Photo:Mike Chai
ایستادهام روی پل عابر پیاده و عبور و مرور ماشینها را تماشا میکنم. هربار که این بالا میآیم-گویی تنها پناه امن و نهانم باشد؛ از تمام هست و نیست رها میشوم.
اندکی که میگذرد زندگیام را مرور میکنم. این درنگِ بین بودن و نبودن را. به این بازی پردرد که زندگی نامش نهادهایم فکر میکنم و خندهام میگیرد…به تمام اوقاتی که حس میکردم دوستش دارم و آن اوقاتی که فراتر از تحملم میشد..
به او که میگفت نمایش در نظرش بگیر و بهترین بازیات را به اجرا بگذار. یا آنکه گذرا بودنش را یادآورم میشد. و تمام آدمهایی که بودند و رفتند یا ناگزیر از سفر شدند.
یاد بخشی از نامه صمد بهرنگی میافتم که نمیدانم به که نوشته بود. گفته بود:
«به گمانم ذهنیتی که آدمها از خود برای هم به یادگار میگذارند، از همهچیز بیشتر اهمیت دارد وگرنه همه آمدهاند که یک روز بروند.»
اعتراف تلخی شاید باشد و آن اینکه هیچ، مطلقا هیچ احساسی به گذشته و آدمهایش ندارم و این بیحسیای که در وجودم احساس میکنم بیش از آن که مایه مباهات باشد کمی ترسناک است… گویی کودکیام مستقیم وصل شده به اینروزها. آن وسط هرچه بوده پاک شده و تا بحال خود را اینگونه بیتفاوت به دغدغهها و آدمهایی که گمان میکردم زندگی بدون آنها رنگی ندارد ندیدهام.
درست میگفت بودلر؛
ای معشوق زیبای من
تو نیز روزی لاشهای گندیده خواهی شد…
شاید مقصود بودلر گذرا بودن این زندگی باشد و نابود شدن هرآنچه روزی مهم میپنداشتیم ولی من آن را فراتر از این نیز میدانم؛
جز ذهنیتی مبهم و کمرنگ، چیزی از قویترین عشقها و رنجها نخواهد ماند.
با صدای ابتهاج در سرم، زیر لب میخوانم:
[…] من عشق مرده را
امشب به گور میبرم و خاک میکنم.
وز اشک غم،-که میچکد از چشم آرزو-
رخ پاک میکنم!…(+)
۶ نظر
یاد مناظره هوت نپیشتیم دور و گیلگمش افتادم هوت نپیشتیم همون نوح که طبق افسانه های سومری توی طوفان بزرگ یک کشتی بزرگ میسازه و نسل انسان ها و حیوانات رو نجات میده خدایان سومر در عوض رنج مقدسش جاودانگی بهش اعطا میکنن زمانی که گیلگمش ازش راز جاودانگی رو میپرسه هوت نپیشتیم میگه خانه ات جاودانه در پی اش ایستاده است وعده ات جاودانه بر قرار میماند حالت همیشه یکسان است و بی حالی ات در نمیگیرد سیاهی مویت سپیدی به خود نمیکشد پرندگان در بهاری جاودانه اند کجای این زندگی جاودانه است که تو جاودانه میخواهی اش
ولی من با احترام به نظرات زنده جاودان هوت نپیشتیم معتقدم زندگی رو میشه جاودانه کرد در لحظه های خاصی؛ مثل لحظه ای که یک دوست عزیز برای اولین بار بهت لبخند میزنه. لبخندی که قشنگ ترین لبخند جهانه
ممنونم صادق:)
اتفاقا امروز داشتم از گیلگمش میخوندم از کتاب: اسطورهی تولد قهرمان- نوشته اتو رانک. (که تفسیری روانشناختی از اساطیره: کارنا- موسا- ادیپ- سارگون- گیلگمش- کوروش و…)
به گیلگمش که رسیدم یاد تو افتادم و توصیه چندبارهت به گوش دادن اون اپیزود. بنظرم اون فرصت مناسب رسید.
“Wer ein Warum hat zu leben, erträgt fast jedes Wie.”
Friedrich Nietzsche
“اگر دلیلی برای زندگی کردن داشته باشید، تقریباً می توانید هر راهی را تحمل کنید.”
فردریش نیچه
بگرد و دلیل زندگی کردنت رو پیدا کن هرچقدر کوچیک و بی اهمیت باشه مهم نیست، همون بهت امید میده.
شخصا فیلم دیدن و تماشای فوتبال و طبیعت گردی و سفر دلیل زندگیم هستند، همینقدر ساده و پوچ و مزخرف.
Deine Hobbys sind kein absurd.
Ich glaube, dass jemand gut leben kann, der Einfachheit kannte.
Ich versuche, einen neuen Weg zu finden.:)
…
هر کسی نغمهی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
بهرنگی هم گویا با ژاله اصفهانی همعقیده بوده… «خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد…»