این کتاب از دو بخش مستقل نازنین و بوبوک تشکیل شده که در هر بخش، نویسنده داستانی بلند را روایت میکند و ارتباطی نیز میان آنها وجود ندارد.
این کتاب را سه سال پیش هدیه گرفتم و با هدف «نازنین» خواندمش.
من داستانهای داستایفسکی را همیشه با احتیاط میخوانم چرا که عمیقترین لایههای وجودم را با خود درگیر میکند.
ویژگی منحصر به فرد آثار داستایفسکی، روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است.
سوررئالیستها مانیفست خود را بر اساس نوشتههای داستایفسکی ارائه کردهاند.
اکثر داستانهای وی همچون شخصیت خودش سرگذشت مردمی است عصیان زده و روانپریش.
داستان نازنین، زندگی مشترکی را به تصویر میکشد که دخترک داستان، بسیار پر شور و هیجان است
اما رفتار سرد مرد، کم کم شور و شوق وی را از بین میبرد و او را منزوی و در نهایت بیمار میسازد.
هنرمندی نویسنده در این داستان آنچنان است که ذهن خواننده به اسامی شخصیتهای اول داستان معطوف نمیشود و تنها در پی آن است که داستان را دنبال کند.
گفتگوها در این داستان بسیار قوی و زنده است .
در ابتدای داستان مرد با نعش همسرش که بر روی میزی قرار گرفته تنهاست و با خود زمزمه میکند.
تمام داستان یادآوری گذشتهای به صورت نامنظم است.
او با خودش صحبت میکند و گاه قاضی خیالی را مورد خطاب قرار میدهد.
گاه خود را محکوم مینماید و گاه تبرئه میکند.
صحنهی ابتدا و انتهای داستان به یک صورت است و در نهایت مرد با جسد همسرش تنهاست .
مرد داستان، اگرچه به همسرش علاقمند است اما فردی درونگرا است و چیزی از محبت خود به وی بروز نمیدهد.
همین امر باعث دوری آن دو از یکدیگر و در نهایت خودکشی زن میشود.
اما این خودکشی زمانی رخ میدهد که مرد میفهمد باید عشق و علاقهی خود را به همسرش ابراز کند و تلاش میکند تا زندگیشان را تغییر دهد.
ولی زن که از افسردگی شدید رنج میبرد و شاید تحمل این تغییر ناگهانی و باور اینکه همسرش دوستش داشته را ندارد به زندگی خود خاتمه میدهد.
۶ نظر
نبوغ بسیار عجیبی داستایوفسکی داره و به نوعی یک رنج عظیم؛ یک نوع تفکر غریب و گاهی ترسناک در تمام اثارش موج میزنه.
اگر ادم با سر گذشتش اشنا باشه تعجب نمیکنه.
شخصیت پردازی های عمیق که تا تاریک ترین و اهریمنی ترین زوایای روح بشر رو به قصد رستگاری میکاوه.
نویسنده غریبیه. من از قضا این روز ها دارم جنایت و مکافات رو گوش میدم بی نظیره.
نفس در سینه حبس میشه و در آینده قصد دارم چندتا اثر دیگه هم ازش مطالعه کنم
برادران کارامازوف رو ازدست نده اگه تا الان نخوندی 🙂
از تصویر آخر پیداست کتاب سنگین و برای فهمش چندین بار باید خواند ، اما ممنون از معرفی این کتاب 🙂
قصه ی آشنا !
عرض سلام و احترام
شاید این کتاب سرگذشت مردم سرزمینم باشد
مردمی عصیان زده و روان پریش
که به همه چیز با فاصله نگاه می کنند
و نمی گذراند تا عین و ذهنشان یکی شود
مردمانی که روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتشان
چنان سخت شده است
که فرجام خواه حاکمان نالایق تاریخ خویش اند
و امیدوارم که روزی عمیق ترین لایه های وجودی مردم سرزمینم را بهتر بشناسم تا شاید عاشقشان شوم .
با درود فراوان
آدمهای درونگرایی که به وقت نیاز هم، همچنان سر بر نمیآورند…
راستش این داستان، اون جمله رو برام تداعی میکرد که «ناگهان چقدر زود دیر میشود.»