کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

تو نیز روزی لاشه‌ای گندیده خواهی شد…

23 شهریور 1401
تو نیز روزی لاشه‌ای گندیده خواهی شد…

Photo:Mike Chai

ایستاده‌ام روی پل عابر پیاده و عبور و مرور ماشین‌ها را تماشا می‌کنم. هربار که این بالا می‌آیم-گویی تنها پناه امن و نهانم باشد؛ از تمام هست و نیست رها می‌شوم.

اندکی که می‌گذرد زندگی‌ام را مرور می‌کنم. این درنگِ بین بودن و نبودن را. به این بازی پردرد که زندگی نامش نهاده‌ایم فکر می‌کنم و خنده‌ام می‌گیرد…به تمام اوقاتی که حس می‌کردم دوستش دارم و آن اوقاتی که فراتر از تحملم می‌شد..

به او که می‌گفت نمایش در نظرش بگیر و بهترین بازی‌ات را به اجرا بگذار. یا آن‌که گذرا بودنش را یادآورم می‌شد. و تمام آدم‌هایی که بودند و رفتند یا ناگزیر از سفر شدند.

 

یاد بخشی از نامه صمد بهرنگی می‌افتم که نمی‌دانم به که نوشته بود. گفته بود:

«به گمانم ذهنیتی که آدم‌ها از خود برای هم به یادگار می‌گذارند، از همه‌چیز بیش‌تر اهمیت دارد وگرنه همه آمده‌اند که یک روز بروند.»

 

اعتراف تلخی شاید باشد و آن این‌که هیچ، مطلقا هیچ احساسی به گذشته‌ و آدم‌هایش ندارم و این بی‌حسی‌ای که در وجودم احساس می‌کنم بیش از آن که مایه مباهات باشد کمی ترسناک است… گویی کودکی‌ام مستقیم وصل شده به این‌روزها. آن وسط هرچه بوده پاک شده و تا بحال خود را این‌گونه بی‌تفاوت به دغدغه‌ها و آدم‌هایی که گمان می‌کردم زندگی بدون آن‌ها رنگی ندارد ندیده‌ام.

 

درست می‌گفت بودلر؛

ای معشوق زیبای من

تو نیز روزی لاشه‌ای گندیده خواهی شد…

 

شاید مقصود بودلر گذرا بودن این زندگی باشد و نابود شدن هرآن‌چه روزی مهم می‌پنداشتیم ولی من آن را فراتر از این نیز می‌دانم؛

جز ذهنیتی مبهم و کمرنگ، چیزی از قوی‌ترین عشق‌ها و رنج‌ها نخواهد ماند.

 

با صدای ابتهاج در سرم، زیر لب می‌خوانم:

 

[…] من عشق مرده را

امشب به گور می‌برم و خاک می‌کنم.

وز اشک غم،-که می‌چکد از چشم آرزو-

رخ پاک می‌کنم!…(+)

 

۶ نظر
7
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
یار شیرین
نوشته بعدی
سمبلیسم مو و مفهوم قدرتمند زن، زندگی، آزادی

۶ نظر

صادق ۲۳ شهریور ۱۴۰۱ - ۳:۳۷ ب٫ظ

یاد مناظره هوت نپیشتیم دور و گیلگمش افتادم هوت نپیشتیم همون نوح که طبق افسانه های سومری توی طوفان بزرگ یک کشتی بزرگ میسازه و نسل انسان ها و حیوانات رو نجات میده خدایان سومر در عوض رنج مقدسش جاودانگی بهش اعطا میکنن زمانی که گیلگمش ازش راز جاودانگی رو می‌پرسه هوت نپیشتیم میگه خانه ات جاودانه در پی اش ایستاده است وعده ات جاودانه بر قرار میماند حالت همیشه یکسان است و بی حالی ات در نمیگیرد سیاهی مویت سپیدی به خود نمی‌کشد پرندگان در بهاری جاودانه اند کجای این زندگی جاودانه است که تو جاودانه میخواهی اش
ولی من با احترام به نظرات زنده جاودان هوت نپیشتیم معتقدم زندگی رو میشه جاودانه کرد در لحظه های خاصی؛ مثل لحظه ای که یک دوست عزیز برای اولین بار بهت لبخند میزنه. لبخندی که قشنگ ترین لبخند جهانه

