصه هرلحظه ساخته می‌شود.

و این داستانی که ذهنم برای من تعریف می‌کند با من واقعی یکی نیست.

عین کارکردی که شبکه‌های اجتماعی برای ما دارند.

آن‌چه می‌بینیم فقط تصویری ناقص، ساختگی و غیرواقعی از تمام واقعیت است.

ما مالک تمایلات و افکار و احساسات خود نیستیم و قادر به کنترلشان نیز نیستیم.

ما خود تمایلات، افکار و احساساتمان نیز نیستیم

و این‌ها اساساً هیچ بار معنایی ندارند.

یک سری اتفاقات مغزی‌ زودگذرند که بدون هیچ دلیلی پیدا و ناپدید می‌شوند.

و ما چون نمی‌توانیم چیزی را بی‌دلیل بپذیریم برایش داستان می‌سازیم

در حالی‌که ما داستان نیستیم،

ذهن ماست که داستان، هویت و خود می‌سازد و ما آن را باور می‌کنیم.

 

به عقیده هراری، چیزی به اسم اراده آزاد در انتخاب‌های ما معنا ندارد،

تمایلات ما، تماماً حاصل فعل و انفعالات مغزی و محصول ژن‌ها و عوامل فرهنگی هستند

که روی هیچ‌کدام کنترلی نداریم.

در واقع ما آزادی برای «فعل و انجام کاری» داریم ولی برای «انتخاب» آن نه.

انتخاب‌های من تحت‌تأثیر همان عواملی‌ست که گفتم؛
چیزهایی که ژن‌های من می‌خواهد
چیزهایی که جامعهٔ من می‌خواهد

 

با این اوصاف، پیش از هر چیز بهتر است ناظر بر رنج باشیم

و از خود بپرسیم آیا این رنج واقعی‌ست؟

یا یک سناریوی ذهنی دیگر در جریان است؟!

۴ نظر
10
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
ارزش ها، خط قرمز و احساس گناه
نوشته بعدی
مهره حیاتی – ست گودین

۴ نظر

لیلا ۱۵ آبان ۱۳۹۸ - ۱۱:۰۸ ب٫ظ

شاید مثال درستی نباشه اما با خوندن این متن به یاد فیلم وِست وُرد افتادم.

پاسخ
شهلا صفائی ۱۶ آبان ۱۳۹۸ - ۸:۰۸ ب٫ظ

اگر کتاب هراری که بهت دادم رو کامل خونده باشی، بیشتر به این حال و هوا نزدیکی./
وست ورلد هنوز هم یکی از بهترین هاست برای من، اگرچه وقت نمی کنم دوباره ببینمش. اوایل یادمه چقدر فلش بک زدن هاش، اعصابمو خورد می کرد :))

پاسخ
صادق ۱۵ آبان ۱۳۹۸ - ۱۱:۰۹ ب٫ظ

مبحث ژنتیک بسیار پیچیده و عجیب و ناشناخته است از همین روی من نمیتونم اون بخش از نوشته است را که میگه انتخاب های ما حاصل ژنتیک ماست با برهان علمی رد کنم اما این جبرگرایی رو اصلا دوست ندارم داستان ها اما قصه جدای دارند داستان ها پایه و اساس همه چیزند واقعیت مثل گوشت خام و بدمزه ای که نمی سه خوردش یا به خورد دیگران دادش اما داستان گوشتی که نمک بهش زدی ادویه زدی رو آتیش ملایم کبابش کردی هم خودت از خوردنش لذت میبری هم دیگران

پاسخ
شهلا صفائی ۱۶ آبان ۱۳۹۸ - ۸:۱۷ ب٫ظ

نمی تونم بگم این یادگار اجدادی، چیز خوبیه یا نه. گاهی فکر می کنم آزارش بیشتر از منفعتشه؛ بعد توی یه موقعیت دیگه نظرم عوض می شه.
تنها راهی که می شناسم همون ناظر بودنه. ناظر بر تمام حواس نه تنها رنج.

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

انتظاری که به استثمار رسید

13 آبان 1398

جهنم ما دیگران‌اند…

15 مهر 1399

برای لیلا_ فاصله ی میان دو احساس

21 بهمن 1395

جسارت عاشقی

25 اسفند 1395

قصه ی من و مزرعه م

3 بهمن 1395

چرا دخترا صورتی می پوشن، پسرا آبی ؟

20 دی 1395

آواز غم

18 مهر 1399

توجه من کجاها خرج می‌شه؟

8 فروردین 1399

برخورد آدم های مختلف در مواجهه با استرس...

10 اردیبهشت 1396

این توهم زندگی‌گونه ارزشش را دارد؟

6 دی 1398

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.