پاسخ
شهلا صفائی ۲۳ شهریور ۱۴۰۱ - ۶:۵۵ ب٫ظ

ممنونم صادق:)

اتفاقا امروز داشتم از گیلگمش می‌خوندم از کتاب: اسطوره‌ی تولد قهرمان- نوشته اتو رانک. (که تفسیری روانشناختی از اساطیره: کارنا- موسا- ادیپ- سارگون- گیلگمش- کوروش و…)
به گیلگمش که رسیدم یاد تو افتادم و توصیه چندباره‌ت به گوش دادن اون اپیزود. بنظرم اون فرصت مناسب رسید.

پاسخ
ابی ۲۳ شهریور ۱۴۰۱ - ۴:۴۴ ب٫ظ

“Wer ein Warum hat zu leben, erträgt fast jedes Wie.”
Friedrich Nietzsche
“اگر دلیلی برای زندگی کردن داشته باشید، تقریباً می توانید هر راهی را تحمل کنید.”
فردریش نیچه

بگرد و دلیل زندگی کردنت رو پیدا کن هرچقدر کوچیک و بی اهمیت باشه مهم نیست، همون بهت امید میده.
شخصا فیلم دیدن و تماشای فوتبال و طبیعت گردی و سفر دلیل زندگیم هستند، همینقدر ساده و پوچ و مزخرف.

پاسخ
شهلا صفائی ۲۳ شهریور ۱۴۰۱ - ۶:۴۳ ب٫ظ

Deine Hobbys sind kein absurd.
Ich glaube, dass jemand gut leben kann, der Einfachheit kannte.

Ich versuche, einen neuen Weg zu finden.:)

پاسخ
سمیه ۲۳ شهریور ۱۴۰۱ - ۶:۰۷ ب٫ظ

…
هر کسی نغمه‌ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست

پاسخ
شهلا صفائی ۲۳ شهریور ۱۴۰۱ - ۶:۴۸ ب٫ظ

بهرنگی هم گویا با ژاله اصفهانی هم‌عقیده بوده… «خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد…»

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

کم‌ترین تحریری از یک آرزو این است…

26 مرداد 1399

رویاها باید به مقصد برسند

21 تیر 1397

می خواهم شمعی روشن کنم…

12 فروردین 1396

من عاشق چشمت شدم…

25 اسفند 1395

خانه ی فرهنگ و هنر “واژه”

15 بهمن 1395

تو وارث یک تاریخی

27 آذر 1400

آه از آن رفتگان بی‌برگشت

26 فروردین 1399

اگه قصه‌ای برای گفتن نداری برای چی زنده‌ای؟

24 اسفند 1398

مرز بین همدلی و همدردی کجاست ؟

11 آبان 1395

درباره ی تغییر و بالا بردن استانداردها

8 آبان 1398

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۰)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۰۸)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • هر آغازی فقط ادامه‌ای‌ست…
  • شبه‌حقیقت: تناسبی بین شواهد و تصورات
  • همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • بگذار برخیزد مردمِ بی‌لبخند
  • هنر در عصر ظلمت
  • نامهٔ روبر دسنوس به یوکی (۱۹۴۴)
  • سفرها قابله‌ی افکارند…
  • پناه بر خیال
  • سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • میعاد در لجن

دیدگاه ها

  • شهلا صفائی در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • سعيد مولايي در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • صادق در شبه‌حقیقت: تناسبی بین شواهد و تصورات
  • ابی در شبه‌حقیقت: تناسبی بین شواهد و تصورات
  • شبه‌حقیقت: تناسبی بین شواهد و تصورات | کوچ - شهلا صفائی در با این‌همه، چه بلند چه بالا پرواز می‌کنی!
  • شهلا صفائی در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • سعيد مولايي در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • شهلا صفائی در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • سمیه در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • ابی در هنر در عصر ظلمت

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.